جملات زیبای کتاب پیراهن‌های همیشه | طاقچه
تصویر جلد کتاب پیراهن‌های همیشه

بریده‌هایی از کتاب پیراهن‌های همیشه

نویسنده:حمیدرضا صدر
انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز
۴.۰از ۳۵ رأی
۴٫۰
(۳۵)
زندگی در نمای دور کمدی می‌شد و در نمای نزدیک تراژدی.
farez
فوتبال با رفتن مارادونا آخرین یاغی واقعی‌اش را از دست داد. آخرین نافرمانش را، آخرین شورشی‌اش را، آخرین لشکر یک‌نفره‌اش را.
شعبده‌باز واژگان
فرانچسکو توتی: باد همه‌چیز را با خود نخواهد برد هر سفری پایانی دارد و سفر او جایی پایان یافت که از آن‌جا آغاز شده بود: در رم و با پیراهن رم. وقتی در مارس ۱۹۹۳ برابر برشا با پیراهن رم به میدان رفت شانزده سال داشت، همان پیراهن را که در مه ‌۲۰۱۷ برابر جنوا درآورد چهل‌ساله شده بود.
rain_88
بدون قرص و شیمی‌درمانی. روی چمن سبز. وسط دروازه. با پیراهنی زرد یا سبز. با شورت ورزشی. با موهای کمی بلند. راست‌قامت. چابک و قبراق. سرزنده و شاداب. ناصرِ همیشگی. حجازیِ دوست‌داشتنی و خونسرد ما. آماده برای مهار ضربه‌ها. هوشیار برای دفع شوت‌ها. نگاه‌تان می‌کنیم آقای حجازی. نگاه‌تان می‌کنیم.
Gray
دلتنگی‌های همایون‌خان در سال‌های پس از انقلاب آن‌قدر عمیق بود که او را از خاطره‌های ورزشی‌اش، و همین‌طور خاطره‌های همه‌تان، دور کرد و دورتر. او هرگز دربارهٔ پروازهای چندمتری‌اش در هوا حرف نزد، هیچ‌وقت تعداد گل‌هایش را نشمرد، جزئیات قهرمانی‌اش در آسیا را توصیف نکرد و سه گلش برابر تاج / استقلال را به رخ نکشید. دیدار با او طی همهٔ این سال‌ها با دردِدل آغاز می‌شد و با دردِدل هم به‌پایان می‌رسید. به نظر می‌رسید همه‌چیز برایش بدل شده به سقوط از پرتگاهی بلند با حرکت آهسته. حالا، در این بعدازظهرِ زمستانیِ نکبتی، از پشت این پنجرهٔ کوچک، جایی در حوالی بوستون که برف آن‌سویش را در هوایی ده درجه زیر صفر سپید کرده، نگاهی به بیرون انداخته‌ای و زمزمه کرده‌ای «راحت شدی همایون‌خان، راحت شدی… ممنون برای همهٔ خاطره‌های شیرین. وداع طولانی‌ات سرانجام تمام شد، تمام.» بعد زده‌ای زیر گریه.
Gray
او قانون طلایی فوتبال را ترسیم کرد: بازیکن خوب آن بازیکنی است که بدون توپ هم خوب بازی کند.
farez
می‌گفت «کسی که عزمش را جزم کرده جهان را مطابق میلش عوض می‌کند.»
Gray
سوت پایان را که زدند، همه به سویش برگشتند: دوربین‌ها، میکروفُن‌ها. بغضش گرفت. برابر هزاران تماشاگری که روی سکوها چشم‌های‌شان خیس شده بود بی‌تابانه راه رفت. گفت «می‌دونید اهل حرف زدن نیستم» و ادامه داد «احساس بچه بودن رو که می‌فهمید، رؤیاپردازی رو... ولی این رؤیا نیست. این زندگی واقعیه.» زندگیِ توتی را بنری که طرف‌داران بالا بردند توصیف کرد «توتی خود رم است.» و «رم» یعنی هم باشگاهِ رم و هم شهر رم؛ رمِ جاودانه.
aghamilad
در روزهای سقوط، شکست یگانه گناهی است که آمرزیده نمی‌شود.
farez
«دو مسیح وجود دارد. یکی برای بارسا بازی می‌کند و دیگری در بهشت است.»
93
«کسی که عزمش را جزم کرده جهان را مطابق میلش عوض می‌کند.
aghamilad
بازیکن خوب آن بازیکنی است که بدون توپ هم خوب بازی کند.
93
«کسی که عزمش را جزم کرده جهان را مطابق میلش عوض می‌کند.»
93
آن‌هایی که بعدها خواهند آمد درک نخواهند کرد بارسا بدون پویول یعنی چه، بدون آن بازوبند کاپیتانی و بدون آن شمارهٔ پنج یعنی چه. بدون تو، بارسا آن بارسا نخواهد شد.
Mohamad Aminjafari
همه می‌دویدند و او می‌دانست به مقصد خواهند رسید یا نه. به توپ ضربه می‌زدند و او می‌دانست توپ به کدام سو خواهد رفت و کجا بر زمین خواهد خورد. همه در «اکنون» زندگی می‌کردند و ژاوی در «آینده».
Mohamad Aminjafari
اشتباهات و کارهای بی‌ثمرت را فراموش کن، درگیر دیروز، ولو در صورت پیروزی نشو، چرا که فردا روز دیگری است!
Gray
بازی زمانی تمام شده که توپ نخواسته برابر سرنوشتش کرنش کند، ولی سوت را کشیده‌اند و توپ آرام گرفته. همین‌طور بازیکن و عاشق سینه‌چاک. آفتاب رفته و پرده را پایین کشیده‌اند. بازیکن کفش‌ها را درآورده، بوسه‌ای بر توپ زده و در تاریکیِ مسیر رختکن گم شده. هم عاشق سینه‌چاک اشک ریخته و هم توپ. عاشق سینه‌چاک مانده و هزارهزار خاطره. این دفتر بازگوکنندهٔ چندتا از آن هزارهزار است، نه بیشتر.
aghamilad
ای کاش ناصر حجازی را دوباره در میدان می‌دیدی. آن سال‌ها معمولاً یا پیراهن زرد می‌پوشید یا سبز. افسوس. افسوس. کمی بعد. یکی از آن روزهای نکبتی. یکی از آن شب‌های لعنتی. همه‌چیز تمام شده، تمام. بار سفر را بسته. دل کنده و چشم در چشم مرگ دوخته. برابر آن دروازهٔ بلند ایستاده. آغوش گشوده و از آن عبور کرده. رفته. صد قافله دل غمگین شده‌اند. هزاران چشم خیس.
aghamilad
فوتبال با رفتن مارادونا آخرین یاغی واقعی‌اش را از دست داد. آخرین نافرمانش را، آخرین شورشی‌اش را، آخرین لشکر یک‌نفره‌اش را.
aghamilad
«آن که می‌تواند کارش را انجام می‌دهد و آن که نمی‌تواند زار می‌زند.»
aghamilad
گفت هر چه بیشتر زمان سپری شده، دریافته زندگی چیزی بیش از یک سیرک نیست. گفت به گذشته اهمیتی نداده. گفت نمی‌داند مدال‌هایش را کجا گذاشته، پیراهن‌هایش را. گفت نمی‌خواسته زندانی گذشته‌اش شود، اسیر خاطره‌ها. با این وصف هربار از او پرسیده‌اند «بهترین بازیکن فوتبال تاریخ فرانسه کی بوده، پلاتینی یا زیدان؟»، بلافاصله جواب داده «من، اریک کانتونا.»
امیرمحمد قرائی
«هیچ‌وقت به گمان این‌که زمان زیادی در اختیار داری منتظر نمونید، چرا که در عمل خواهید دید وقتْ همیشه و همه‌جا کم می‌آد.»
امیرمحمد قرائی
پرندهٔ کوچک تلخیِ شکست را نمی‌فهمید.
امیرمحمد قرائی
گذر ایام دغدغهٔ اصلی‌شان را تغییر نداده، حتا یک ذره.
امیرمحمد قرائی
آلفردو راهی اسپانیول شد، سانتیاگو برنابئو که گفته بود «سربازهای قدیمی هرگز نمی‌میرند» رفتنش را خیانت خواند و آلفردو هم جواب داد «خائن شماها هستید.» بسیاری از طرف‌داران رئال گفتند «به این زمین نگاه کنید، نصفش مال اوست، مال آلفردو.» آلفردو رفت و تا وقتی برنابئو زنده بود به مادرید برنگشت. هرگز. هیچ‌وقت.
93
رئال پیش از آلفردو چه داشت؟ هیچ. طی بیست سال قهرمان لیگ نشده بود، برخلاف بارسلونا، بیلبائو، آتلتیکو مادرید، والنسیا و سِویا. از پایان جنگ داخلی فقط دوبار جام حذفی را بالا برده بود و بارسلونا نُه‌بار. ولی آلفردو وارد شد و در همهٔ پست‌های وسط زمین برای رئال بازی کرد: لیبرو، مدافع میانی، مهاجم دوم، مهاجم اول. آلفردو همهٔ آن پست‌ها را ترکیبی بازی کرد. رئال با آلفردو در اکثر پست‌هایش دو بازیکن داشت. آلفردو همه‌چیز را در مادرید زیرورو کرد. رئال بلافاصله قهرمان لیگ شد و تا وقتی رفت هفت‌بار آن عنوان را به چنگ آورد. رئال با آلفردو جام‌های قهرمانی اروپا را درو کرد. سال‌به‌سال. فصل‌به‌فصل. یک‌به‌یک. هویت رئال برتافته از آلفردو شد. تاریخ نوین رئال با آلفردو فاخر شد. رئال بدون آلفردو نه آقای اروپا می‌شد و نه کهکشانی. نه شکوه و احتشام می‌یافت و نه دشمنی‌اش با بارسلونا جان تازه‌ای می‌گرفت.
93
برای توصیف گذر آلمان از دوران پیش از جنگ به پس از جنگ نمونه‌ای شایسته‌تر از قیصر وجود نداشت. او دقیقاً نُه روز پس از پایان جنگ جهانی دوم به دنیا آمده بود. در مونیخِ با خاک یکسان‌شده بزرگ شد، در مونیخِ دفن‌شده زیر ویرانه‌های رایش سوم؛ در مونیخی که طی پنج سال، هفتاد و یک حملهٔ هوایی بزرگ را تحمل کرده بود. مونیخ که نزد نازی‌ها شهر عزیزدردانه بود، پایتخت معنوی‌شان. حزب نازی آن‌جا زاده شده و برای اس‌اس‌ها نوعی معبد بود. اسارت‌گاه داخائو در شانزده‌کیلومتری شمال غربی مونیخ بنا شده و دست‌کم سی و دو هزار نفر را آن‌جا قتل‌عام کرده بودند. ولی حالا همهٔ مونیخ را با بایرن مونیخ تعریف می‌کنند، با فرانتس بکن‌بائر، با آن پسر مونیخی که تصویر دیگری از زادبومش ترسیم کرد.
93
افتخار فقط یک لحظه دوام می‌آورد.
93
می‌گویند لذت پایین کشیدن بت‌ها با اصرار علم کردن‌شان نسبتِ یک‌به‌یکی دارد.
93
«فکر کردن به گذشته به‌سان دویدن به دنبال باد است.»
93

حجم

۳۱۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۳۹ صفحه

حجم

۳۱۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۳۹ صفحه

قیمت:
۲۱۹,۰۰۰
۱۰۹,۵۰۰
۵۰%
تومان