نمیدانم درست است اینقدر زود این اسم را روی احساسم بگذارم یا نه. ولی به گمانم خودش است. عشق توی یک نگاه تیر خلاص را به آدم میزند.
Mahtab
پوزخندی میزنم به نفسم. یعنی خاک توی سرت. این یکی را کجای گناهان کج و معوجت میخواهی جا بدهی؟
Mahtab
قفل شدم روی سیوسه پل که بیجان خودش را روی مسیر زایندهرودِ خشک بهزور نگه داشته بود. عشق را باید از این پل یاد بگیرم. به امیدِ گذر معشوقش هنوز خودش را زنده نگه داشته.
Elahe kp
درست عین اعتیاد میماند. میدانی این کار نابودت میکند ولی نمیتوانی کنارش بگذاری. گاهی فکر یک نفر همینطور میشود.
Elahe kp
دیگر واقعاً تصمیم گرفتهام تا جایی که میتوانم قدر لحظات با هم بودنمان را بدانم.
Elahe kp
«سخت است که دلتنگ شوی، خنده نباشد / مهمان تو جز حسرت ناخوانده نباشد
در برکهٔ تنهایی تو، نیمهشبی سرد / جز زورق مهتاب فریبنده نباشد.»
Mahtab
حتماً هر دوی آنها فکر میکنند من چه آدم مثبتی هستم که میخواهم همیشه تقوا پیشه کنم. خبر از ثوابدانِ سوراخ من ندارند.
Mahtab
من و مینا آرزو داشتیم روزی این یادداشتها را چاپ کنیم و ادبیات خاطرهنویسی را متحول کنیم. و حالا من پشت این میز نشستهام. با دو تا دفتری که روبهرویم است و هدفم از خواندشان فهمیدن علت مرگ میناست.
Mahtab
از شاسیبلند متنفرم که حس بالآنشینی به آدم میدهد.
Mahtab
حرف زدن با او را جزء وظایفم میدانستم ولی از آن وظایفی که مدام به فردا میاندازیم. از آنهایی که از بس سخت است ازشان فرار میکنیم و به سراغ آسانترها و به ظاهر مهمترها میرویم.
Mahtab