بریدههایی از کتاب بازگشت ماهیهای پرنده
۳٫۶
(۲۱)
باید اعتراف کنم که نتوانستهام جای خودم را در این دنیای لعنتی پیدا کنم. دیگر نمیدانم به کدام دنیا تعلق دارم؛ به کدام مجموعه از باورها، قوانین و رویدادها، به کدام شکل میل به ادامهٔ زندگی، به کدام آرزو و رؤیا.
saina
حق گر خورد شکست ز یک مشت بیشرف /حق است و حق به مغلطه باطل نمیشود.
saina
ما آدمها اتفاقات یکسان را به شیوههای متفاوتی درک میکنیم و آسیبها بیشتر نتیجهٔ اختلاف در نگاه است تا ضایعشدن حقی یا انجام عملی غیراخلاقی.
saina
خنده معلولِ طبیعیِ نوعی از شادمانیست که تا حدودی مرزهای آزادی را شناخته باشد. مرزهای حس رهایی.
javadazadi
آدمی در مواجهه با پلیدیهای بزرگ، حساسیتش را به پلیدیهای کوچک از دست میدهد. اینگونه است که ذهن گرفتار شر بزرگ کمکم به دیدن سبعیتهای ریز عادت میکند، آنها را محصول همان شر بزرگ میبیند، به موجودیتشان حقانیت میبخشد و آنهایی که به شرهای کوچک فعلیت میبخشند را قربانیان شر بزرگ میخواند. حتا برای ازبینبردن شر بزرگ دست به دامن همان شیطانهای کوچک میشود بیآنکه بداند برندهٔ این جدال کسی جز همان بچهگرگهای قربانی نیستند و به این ترتیب شر بزرگ را با شری بزرگتر و فسادی پابرجاتر جایگزین میکند.
saina
میترسیدی برایش فاتحه نخوانی و او را آن دنیا برای بخشودگی گناهان کوچکش یکلنگهپا معطل چهار تا حمد و سوره نگه داری، اما در عین حال میترسیدی فاتحهای بفرستی و با همان چهار تا حمد و سوره فاتحهٔ کورسوی امیدت را هم بخوانی
سین هفتم
همیشه همهچیز درست زمانی تمام میشود که تو آمادگیاش را نداری.
saina
شش جلدی تاریخ تمدن جهان برای نوجوانان را برایم خریده بود. من که یکبار با داستانهای ثریا دلباختهٔ بینالنهرین شده بودم، با ولع از گذشته میخواندم. از مصر باستان راهی بینالنهرین میشدم. از هند به چین میرفتم و با کشتیهای پر از ادویه و ظروف چینی لاجوردی راهی انگلستان میشدم.
avajahangiry
آخر چرا باید خداوند که از همهچیز بینیاز است یکی را بیشتر از دیگری دوست داشته باشد و چون بیشتر دوستش دارد، بیشتر آزارش بدهد که بعدها ببردش بهشت؟ خب چرا همه را یک جا نمیبرد بهشت که نیازی به اینهمه زجر کشیدن هم نباشد. اصلاً مگر بهشت برای همه جا ندارد؟
ل.صفوی
وقتی به چیزی عقیده داری یعنی فکر میکنی اون درسته. وقتی فکر میکنی درسته یعنی بقیه غلط میگن. همه گندای دنیا زیر سر همین نگاهه دیگه.
mina
اگر داستان مفقودالاثر شدن داوود برای ما بهمعنای بیاطلاعی از وضعیت داوود بود، برای آنهایی که به دیدنمان میآمدند تعبیری جز به تعویقافتادن خبر شهادتش نداشت. و همین اختلاف، صحنهٔ دلجویی مهمانها را برای ما به فضای جنگ روانی تبدیل کرده بود.
سین هفتم
مگر امروز هم در یک دروغ بزرگ کثیف زندگی نمیکنیم. دروغ بزرگ آزاداندیشی. ما تکنوکراتهای فارغالتحصیلشده از دانشگاههای معتبر دنیا، مدافع برابری زن و مردیم. مخالف بردهداری، مخالف جنگ، مخالف خشونت، مدافع حق آزادی انسان، طرفدار آزادی بیان، معتقد به تغییر بدون خونریزی، عاشق زمین، نگران انقراض پروانهٔ خالدارِ دمقرمز شمال استرالیا، نگران آبشدن یخهای قطبی، مصرف بیشازحد منابع طبیعی، و از همه مهمتر معتقد به قضاوت عادلانه دربارهٔ جهان. برای همین هم هست که اخبار جهان را فقط از یک کانال دنبال نمیکنیم و مفتخریم که صدای مخالف را هم میشنویم.
javadazadi
ناامیدی برای خودش یک سبک زندگیست؛ نوعی از بودن در فاصله بین بریدن از زندگی و ناتوانی در بهپایانرساندنش. ناامیدی نظام فکری خودش را دارد. ناامیدی ضرباهنگ خودش را دارد، منطق خودش را دارد و همین منطق متفاوت سبب میشود آن چیزی که انجامش برای مردم غیر ناامید عادی تلقی میشود برای یک ناامید، الزاماً عادی نباشد. این دقیقاً همان چیزیست که فهمش برای غیرناامیدها مشکل است.
javadazadi
البته این همدستی خائنانه در انکار گذشته فقط به خانوادهٔ ما مربوط نمیشد. هنوز هم فکر میکنم مهمترین پیمان نانوشتهای که همهٔ ما را به هم پیوند میدهد توافق ملیمان در فراموشی گذشته است. بیشتر شاید نوعی انتقام خونین از خودمان بابت ناکامیهایی که اگرچه بزرگ نیستند اما گزندهاند و سخت دیرالتیام.
javadazadi
من از یک گوشه به گوشهای دیگر میرفتم و با دهان باز زل میزدم به مجسمهها. به مجسمههای فلزی که عجیب روح داشت. یک مشت زن و مرد و کودک ساخته شده از پیچ و مهره و لوله. انگار اسرافیل بر بلندای یک قبرستان ماشین در شیپورش دمیده باشد و پیچ و مهرههای شرمگین از مشارکت در قتل نفسهایی تشنهٔ زندگی، به هم تنیده باشند تا دوباره در هیأت انسانی به ارواح گرفتار در آهنپارههای مچاله اجازهٔ حیات بدهند.
javadazadi
هرچه برای انتخابت بهای بیشتری میپردازی، از اینکه چیزی تو را از رسیدن به هدفت باز دارد بیشتر میترسی.
javadazadi
دنیایی که هر روز ساختمانهای نوسازش به خاطراتت تجاوز میکند، ماشینهای بیرنگوروحش به حق تو بهعنوان عابر، نگاه مردش به حرمت تنت، داد و فریاد همسایهات به آرامش خانهات، کنجکاوی همکارت به حریم عقاید شخصیات، تمامیتخواهی معشوقت به حریم گذشتهٔ خصوصیات و بستگانت بهنحوهٔ نگاه تو به جهان هستی، به خواستههایت، به برنامهٔ زندگیات، به چیدمان خانهات، به خوردن و خوابیدن و عشقورزیات تجاوز میکنند.
javadazadi
به خودت میگویی اگر قرار بود تمام کارم بشود بالزدن در ابعاد یک حوض بزرگ، چرا از آن حوض کوچک پر از آرامش کندم و آمدم. مگر واقعاً فرقی میکند کلاغ تو را بخورد یا جانوری که تو نمیشناسیاش و چنان خودش را استتار کرده که تو حتا متوجه شکارشدنت نمیشوی
Maral Nourimand
شش جلدی تاریخ تمدن جهان
avajahangiry
دنیا پر از جانیهای بالقوه است. نمیدانم چرا آدمها فکر میکنند جانیها باید دیوانه باشند، باید رفتارهای عجیبوغریب ازشان سر بزند، یا کودکیهای غیرعادی پشت سر گذاشته باشند. وقتی مردم جلوی دوربین میایستند و با تعجب در مورد قانونمداری، نظم و حتا بیآزار به نظر رسیدن همسایهٔ قاتلشان میگویند بلاهتشان متعجبم میکند. نمیدانم چطور متوجه نمیشوند که جنون بیش از هر چیز ناشی از فقدان حس همدردی با انسانهاست. کافیست در زندان خودت گرفتار شوی و توان فهم دیگری را از دست بدهی تا در سقوطی آرام، شهروندِ خوبِ منطقی دوستداشتنی وجودت جایش را به یک جانی تمامعیار بدهد.
ل.صفوی
من و تو واسه چی از اون خرابشده زدیم بیرون. هلکوهلک بکوب بیا اینجا زندگی کن، نه زبونت زبونه، نه خانوادهت هست، نه دوستات. واسه چی اومدیم ترلان؟ واسه اینکه هر ننهقمری یه تعریفی از خوشبختی داشت که من و تو اپسیلونی قبولش نداشتیم ولی مجبور بودیم تو مدل خوشبختی اون بابا زندگی کنیم. این تحمیل کردنا شجاعته؟
ل.صفوی
در زندگی لحظههایی هست که باید کسی به صدای بلند و با شفافیت تمام به تو بگوید هوایت را دارد. لحظاتی که هیچچیز، هیچ عملی بهاندازهٔ شنیدن واژههای التیامبخش، اطمینانت را بازنمیگرداند.
ل.صفوی
اگر مختصاتت چنان تغییر کند که دیگر هیچ رفتار و باوری در زیرمجموعهٔ «رفتارهای عادی» تعریف نشود، غیرعادیها هم معنایشان را بهعنوان «غیرعادی» از دست میدهند. آنوقت ترست از انجام غیرعادیها رنگ میبازد. آنوقت ترسی نداری دست به کاری بزنی که از دید دیگران عادی نیست. میتوانی در شصت سالگی با نوهٔ شانزدهسالهات بخوابی. میتوانی چند کیلو مواد منفجره به خودت ببندی، سوار اتوبوس شوی، برای پسربچهٔ صندلی کناریات شکلک درآوری و در انتظار اتمام شمارش معکوس چند نفس عمیق بکشی.
ل.صفوی
هیچچیز بهاندازهٔ سکوت بعد از دلخوریها مهلک نیست. سکوتها به محاکمههای بیصدای یکطرفه ختم میشوند و هیچکس نمیداند نتایج اقامهٔ دعوی شاکی زخمخوردهای که خودش هم دادستان است و هم قاضی، تا کجا میتواند خشن، پربغض و خانمانبرانداز باشد.
ل.صفوی
حرفنزدن از گذشته آدم را وامیدارد در دنیای مهگرفته و نیمهتاریک خودش، با اطلاعات ناقص و اغلب متعصبانهاش در مورد تجربیاتش قضاوت کند و براساس قضاوتهایش برای زندگیاش تصمیم بگیرد.
ل.صفوی
به هیچ کی هم نمیگی مثل من بپوش چون بهترینه. میبینی که نیست. هیچکس هم مسئول هیچکس نیست. هر کی مسئول رفتار خودشه.
mina
عقاید تند و تیز، انسان را گرفتار ناتوانی در فهم دیگری و همدردی با او میکند و از او حیوانی درندهخو و فاقد شعور میسازد.
mina
هیچچیز بهاندازهٔ سکوت بعد از دلخوریها مهلک نیست. سکوتها به محاکمههای بیصدای یکطرفه ختم میشوند و هیچکس نمیداند نتایج اقامهٔ دعوی شاکی زخمخوردهای که خودش هم دادستان است و هم قاضی، تا کجا میتواند خشن، پربغض و خانمانبرانداز باشد. فکر میکنم محاکمههای درونی بیصدای من از همانجا شکل گرفت. من یاد گرفتم سکوت کنم و از کنار اعتراضاتم بگذرم، اما درونم را به میدان جنگی خونین بدل کنم؛ میدانی پر از انتقامگیریهای ریز و درشت. کمکم مهرههای اعتراضهایی که سالها به زبان نیامده بود به دومینوی هراسناکی تبدیل شد که کوچکترین تلنگری به هر دانهاش سیلی از محاکمههای درونی را در ذهنم بیدار میکرد.
کاربر ۸۰۷۷۳۰۵
حجم
۴۲۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۶۴ صفحه
حجم
۴۲۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۶۴ صفحه
قیمت:
۹۸,۰۰۰
تومان