بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پرنده به پرنده | طاقچه
تصویر جلد کتاب پرنده به پرنده

بریده‌هایی از کتاب پرنده به پرنده

نویسنده:آن لاموت
انتشارات:نشر بیدگل
امتیاز:
۳.۸از ۳۸ رأی
۳٫۸
(۳۸)
به قول مارک تواین، حضرت آدم تنها بشری بود که وقتی چیز خوبی می‌گفت می‌دانست هیچ‌کس آن را پیش‌تر نگفته.
SaNaZ
اگر یک چیز را با اطمینان کامل می‌دانستم آن بود که اگر می‌خواهی خدا را به خنده بندازی، به او بگو که برای آینده چه نقشه‌ها داری.
SaNaZ
فلانری اُکانر گفته است، هرکس دوران کودکی را سپری کرده باشد مواد و مصالح کافی برای آنکه باقی عمرش را بنویسد دارد
کاربر ۲۰۸۴۰۷۳
تقریباً هر نویسنده‌ای که به عمرم شناخته‌ام توانسته است کسی را پیدا کند که هم‌زمان یک دوست و یک منتقد باشد.
SaNaZ
من کتاب‌ها را مثل آدمی که دارد ویتامین می‌گیرد می‌بلعیدم، چون می‌ترسیدم اگر این کار را نکنم همین آدم خودشیفتهٔ شل‌ووِل و میان‌مایه‌ای که هستم باقی می‌مانم، و خوابش را ببینم که روزی آدم فکوری بشوم یا حتی کسی بشوم که دیگران جدی‌اش بگیرند.
zahra.shabestarii
به او گفتم که آرام‌وقرار ندارم، همه‌جا هستم و هیچ‌جا نیستم، بالا و پائین می‌شوم، پخش‌وپلا می‌شوم، اوج می‌گیرم، سقوط می‌کنم، عقب می‌نشینم، سرگشته و گمشده‌ام، و در میانهٔ همهٔ این احوال، تلاش می‌کنم به حسی هرچند گذرا از سکون و آرامش‌خاطر نیز دست یابم.
SaNaZ
اما صِرف خواست و ارادهٔ شما برای اینکه این امور اتفاق بیفتد کافی نیست. مداومت و استقامت و ایمان و کارِ سخت لازم دارد. بنابراین، کار دیگری که می‌توانید بکنید آن است که پیش بروید و دست‌به‌کار شوید.
کاربر ۲۰۸۴۰۷۳
هرقدر هم که مالامال از ایده و احساس باشیم، یک جا ناگزیریم عملاً بنشینیم و بنویسیم.
SaNaZ
اگر می‌خواهی خدا را به خنده بندازی، به او بگو که برای آینده چه نقشه‌ها داری.
imalializade
انسداد ذهنیِ مبتلابهِ نویسندگان برای شما هم اتفاق خواهد افتاد. شما آن اندکی را که اخیراً نوشته‌اید خواهید خواهند و با وضوح کامل خواهید دید که نوشته‌تان یک تکه آشغال به‌تمام‌معناست.
imalializade
«با مخ به زمین خوردن فقط با متمایل شدنِ بیش از حد به جلو اتفاق نمی‌افتد؛ چه‌بسا با متمایل شدن بیش از حد به عقب نیز  با مخ به زمین بخورید» (خطر تصادف همان‌قدر که در جلو تاختن و پیش رفتن وجود دارد در عقب کشیدن و پس نشستن هم هست)
parnian
یک وقتی از نویسندهٔ امریکایی، ایتن کَنین، خواستم تا برایم از ارزشمندترین چیزی که دربارهٔ نوشتن می‌داند بگوید و او بی‌درنگ جواب داد، «هیچ‌چیز مهم‌تر از یک راوی دوست‌داشتنی نیست. هیچ‌چیز بهتر از آن باعث قوام و دوام یک داستان نمی‌شود.» به گمانم حق با اوست. اگر راوی شما کسی باشد که درک و برداشت ویژه‌اش از اشیا و امور شما را مجذوب می‌کند، دیگر مهم نخواهد بود که برای مدتی طولانی چیز زیادی در روایت اتفاق نیفتد.
zahrainwonderland
موهبت دیگرِ  نویسنده بودن آن است که نوشتن شما را برمی‌انگیزد تا به زندگی، آن‌طور که نرم و آهسته، یا سراسیمه و پرشتاب، در اطرافتان می‌گذرد دقیق‌تر نگاه کنید.
کاربر ۱۸۸۷۰۲۷
گاهی اوقات که مشغول آماده کردن صحنه برای ورود شخصیت‌هایتان هستید شاید با خودتان فکر کنید خوب است شخصیت‌هایتان را آزاد بگذارید که بدون حضور شما در کناره‌های صحنه دور هم جمع شوند، خودشان را برای ایفای نقش‌هایشان آماده کنند و فی‌البداهه دیالوگ بگویند.
حجت
وقتی گیر و مشکل بینش‌تان را دریافتید، از بند رها می‌شوید و شروع به دویدن می‌کنید
کاربر ۲۰۸۴۰۷۳
به انبوه دوستان نویسنده‌ام فکر می‌کنم؛ هیچ‌کدامشان در حالتی از آرامش و رضایتمندیِ محض پیش چشم عالم نمی‌خرامند و نمی‌درخشند. در خطوط چهرهٔ بیشتر آنها حسی از وحشت‌زدگی، جفاشدگی، و حیرت‌زدگی می‌بینید، همچون سگ‌های دامن‌نشین بینوایی که، محض امتحان، رویشان اسپری‌های دئودورانتِ خیلی شخصی پاشیده باشند. هنرجویانم نمی‌خواهند این چیزها را بشنوند. همان‌گونه که نمی‌خواهند بدانند تازه بعد از انتشار کتاب چهارمم بود که من از وضعیت هنرمندی مفلوک و قحطی‌زده بیرون آمدم. آنها نمی‌خواهند بشنوند که بیشتر آنها احتمالاً چیزی چاپ نخواهند کرد و اینکه حتی شمار کمتری از آنها دستشان به دهانشان خواهد رسید. بااین‌حال، خیالات و تصوراتی که آنها دربارهٔ معنا و مفهوم انتشار اثری از خودشان دارند تقریباً هیچ ربطی با واقعیت ندارد.
imalializade
تازه اواخر تابستان همان سال بود که توانستم بفهمم آنها چه احساسی داشته‌اند، آن هم وقتی برای نخستین‌بار رمان ناطور دشت را خواندم و فهمیدم چه حالی دارد اینکه کسی از جانب من و به‌نمایندگی از من حرف بزند، اینکه کتابی را با حسی که هم‌زمان حس پیروزی و حس تسکین است تمام کنی، و اینکه یک حیوان اجتماعی تنها و تک‌افتاده سرانجام از پیلهٔ تنهایی‌اش بیرون بیاید و رابطه برقرار کند.
HaleH.Eb
کامل بودن یعنی سطحی بودن، غیرواقعی بودن و ملال‌آور بودن تا سرحد مرگ.
SaNaZ
من بی‌درنگ هیجانِ اینکه آدم اثری از خودش را به شکل چاپ‌شده ببیند درک کردم. مثل یک‌جور تأیید و تصدیقِ آغازین است: «اثری از تو چاپ شده است؛ پس هستی» (چاپ شده‌ام؛ پس هستم). چه کسی می‌داند که این میل و اشتیاق اصلاً چیست؟ اینکه جایی خارج از خودت ظاهر شوی، به‌جای آنکه احساس کنی درون ذهن مغشوشت گیر کرده‌ای‌همان ذهنی که در عین اغتشاش دائماً جرقه می‌زند و اینجا و آنجا را روشن می‌کند؛
HaleH.Eb
من می‌توانستم کاری کنم که انگار داستان واقعاً اتفاق افتاده است. من می‌توانستم آن را زنده و بامزه کنم، و حتی در آن مقداری اغراق نمایم تا حادثه کمابیش اسطوره‌ای شود، و آدم‌هایی که در آن دخیل بودند بزرگ‌تر به نظر برسند، و به نظر برسد که آن حادثه دلالت عمیق‌تری دارد یا در آن معنایی نهفته است.
HaleH.Eb
جنگاوران آزادی همیشه نمی‌بَرند، اما همیشه برحق‌اند.
محسن
اگر می‌خواهید دربارهٔ مردم یاد بگیرید باید از خود مردم یاد بگیرید، نه از آنچه خوانده‌اید. خوانده‌های شما باید مؤید چیزهایی باشند که در جهان واقعی مشاهده کرده‌اید.
SaNaZ
وقتی پیش خودت فکر کنی که خدا درست از همان آدم‌هایی متنفر است که تو هستی، می‌توانی با خیال راحت بدانی که خدا را نه آن‌چنان که هست بلکه مطابق تمثال خودت آفریده‌ای.
nmroshan
، «با مخ به زمین خوردن فقط با متمایل شدنِ بیش از حد به جلو اتفاق نمی‌افتد؛ چه‌بسا با متمایل شدن بیش از حد به عقب نیز  با مخ به زمین بخورید» (خطر تصادف همان‌قدر که در جلو تاختن و پیش رفتن وجود دارد در عقب کشیدن و پس نشستن هم هست).
mortrza
به‌طور کلی، نوشتن رمان‌های یأس‌زده و ناامید هیچ معنایی ندارد. ما همه‌مان می‌دانیم که خواهیم مُرد؛ این چندان مهم نیست. مهم آن است که در مواجهه با این واقعیت چه نوع آدمی هستیم.
میم. خ
چیزی که یاد گرفته‌ام وقتی برای کار کردن روی یک پیش‌نویس افتضاح ابتدایی می‌نشینم انجام دهم ساکت کردن صداهای درون سرم است.
Ms. Nobody
یک نویسنده همواره می‌کوشد خود بخشی از راه‌حل باشد، می‌کوشد چیزکی از زندگی بفهمد و آن را انتقال دهد.
کاربر نیوشک
نویسنده بودن تضمین‌کنندهٔ آن است که شما وقت خیلی زیادی را تنها سپری خواهید کردو درنتیجه مختان رفته‌رفته تاب برخواهد داشت.
imalializade
ما همه‌مان می‌دانیم که خواهیم مُرد؛ این چندان مهم نیست. مهم آن است که در مواجهه با این واقعیت چه نوع آدمی هستیم.
SaNaZ
در پایه‌های هفتم و هشتم مدرسه، وزن من هنوز حدود بیست کیلو و بلکه کمتر بود. دوازده سالم بود و در بخش اعظم همین دوازده سال به‌خاطر ظاهر غریبم اذیت و آزار شده بودم. در جایی که پل کرَسنر از آن به «ایالات متحدهٔ تبلیغات» تعبیر کرده، اینکه خیلی متفاوت به نظر برسی مثل زندگی کردن در خطهٔ سختی‌ها و ناملایمات بود. و اگر بیش از حد استخوانی یا بیش از حد بلند یا تیره یا کوتاه یا موفرفری یا خاکی یا فقیر یا نزدیک‌بین بودی، به صلابه‌ات می‌کشیدند.
محسن

حجم

۳۴۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۰۸ صفحه

حجم

۳۴۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۰۸ صفحه

قیمت:
۱۴۸,۰۰۰
تومان