سربههوا شده بود
آخرینبار که از خانه بیرون زد
پیراهنش
بوی خون گرفت و باروت
فرشتهها میگویند:
او را دیدهاند در آسمان
فرشتهها میگویند:
با ستارهها شادنوشی میکند
و ابرهای بازیگوش
در سوراخهای سینهاش
پنهان میشوند
فرشتهها میگویند:
هنوز هم گاهی
کلید خانهاش را گم میکند
lily
جوری مرا ببوس
که رودخانهها، وحشی شوند
و ماهیها به قلابهای ماهیگیران بیاویزند
ــ جوری بوسیدمت
که کشتیها به آسمان بروند
و ابرها به خاک برگردند
مستر میم
فرصت نمیدهد
دلت برای جهان تنگ شود
حتا برای خودت
بیهوا میرسد
و همه هوای حوالیات را پُر میکند
اندوه بزرگی است
زیستن
lily
مصدق آنقدر مصدع اوقات لندنیها شد
تا نفت را ملی کرد
ما با صادراتش
شیرخشک وارد میکنیم
تا گاوهایمان
استراحت کنند
آقای مصدق
از شما سپاسگزاریم
که یک روز به تعطیلات کشور اضافه کردید
lily
فرصت نمیدهد
دلت برای جهان تنگ شود
حتا برای خودت
بیهوا میرسد
و همه هوای حوالیات را پُر میکند
اندوه بزرگی است
زیستن
کاربر ۷۱۳۰۳۹۱