
بریدههایی از کتاب سرکار عِلّیه
نویسنده:زهره عیسیخانی، ریحانه کشتکاران
انتشارات:انتشارات کتابستان معرفت
دستهبندی:
امتیاز:
۳.۹از ۲۱۲ رأی
۳٫۹
(۲۱۲)
ولی واقعاً چرا زنها حاضر میشوند اجازه دهند که دیگران آنقدر راحت جذابیت جنسیشان را مهمتر از تمام ابعاد دیگر وجودیشان بپندارند؟ انگار زنها بیشتر به زنانگی ما ظلم میکنند تا مردها!
abd
به خودم قول دادم یادم نرود که حفظ نشاط و آرامش دخترانهام از هر مدرکی ارزشمندتر است.
abd
باید طوری پوشید که ظاهرت از اندیشهات جلوتر نرود
|قافیه باران|
فهمیدم چرا به جای آنکه شبیه ۲۵ سالهها باشد، بیشتر شبیه ۳۵ سالهها بود. ولی نفهمیدم چرا؟ چه چیزی میتواند یک زن را مجبور کند که سالها مسیر قم-تهران را بپیماید برای کار در یک ادارهٔ دولتی؟ دو سال از سی سال خدمت را رفته بود و فقط ۲۸ سال دیگر مانده بود تا بازنشستگیاش؛ اما واقعاً چرا؟ چرا من تصمیم گرفتم تهران به دانشگاه بروم و این مسیر را بارها و بارها طی کنم و تمام رُس بدنم کشیده شود؟ چرا او تصمیم گرفته بود در یک راه بیپایان کارمند تهران شود و قم ساکن باشد؟ چرا یک زن تصمیم میگیرد قدکشیدن کودکش را نبیند؟ کلماتی که کجوکوله ادا میکند را نبیند؟ سؤالهایش از زندگی را پاسخ ندهد؟ خودش را از تمام لحظاتی که کودکش دواندوان به آغوشش میپرد محروم کند؟ یعنی واقعاً در تمام قم کاری وجود نداشت که او بخواهد انجام دهد؟ یعنی هیچ مرکز و سازمان و موسسهای در قم وجود نداشت تا این زن مورد خشونتِ بُعد مسافت قرار نگیرد و بیشتر در کنار خانوادهاش باشد؟
ام باقر
تصمیم به ادامهٔ تحصیل را جار میزدند اما ازدواج را عار میدانستند
سحر
از همهٔ اینها غمانگیزتر، سه دانشجوی هماتاقی بودند که یک ترم مخفیکاری کرده بودند تا با خبر نامزدیشان دیگران را غافلگیر کنند؛ و طی یک عملیات پلیسی فهمیده بودند که هر سه با یک نفر دوست هستند!
کاربر ۱۶۵۵۹۸۱
معتقدم کار کردن یک خانم در فروشگاه (هرچند بهترین کاری نیست که یک زن میتواند انجام دهد) با استفاده از جذابیتهای ظاهری، نهتنها برای یک زن که برای کل جامعهٔ زنان فاجعه است؛ یعنی اگر اینگونه نمایان شدن در جامعه عرف حضور اجتماعی شود، قابلیتهای فکری زنان مانند بنّایی که زلزلهای هشت ریشتری به خود دیده، زیر خاک مدفون میشود.
کاربر ۱۶۵۵۹۸۱
برای فعالیت در اجتماع لازم نیست خودش را در حد لامپهای تزئینیِ فروشگاه پایین بیاورد و آنقدر در فکر سالم ماندن دست و سروصورت بزککردهاش باشد که نتواند کارش را درست انجام دهد و مثل ملکهها خشک رفتار کند. کاش میتوانستم برایش توضیح بدهم که او یکی از همان کسانی است که باعث شده فعالیتهای سیاسی و فرهنگی زنان جدی گرفته نشود و جامعه بیشتر روی مداد آرایش زنان حساب باز کند تا مداد نوشتنشان.
کاربر ۱۶۵۵۹۸۱
داشتن سواد برای هر کاری لازم است و نقش مادری و مدیریت خانه هم که مثل حکومت بر یک کشور است، به مجموعهای از علوم مدیریت، روانشناسی، جامعهشناسی، اقتصاد، هنر و پزشکی نیاز دارد؛ که البته این روزها سواد رسانهای را هم باید به این فهرست اضافه کرد.
محمدرضا میرباقری
حقیقت این است که ما زنها نیمی از بار هستی را بهدوش کشیدهایم بدون آنکه کسی خیلی متوجه آن باشد. نه میتوانیم وقتی چینهای گردن و مچ دست نوزادی را میبینیم دلمان را نگه داریم که تا بوییدنش بیتاب نباشد و نه درست است نسبت به رشد اجتماعیاش بیتفاوت باشیم. نه میتوانیم وقتی کودکی را میبینیم که سر چهارراهها به شیشه میکوبد تا گل بفروشد بیتفاوت باشیم و نه درست است که فکر کنیم اگر به درد اجتماع برسیم دیگر چیزی در زندگیمان مغفول نمیماند.
ام باقر
. فریبا در محیطی آموزشی کار میکرد اما خودش از آموزش فراری بود. اهل مطالعه نبود و به گفتهٔ خودش مدرک لیسانس را فقط برای اسمش گرفته بود. از جدیدترین مدلهای ظروف بلوری و برندهای لباس در بازار خبر داشت، اما از آسیبهایی که میتوانست دانشآموزش را تهدید کند اطلاعی نداشت؛ حتی دنبالش هم نبود. از همه مهمتر آنکه نقش خودش در خانه را در حد یک نیروی خدماتی تعریف کرده بود. همسری و مادریاش در تأمین خوردوخوراک محدود بود. اینکه فرزندش ساعتها تلویزیون تماشا کند مهم نبود، فقط باید مزاحم فریبا نمیشد. اگر رابطهاش با همسرش -مسعود- سرد بود هم، مهم نبود، چون مزاحم فریبا نبود. فریبا مسعود را فقط به چشم نگهبان خانه و قلک پول نگاه میکرد. برای همهٔ اینها اسمش را گذاشتم: «فریبا منزوی»
ام باقر
نمیشود که چون زن قابلیت مادرشدن دارد و مرد ندارد، او را در خانه حبس کنیم و بگوییم تو فقط همینی و غیر از این چیزی نباید باشی!
Parinaz
باید طوری پوشید که ظاهرت از اندیشهات جلوتر نرود؛ آنقدر بزککرده و جلوهگر نباشد که وقتی جایی حرف میزنی فکر و نگاهت پشت نمایشهای چهره و اندامت پنهان شود و نتواند دیده شود.
محمدرضا میرباقری
انگار زنها بیشتر به زنانگی ما ظلم میکنند تا مردها!
فاطمه
آدمی که رؤیا نداشته باشد اصلاً وجود ندارد.
محمدرضا میرباقری
باید طوری پوشید که ظاهرت از اندیشهات جلوتر نرود؛ آنقدر بزککرده و جلوهگر نباشد که وقتی جایی حرف میزنی فکر و نگاهت پشت نمایشهای چهره و اندامت پنهان شود و نتواند دیده شود.
سحر
من و مامان هردو معتقدیم که زن برای سلامت فعالیت اجتماعیاش و برای اینکه آسایش بیشتری داشته باشد باید کمتر در جامعه دیده شود؛ اما تفاوت دقیقاً در تعریف همین «دیدهشدن» است
ام باقر
گاهی اوقات که احساس میکنم تفاوت میان افکار و علایقم با یک نفر خیلی زیاد است، دهانم قفل میشود
ar
به خودم قول دادم یادم نرود که حفظ نشاط و آرامش دخترانهام از هر مدرکی ارزشمندتر است.
سحر
حال ما در جامعهای زندگی میکنیم که آمیزهای از نگاه سنتی و مدرن است و هیچکدام بهطور مستقل نتوانستهاند پاسخگوی سؤالها، ابهامها و نیازهای زنان باشند. جامعهٔ سنتی با محدود کردن زن به خانه و خانواده، در را به روی رشد اجتماعی خانواده و رشد عاطفی جامعه میبندد. جامعهٔ مدرن نیز با حبس کردن زن در قفس بهظاهر زیبای فعالیت اجتماعی، نیاز ذاتی فرد، خانواده و جامعه را به نقش مادری انکار میکند. درنتیجه زنان در سرگردانیِ میان شوق به فعالیت اجتماعی و مسئولیتهای خانوادگی و نیاز به مادری در تکاپو هستند؛ یک بام و دو هوایی که ایجاد تعادل در آن بهسادگی میسر نمیشود.
Fateme Khosravi
بهجای ترس از توهمات باید از واقعیتها ترسید.
محمدرضا میرباقری
مراسمی که بنا بوده فقط یک دورِهمی با ولیمه باشد با گذشت زمان آنقدر به طول و عرض و ارتفاعش اضافه شده که حجم زیادی وقت و هزینه میبرد.
Parisa
ابراز تمایل به ازدواج در جمع دانشجویان درگوشی گفته میشد، چراکه بین دانشجویان ناپسند و مورد تمسخر بود.
سحر
اگر خوابی هم به چشمم میآمد رؤیای فرمول و معادله میدیدم. حتی این همنشینی با ریاضی مرا به جایی رسانده بود که یکشب خواب دیدم با همکلاسیهایم در صف نانوایی ایستادهام و دبیر ریاضیمان نفر اول صف بود. میخواستم نان بخرم و با ریاضی بخورم!
n re
مهشید با خانهنشینی، ارتباط روحی و ذهنیاش را با جامعه و حتی با شوهر و فرزندانش قطع کرده بود. اضطراب، شکایت از همسر، کلافهشدن از بچهها و حسرت زندگی دیگران را خوردن، حالاتی هستند که از مهشید به یاد دارم. باید میرفت، دیگران را میدید و زندگی کردن یاد میگرفت.
ف م
مهشید به من فهماند که بریدن از جامعه و نشستن در خانه نهتنها لزوماً به همسرداری و بچهداری بهتر منتهی نمیشود، بلکه میتواند خانه و خانواده را به حاشیه ببرد و تجملات و زرقوبرقها را برای کسی که ارزش خانواده را نمیشناسد مهم جلوه دهد. خیلی دلم میخواست به همسر مهشید بگویم که اگر مهشید را به فعالیت اجتماعی ترغیب کند زندگی آرامتری خواهند داشت
دلتنگِ ماه
آخر چگونه میشود تمام شب و روز و خوابوبیداری را در قالب فعالیت اجتماعی چپاند و از زندگی احساس رضایت کرد؟ یعنی کسانی که فقط میخواهند خارج از خانه باشند، دلشان برای خلوت و تنهاییشان تنگ نمیشود؟ دلشان نمیخواهد تنهایی یک چای بریزند و بدون عجله برای خودشان آواز بخوانند؟ خودشان را گم نمیکنند؟ خودشان را. خود خود خودشان را!
گُم
شهر پر بود از مردهایی که زنان را فقط در حد خانهداری و بچهداری میدیدند و دردناکتر این بود که اصلاً احساس نمیکردند جامعه به حضور زنان احتیاج دارد. انگار این آدمها لزوم وجود حتی معلمی که الفبا یادشان داده و پزشک و پرستاری که به دنیا آورده بودشان را هم فراموش کرده بودند.
یمنا
ما همین زنانی هستیم که میتوانیم اگر روسریمان در بلبشوی خانهداری و فعالیت خارج از خانه نخکش شد، دو سرِ نخکششدهاش را بگیریم و بکشیم و تلاش کنیم رنج نخکششدن را کم کنیم. همین زنانی که لبخندمان مثل پیچک از روزنهٔ کارهای خانه و اجتماع بیرون میزند و به همه زندگی میبخشد. ما خودمانیم و هرچه جز این بگوییم به خودمان ظلم کردهایم؛ همین سرکار عِلّیهها!
Mersana
وقتی تحسین من و ریحانه را دید گفت: «من کاری نمیکنم، فقط بعضی از کسانی را که از هم دورند به هم میرسانم؛ زن و شوهر، پزشک و بیمار، شاگرد و معلم و...».
افسانه مقدم
حجم
۷۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۷۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
قیمت:
۲۵,۰۰۰
تومان