وقتی چیزی را با تمام وجود میخواهی سختی میکشی اما از این خواستن اصلاً ناراحت نیستی.
کاربر ۹۴۶۹۴۲
یواش گفتم، تقصیر تو نبوده. شاید این واقعاً تنها چیزی بود که همیشه میخواستهام به کسی بگویم؛ و میخواستهام کسی به
من بگوید.
gilda
به چشمهایش نگاه کردم. باز بودند اما مثل مغازهای تعطیل و متروک، کرکرهشان پایین کشیده شده بود و نوری نداشتند.
gilda
من هیچوقت با این توجه و دقت کاری را انجام ندادهام. مشکلم در زندگی همین بوده. همیشه میخواستهام سروته همهچیز را هم بیاورم، انگار که دنبالم گذاشته باشند. حتا در کارهایی که آرامش در آنها شرط اصلی است هم همینطورم. مثلاً چای آرامبخش را طوری فرو میدهم که انگار در مسابقهٔ «چه کسی میتواند سریعتر چای آرامبخش بنوشد» شرکت کردهام.
gilda
مشکل خاصی وجود ندارد. فقط حس میکنم به امان خدا رها شدهام. مثل این است که قایقم دو روز پیش از اسکله جدا شده باشد و حالا در سفر باشم.
gilda