۴٫۲
(۳۶)
دردِ حرفِ راست گاهی چنان امان میبُرَد که از دنیا چیزی جز دروغ نمیخواهی.
Mostafa F
«مرموز؟ چرا مردها اینقدر دوست دارند مرموز باشند؟ ولی خندهدار است که بیشتر موزمارند تا مرموز. مرموز بودن از نظر مردها یعنی دور بودن. چون بهمحضِ نزدیک شدن، دستِ خالیشان رو میشود.»
دردونه
دانیال گفت «اما من فقط و فقط عاشق کسی میشوم که عاشق من باشد. زندگی مادر و پدر را ببین. دوتا موقعیت با هم ازدواج کردهاند! محال است من به اینطور وصلتی تن بدهم.»
بنیامین حرفش را برید. «از نظر من هیچچیز دروغتر از ازدواج عاشقانه نیست. تو هم بهتر است خودت را بیدار کنی.»
Sara Keshavarz
شاید درست هنگامی که فکر میکنی هیچچیز سرجایش نیست، این تو باشی که سرجایت نیستی
Ailin_y
تهرانِ دمِ غروب، جنونِ ترافیک است
حسین احمدی
درست وسطِ این فکرها ایما را میبیند که در آبدارخانه برای خودش چای میریزد. به نظرش تصویرِ ریختنِ چای، تصویرِ تکراری و کسلکنندهٔ همهٔ زنهاست؛ تصویری با ابتذالِ تکرارشونده، عاری از زنانگیِ خلاق و سرشار از زنانگیِ تحمیلی.
حسین احمدی
هیچچیز اندازهٔ مرگی که به خاطر یک کارِ نیمهتمام، ناتمام مانده باشد طعمِ مرگ ندارد.
Gloria
مدتی بود فهمیده بود تشخیصِ دروغ گفتنِ آدمها هیچ فایدهای ندارد. تقریباً دروغ از راست کاربرد بیشتری دارد و گاهی حتی به طرزِ شرمآوری بافایدهتر است.
Mostafa F
ولی میداند یک زن اگر اراده کند، کاکتوسِ خشک را میچلاند و زمان میچکاند برای دیدار آن که دوستش دارد
میرابل
عاشق این بیسرانجامیام. اینکه تا آخرین روز زندگیت را روی لبهٔ دنیا راه بروی. شاید
به جایی برسی، شاید هم نه؛ یا برسی، تازه ببینی که ته نداشته ماجرا از اولش.
میرابل
با اینهمه درد، یک دخترک با دو بافهٔ گیسو در دلش لیلی بازی میکند. نباید به این دخترک رقصان و لغزانِ درونش اجازهٔ رقص بدهد. نباید اجازه بدهد بافهٔ موهایش را باز کند و بریزد دورش، بچرخد
میرابل
فکر میکند هیچچیز به انسان نزدیکتر از حماقت نیست، درست در زمانی که فکر میکند همهچیز در کنترل اوست، آن هم در این روزگاری که بندِ تنبانِ همه به یک کلیک بند است.
حسین احمدی
نمیدانم این چه قاعدهای است که وقتی همهجا تاریک میشود، مغز بیشتر به کار میافتد. همهچیز عمق مییابد. چاه میشود و تو را به اعماق فرامیخواند. حتماً همهتان تجربه کردهاید؛ وقتی شب چراغها خاموش میشود، تصویرِ همهچیز در ذهنتان ردیف میشود و رژه میرود. تاریکی مرا در خودم برجسته کرد.
حسین احمدی
خرامیدنْ خیالِ راحت میخواهد. پشتگرمی به حمایتی که از نظر زنها باید بزرگ باشد و ماورایی. اگر میشد که زنها بدونِ حمایت مردها به این حال برسند، قطعاً زمین که سهل است، تمام کرات دیگر را هم تصرف میکردند و هرگز راضی نمیشدند وقتشان را با احدی تلف کنند. نقطهضعفشان هم، از نظر آن دسته زنها که به این وقوف دارند، وابستگی به همان حامی بزرگ است. شاید از ابتدای خلقتِ این جنسِ ظریف، فقط تعداد خیلیخیلی کمی به آن حالِ خرامیدن بدونِ نیاز به حمایتِ بزرگ رسیده باشند. دوست داشت دربارهٔ این فکرها در وبلاگش بنویسد ولی میدانست که این نوشتهها بعدها مانند سندی در روابطش با زنها بر ضدّ او استفاده خواهد شد.
حسین احمدی
فکر کرد ابریشم نرم و لطیف است ولی گرم نیست. در عوض بعضی زنها گرماند ولی، مثل پشم، نزدیک که میشوند تن را به خارش میاندازند. مسئلهٔ انتخابِ زن به گونهای شبیهِ انتخابِ بینِ پشم و ابریشم است. ولی نه؛ حتماً باید جنسِ کمیابی وجود داشته باشد که نرم باشد و گرم. مثلاً موهر... ولی آن هم پُرز میدهد. زنهای پُرزی یعنی آلرژیِ مدام. دید همیشه در حال تشبیه کردن زنها، این واجبالوجودهای حوّل حالنایی، به انواع مشبههای ناممکن و لاادری است.
حسین احمدی
همه اتفاقنظر دارند که اول رئیس روی خوش نشان داده است. آن اوایل دانیال سر درنمیآورد که چرا رئیس چنین روسری سُرِ آزاردهندهای سرش میکند که به خاطر سُر بودنش مجبور باشد دقیقهای یکبار روی سر تنظیمش کند. بعدها حدس زد که این موضوع ارتباط تنگاتنگی با درصدِ زنانگی دارد و فهمید که این کار هرگز برای او خستهکننده و تکراری نیست. اصلاً زن یعنی ابریشمِ مکررِ لغزان.
حسین احمدی
چه کسی گفته راز تا وقتی راز است که آن را به کسی نگویی. از قضا راز از وقتی تبدیل به راز میشود که به کسی بگویی و ته دلت بشود لغزه. رازهای واقعی رازهایی هستند که تعداد بیشتری از آن خبر دارند ولی خودشان را زدهاند به ندانستن. اینطوری راز جذاب میشود. مثلاً با این نگاههای زیرچشمی دیگر همه فهمیدهاند که زیر پوستِ روابط کاری در سایت، بینِ دانیال و رئیس اتفاقی افتاده ولی کسی به روی کسی نمیآورد و راز در لایهای مشعشع پوشانده شده است؛ وقتی از این لایه بیرون افتاد تبدیل میشود به خبر.
حسین احمدی
یادش باشد از یوسف بپرسد سلولش پنجره دارد یا نه. خیلی مهم است که وقتِ غروبِ تهران در چه موقعیتی باشی. تهران بهخودیخود شهری است که تواناییِ این را دارد که عاشق را عاشقتر و قاتل را سنگدلتر کند و این تواناییاش وقت غروب شدت میگیرد؛ بسته به اینکه دلت به کدام افقش غروب کند. مثلاً اگر به افقِ درکه باشی، صدای آب و نسیم خنکی که از جانب کوه میوزد و خورشیدی که نرمنرمک پسِ کوه میرود، عاشقیات را بیشتر میکند و اگر
به افقِ طبقهٔ دومِ این بیمارستان باشی و پدرت یک سکوت سهمگین باشد، دلت میشود تانکی که شنیاش پاره شده و وسط جنگ از کار افتاده و دشمن هم دارد از روبهرو میآید.
حسین احمدی
مینوشت، از یک نوعی از خوشباشی که همه حسرتش را دارند اما یاد گرفتهاند در ظاهر تقبیحش کنند و در باطن ستایش.
عاطفه✨
گاهی جواب بعضی از سؤالها آنقدر از پیش معلوم است که احمقی اگر بپرسیش، فهمیدی؟ احمق.»
نمیدونم به خدا
حجم
۳۶۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۷۷ صفحه
حجم
۳۶۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۷۷ صفحه
قیمت:
۸۴,۰۰۰
۴۲,۰۰۰۵۰%
تومان