هرچند کراسوس مثل تمام اعضای نژادش به تواناییهای خود اعتماد داشت، درواقع در بیشتر مواقع با سرسختی راه خود را به تنهایی طی میکرد. بااینحال او به کسی نیاز داشت که هم حرفشنو باشد و هم در صورت قرارگرفتن در شرایط لازم بتواند براساس غریزهٔ خود عمل کند. برای چنین موقعیت غیرقابلپیشبینیای تنها یکنفر واجد شرایطِ لازم بود. یک انسان.
sourina
همهچیز را زیرسؤال میبرد و معتقد بود آداب و رسوم قدیمی لزوماً بهترین نیستند
sourina
گذشته، حال و اتفاقات آن را دید و هرکدام را چنان که بود درک کرد.
sourina
مطمئن نبود ادامهٔ خط فکریش را تا رسیدن به نتیجهٔ منطقی دنبال کند.
sourina
اما حالا آنها اینجا در کنار هم بودند. رابطهٔ آنان چیزی فراتر از رابطهٔ یک نیمهخدا و الفشب، یک معلم و شاگرد بود... آنها دوست بودند.
sourina
تو اولین شخصی هستی که استعداد و لیاقت ممکن را در خود دارد و ارادهٔ لازم از خود نشان میدهد که بتواند درک کند چگونه باید از قدرتی که درون طبیعت وجود دارد استفاده کرد... اما وقتی میگویم تو منظورم فقط خود تو هستی.»
sourina
مگر یک رؤیا چه خطری ممکن است داشته باشد؟ حتی رؤیایی که بارها و بارها تکرار میشود. همه رؤیا میبینند.
sourina