بریدههایی از کتاب پیراهنهای همیشه
۴٫۲
(۳۳)
زندگی در نمای دور کمدی میشد و در نمای نزدیک تراژدی.
farez
فوتبال با رفتن مارادونا آخرین یاغی واقعیاش را از دست داد. آخرین نافرمانش را، آخرین شورشیاش را، آخرین لشکر یکنفرهاش را.
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
فرانچسکو توتی: باد همهچیز را با خود نخواهد برد
هر سفری پایانی دارد و سفر او جایی پایان یافت که از آنجا آغاز شده بود: در رم و با پیراهن رم. وقتی در مارس ۱۹۹۳ برابر برشا با پیراهن رم به میدان رفت شانزده سال داشت، همان پیراهن را که در مه ۲۰۱۷ برابر جنوا درآورد چهلساله شده بود.
rain_88
بدون قرص و شیمیدرمانی. روی چمن سبز. وسط دروازه. با پیراهنی زرد یا سبز. با شورت ورزشی. با موهای کمی بلند. راستقامت. چابک و قبراق. سرزنده و شاداب. ناصرِ همیشگی. حجازیِ دوستداشتنی و خونسرد ما. آماده برای مهار ضربهها. هوشیار برای دفع شوتها.
نگاهتان میکنیم آقای حجازی. نگاهتان میکنیم.
Gray
دلتنگیهای همایونخان در سالهای پس از انقلاب آنقدر عمیق بود که او را از خاطرههای ورزشیاش، و همینطور خاطرههای همهتان، دور کرد و دورتر. او هرگز دربارهٔ پروازهای چندمتریاش در هوا حرف نزد، هیچوقت تعداد گلهایش را نشمرد، جزئیات قهرمانیاش در آسیا را توصیف نکرد و سه گلش برابر تاج / استقلال را به رخ نکشید. دیدار با او طی همهٔ این سالها با دردِدل آغاز میشد و با دردِدل هم بهپایان میرسید. به نظر میرسید همهچیز برایش بدل شده به سقوط از پرتگاهی بلند با حرکت آهسته.
حالا، در این بعدازظهرِ زمستانیِ نکبتی، از پشت این پنجرهٔ کوچک، جایی در حوالی بوستون که برف آنسویش را در هوایی ده درجه زیر صفر سپید کرده، نگاهی به بیرون انداختهای و زمزمه کردهای «راحت شدی همایونخان، راحت شدی… ممنون برای همهٔ خاطرههای شیرین. وداع طولانیات سرانجام تمام شد، تمام.» بعد زدهای زیر گریه.
Gray
سوت پایان را که زدند، همه به سویش برگشتند: دوربینها، میکروفُنها. بغضش گرفت. برابر هزاران تماشاگری که روی سکوها چشمهایشان خیس شده بود بیتابانه راه رفت. گفت «میدونید اهل حرف زدن نیستم» و ادامه داد «احساس بچه بودن رو که میفهمید، رؤیاپردازی رو... ولی این رؤیا نیست. این زندگی واقعیه.»
زندگیِ توتی را بنری که طرفداران بالا بردند توصیف کرد «توتی خود رم است.» و «رم» یعنی هم باشگاهِ رم و هم شهر رم؛ رمِ جاودانه.
aghamilad
او قانون طلایی فوتبال را ترسیم کرد: بازیکن خوب آن بازیکنی است که بدون توپ هم خوب بازی کند.
farez
در روزهای سقوط، شکست یگانه گناهی است که آمرزیده نمیشود.
farez
میگفت «کسی که عزمش را جزم کرده جهان را مطابق میلش عوض میکند.»
Gray
بازی زمانی تمام شده که توپ نخواسته برابر سرنوشتش کرنش کند، ولی سوت را کشیدهاند و توپ آرام گرفته. همینطور بازیکن و عاشق سینهچاک. آفتاب رفته و پرده را پایین کشیدهاند. بازیکن کفشها را درآورده، بوسهای بر توپ زده و در تاریکیِ مسیر رختکن گم شده. هم عاشق سینهچاک اشک ریخته و هم توپ. عاشق سینهچاک مانده و هزارهزار خاطره. این دفتر بازگوکنندهٔ چندتا از آن هزارهزار است، نه بیشتر.
aghamilad
«کسی که عزمش را جزم کرده جهان را مطابق میلش عوض میکند.
aghamilad
ای کاش ناصر حجازی را دوباره در میدان میدیدی. آن سالها معمولاً یا پیراهن زرد میپوشید یا سبز. افسوس. افسوس.
کمی بعد. یکی از آن روزهای نکبتی. یکی از آن شبهای لعنتی. همهچیز تمام شده، تمام. بار سفر را بسته. دل کنده و چشم در چشم مرگ دوخته. برابر آن دروازهٔ بلند ایستاده. آغوش گشوده و از آن عبور کرده. رفته. صد قافله دل غمگین شدهاند. هزاران چشم خیس.
aghamilad
فوتبال با رفتن مارادونا آخرین یاغی واقعیاش را از دست داد. آخرین نافرمانش را، آخرین شورشیاش را، آخرین لشکر یکنفرهاش را.
aghamilad
گفت هر چه بیشتر زمان سپری شده، دریافته زندگی چیزی بیش از یک سیرک نیست. گفت به گذشته اهمیتی نداده. گفت نمیداند مدالهایش را کجا گذاشته، پیراهنهایش را. گفت نمیخواسته زندانی گذشتهاش شود، اسیر خاطرهها. با این وصف هربار از او پرسیدهاند «بهترین بازیکن فوتبال تاریخ فرانسه کی بوده، پلاتینی یا زیدان؟»، بلافاصله جواب داده «من، اریک کانتونا.»
امیرمحمد قرائی
پرندهٔ کوچک تلخیِ شکست را نمیفهمید.
امیرمحمد قرائی
آن شب همه دلشان میخواست به چیزی وفادار مانده بودند تا مثل ال کاپیتانو آن را به رخ بکشند. ال کاپیتانو همه را شرمنده کرده بود، خیلی زیاد.
e.mahmoodian
سانتیاگو برنابئو که گفته بود «سربازهای قدیمی هرگز نمیمیرند» رفتنش را خیانت خواند و آلفردو هم جواب داد «خائن شماها هستید.» بسیاری از طرفداران رئال گفتند «به این زمین نگاه کنید، نصفش مال اوست، مال آلفردو.» آلفردو رفت و تا وقتی برنابئو زنده بود به مادرید برنگشت. هرگز. هیچوقت.
Gray
آنهایی که بعدها خواهند آمد درک نخواهند کرد بارسا بدون پویول یعنی چه، بدون آن بازوبند کاپیتانی و بدون آن شمارهٔ پنج یعنی چه. بدون تو، بارسا آن بارسا نخواهد شد.
Mohamad Aminjafari
ژاوی بازتابندهٔ انگارهٔ کرایف و بیاعتنا به قلدرها و قدبلندها و مردان عضلانی بود. یکی از بهترین مردان میانیِ نوکمپ. میگفتند وقتی در یازدهسالگیاش به بارسا پیوست، گریه کرده و دلش تنگ شده بود برای خانوادهاش. هفده سال بعد هم که نوکمپ را ترک کرد زد زیر گریه.
Mohamad Aminjafari
همه میدویدند و او میدانست به مقصد خواهند رسید یا نه. به توپ ضربه میزدند و او میدانست توپ به کدام سو خواهد رفت و کجا بر زمین خواهد خورد. همه در «اکنون» زندگی میکردند و ژاوی در «آینده».
Mohamad Aminjafari
اشتباهات و کارهای بیثمرت را فراموش کن، درگیر دیروز، ولو در صورت پیروزی نشو، چرا که فردا روز دیگری است!
Gray
اشتباهات و کارهای بیثمرت را فراموش کن، درگیر دیروز، ولو در صورت پیروزی نشو، چرا که فردا روز دیگری است!
Gray
اشتباهات و کارهای بیثمرت را فراموش کن، درگیر دیروز، ولو در صورت پیروزی نشو، چرا که فردا روز دیگری است!
Gray
مثل بچههایی که باور نمیکنند بزرگترشان ناباب باشد، پلاتینی را مبرّا از بدهبستانهای زیرمیزی تصور میکردیم
Gray
گر خودویرانگریِ جُرج بِست و دیگو مارادونا از دل ضعفهایشان بیرون زد، سقوط پلاتینی برتافته از هوش و کاسبکاریاش بود. با او دریافتیم «هر کسی قیمتی دارد.» او به چیزی خیانت کرد ــ فوتبال ـ
که با آن پرواز کرده بود. او برای کسانی بازی درآورد ــ طرفدارانش ــ که نمیخواستند بپذیرند سقوط کرده. میشل با بالهای مومیایی بالا رفته بود. بالا و بالاتر. به خورشید نزدیک شد و بالهایش آب شدند. «میشل خوب» یک سو ایستاد و «میشل بد» سوی دیگر. در یک سو، میشل در جامهٔ راهراه یوونتوس میدوید، همان میشل دوستداشتنی، و در سوی دیگر، میشل با کتوشلوار و کراوات کنار بلاتر ایستاده بود، همان میشل خودفروخته.
Gray
«زیبایی اهمیت اول را دارد و پیروزی اولویت دوم را. مهم این است از فوتبال لذت برده باشید.»
Gray
آن دیدار برای ژرمنها «معجزهٔ برن» بود؛ نبردی که فریتس والتر در پایان جامجهانی را بالا برد. نُه سال پس از شکست در جنگ. نُه سال پس از به خاک نشستن ژرمنها. آن جام برای آلمانیها ورای شکست و پیروزی در میدان ورزش بود. آن روز بازتابندهٔ امید، جانسختی و آیندهٔ روشنِ سرزمینشان بود. آنها دوباره حق حیات یافته بودند. آن روز روزِ آغازِ واقعی جمهوری فدرال آلمان بود. فریتس والتر در صف مشاهیر تاریخ آلمان قرار گرفت. ریزش مستمر باران در آلمان را «باران فریتس والتری» خواندند. صلیب ویژهٔ جمهوری فدرال آلمان را به گردنش آویختند که هیچ بازیکنی آن را به دست نیاورده بود. دو سال بعد در ۱۹۴۵ خداحافظی کرد، ولی هربرگر در جامجهانی ۱۹۵۸ سوئد از او در سی و هفتسالگیاش کمک خواست. به میدان برگشت و کنار کاپیتان بعدی، اووِه زیلر قرار گرفت و برابر سوئدِ میزبان در نیمهنهایی آخرین ضربهاش را به توپ زد.
aghamilad
وقتی فیفا بعدها دنبال نامی برای جایزهٔ زنندهٔ بهترین گل گشت، نامی شایستهتر از «پوشکاش» نیافت: جایزهٔ پوشکاش
aghamilad
خودش میگفت «زندگیام قصهای است عاشقانه. با عشق به فوتبال آغاز شده و با عشق به فوتبال هم پایان یافته.» پوشکاش در سرزمینش جان سپرد.
aghamilad
پسر خوشروی موطلاییِ بیست و یکسالهٔ تیم که همیشه تبسمی میزد هم نمُرد. رابرت چارلتون که او را «بابی چارلتون» میخواندند. بابی را روی صندلیِ کندهشدهٔ هواپیما نزدیکیهای دُم هواپیما یافتند. هنوز کمربندِ صندلی بر کمرش بود و نفس میکشید. سرش گیج میرفت و از زیر چشم چپش رگهای از خون تا روی چانهاش پایین آمده بود. مرگ آمد و از کنار بابی گذشت. ملکالموت به چشمانش خیره شد و سپس رهایش کرد و رفت. به او فرصت دیگری برای زیستن بخشید.
aghamilad
حجم
۳۱۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۳۹ صفحه
حجم
۳۱۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۳۹ صفحه
قیمت:
۷۶,۰۰۰
تومان