
بریدههایی از کتاب شاهکارهای کوتاه (شش داستان)
نویسنده:فئودور داستایفسکی
مترجم:رحمت الهی، علی پاکبین
انتشارات:انتشارات جامی
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۲از ۱۳ رأی
۴٫۲
(۱۳)
و ـ وحشت من نيز از هم اينجاست که همه چيز را میفهمم!
Maryam Bagheri
زيرا مهربانها و نازنينها زياد مقاومت نمیکنند. اگرچه قلبشان را نيز به روی طرف نمیگشايند، ولی نمیتوانند از صحبتی که شروع شده است بگريزند و کناره بگيرند. کم حرف هستند، جوابهای کوتاه میدهند، ولی جواب میدهند و هرچه در گفتگو پيشتر بروی بيشتر جواب میدهند. و اگر میخواهيد در برخورد با ايشان موفق شويد و اگر به آنها احتياج داريد فقط سعی کنيد خودتان خسته نشويد.
Maryam Bagheri
وقتی که هر کس به صرف داشتن کمی معرفت عمومی، درباره مسائل تخصصی قضاوت و اظهارنظر میکند، من نمیتوانم تحمل کنم. اما فعلاً در پيش ما اين کار متداول است و همه بدون استثنا مبادرت به آن میکنند.
deniro
«خودمان نمیدانيم چی بخوريم. با دهان زيادی تو چه کنيم.»
deniro
وقتی که هر کس به صرف داشتن کمی معرفت عمومی، درباره مسائل تخصصی قضاوت و اظهارنظر میکند، من نمیتوانم تحمل کنم. اما فعلاً در پيش ما اين کار متداول است و همه بدون استثنا مبادرت به آن میکنند.
خاک
میگويند که خورشيد، به دنيا زندگی میبخشد، فقط يک لحظه به او نگاه کنيد، وقتی که باختر فرو میرود؟، نگاهش کنيد، آيا مثل يک نعش مرده نيست؟ همه چيز مرده است. همه جا مردهها هستند. مردم نيز تنها هستند و اطراف ايشان خاموشی است. اين وضع زمين ماست
AbolfazlModirroosta090
مردم در روی زمين تنها هستند، همين بدبختی است!
aram0_0
میدانيد که اين حس، حسی که ديگر انسان در يک مطلبی شک نکند، بسيار شادیبخش و تعجبآور است...
deniro
پس او متکبر هم هست، بسيار خوب، من نيز متکبرها را بر ديگران ترجيح میدهم، متکبرها زيبايی بهخصوصی دارند، وقتی که... وقتی که انسان از تسلط و قدرتش بر روی ايشان مشکوک نباشد.
deniro
نجيبترين مردم باش ولی خودت باور مکن
Milad
زنها حس شخصيت و ابتکار از خود ندارند. اين حقيقتی است، و من هنوز اين نکته را يک نص صريح میدانم!
aram0_0
خيال میکنم که بسياری از خودکشیها و حتی جنايات و قتلها فقط به اين دليل اتفاق افتادهاند که اجراکنندگان آنها در آن لحظه عمل طپانچه را به دست گرفته بودهاند. اين نيز چون گرداب يا پرتگاه و يا سراشيب بسيار تند چهل و پنج درجهای است که از آن نمیتوان به پايين نلغزيد. و يک چيزی انسان را بر آن میدارد که ماشه را بکشد.
aram0_0
سکوت ادامه داشت، غفلتاً تماس آهن سرد را روی موهای شقيقهام حس کردم. ممکن است بپرسيد که آيا من در آن لحظه به نجات خود اميدوار بودم؟ میخواهم برای شما نيز چنانکه در مقابل خدا میگويند بگويم: که هيچ اميد نداشتم، و شانس زندگيم يک درصد بود، چرا اين طور از مرگ استقبال میکردم؟ من نيز از شما میپرسم: موجودی را که میپرستيدم بعد از آنکه طپانچه به رويم کشيد، آيا در آن صورت زندگی ديگر چه ارزشی برايم داشت؟
aram0_0
اين نکته را فقط به اين علت میگويم که بدانيد چيزی فشاردهندهتر و تحملناپذيرتر از آن نيست، و نمیتواند باشد، که انسان فقط در اثر يک اتفاق به کلی نابود شود، فقط در اثر يک اتفاق، اتفاقی که ممکن بود اصلاً واقع نشود، انسان از بين برود فقط به علت تراکم پيشآمدهای شومی که ممکن بود، چون لکهای از ابر، از کنار ما بگذرند و ناپديد شوند. تصور اين موضوع برای انسانی که میفهمد مخصوصاًً توهينآميز است
aram0_0
میگويند که محکومين به مرگ نيز در آخرين شب زندگی خود به خواب عميقی فرو میروند... همين طور نيز بايد باشد طبيعی است والا طاقت نمیآوردند.
deniro
به نظر من عاقلترين خلق کسی است که اقلاً يک مرتبه در ماه آزادانه و بیپروا خودش را الاغ معرفی کند، و البته امروز اجرای چنين کاری استعداد بسيار نادری میخواهد که نيست. سابقاً الاغ اقلاً يک مرتبه در سال اظهار میکرد که الاغ است ولی امروز ـ به هيچ وجه، هيچ وقت نخواهد گفت.
deniro
طبيعی است اگر در مقابل همه چيز متعجب شويم که احمقانه است، و اما اگر در مورد هيچ چيز متعجب نشويم، بسيار مطبوعتر و به علتی نامعلوم حتی قابل تقدير است. اما در واقع که بنگريم اصلاً چنين نيست. و به عقيده من درباره هيچ چيز متعجب نشدن به مراتب احمقانهتر از آن است که درباره همه چيز متعجب شدن، بله، اين حالت تقريباً برابر است با، به هيچ چيز دقت و توجه نداشتن. ولی طبعاً يک نفر احمق نيز نمیتواند بفهمد که چگونه توجه و دقت بايد کرد.
deniro
آن روز بلافاصله فهميدم که او چقدر مهربان و نازنين است. زيرا مهربانها و نازنينها زياد مقاومت نمیکنند. اگرچه قلبشان را نيز به روی طرف نمیگشايند، ولی نمیتوانند از صحبتی که شروع شده است بگريزند و کناره بگيرند. کم حرف هستند، جوابهای کوتاه میدهند، ولی جواب میدهند و هرچه در گفتگو پيشتر بروی بيشتر جواب میدهند. و اگر میخواهيد در برخورد با ايشان موفق شويد و اگر به آنها احتياج داريد فقط سعی کنيد خودتان خسته نشويد.
Siavash Haji
«میبينيد که من قسمتی از همان نيرو هستم که میخواهد بدی و زشتی کند، ولی خوبی و نيکی به بار میآورد و به آن رفتار میکند
Siavash Haji
از کودکی، و جوانی، از خانه پدری، از پدر و مادرش از همه جا میگفت. ولی من اين حالت جادوزده و گرم او را گويی با ريزش آب سردی از بیاعتنايی خاموش میکردم. نقشه من اين بود، تحريکها و جذبههای او را با سکوت جواب میدادم. با يک نوع خاموشی عمدی، او میتوانست از اين حرکات من نتيجه بگيرد که ما با هم تفاوت داريم، و من در حقيقت معمايی هستم. و عمده مطلب همين بود که من تعمد داشتم که در نظر او معمايی باشم! اصولاً شايد همه اين حماقتها را به آن جهت کردم که او به حل اين معمال مشغول شود
Siavash Haji
هميشه يا همه چيز را میخواستم و يا اصلاً هيچ
Siavash Haji
وه، که آن روز بلافاصله فهميدم که او چقدر مهربان و نازنين است. زيرا مهربانها و نازنينها زياد مقاومت نمیکنند.
aram0_0
«بديهی است که در هر موقعيت و در هر قلمرويی از زندگانی میتوان خوبی کرد، و ممکن است.»
aram0_0
ميل دارم که خودم را محاکمه کنم و میکنم. موظف هستم که هم به سود خودم و هم به زيان خودم حرف بزنم و میزنم.
aram0_0
نخوابيدم؛ چطور میتوانستم بخوابم، مثل اين بود که دائماً در سرم چکش بکوبند. دلم میخواهد که همه چيز را بفهمم، همه اين کثافتها را درک کنم.
aram0_0
با يک نوع خاموشی عمدی، او میتوانست از اين حرکات من نتيجه بگيرد که ما با هم تفاوت داريم، و من در حقيقت معمايی هستم. و عمده مطلب همين بود که من تعمد داشتم که در نظر او معمايی باشم! اصولاً شايد همه اين حماقتها را به آن جهت کردم که او به حل اين معمال مشغول شود!
aram0_0
آه که من هميشه متکبر بودم، هميشه يا همه چيز را میخواستم و يا اصلاً هيچ! و به همين دلايل بود که نمیتوانستم با نيمه خوشبختی راضی باشم. بلکه برای تمام خوشبختی در تلاش و تکاپو بودم
aram0_0
گذشته گذشت. انسان! جسورتر و متکبرتر باش، تو که گناهی نداری!
aram0_0
همه اين مطالب را دقيقاً به خاطر میآورم. از پلهها پايين آمدم، به خيابان رسيدم، و مستقيماً پيش میرفتم، تا انتهای آخرين خيابان رفتم، و بالاخره ايستادم و خيره به يک نقطه متوجه شدم. مردم از جلوی من عبور میکردند، به من تنه میزدند، ولی من نه میديدم و نه میشنيدم
Siavash Haji
در يکی از ترانههای کهنه روسی ذکری از پهلوان چابک سواری است که پيش میرود و در همه جا فاتح، در آخرين محل گذارش که میرسد بالاخره میپرسد: «آيا در آنجا؛ در آن مزرعه، ديگر روحی زنده وجود دارد؟» من نيز که پهلوان نيستم. به خيلی دورتر از مزرعه متوجه میشوم و فرياد میکشم، ولی هيچ کس جوابم را نمیدهد.
Siavash Haji
حجم
۲۸۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۱۰ صفحه
حجم
۲۸۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۱۰ صفحه
قیمت:
۵۵,۰۰۰
تومان