بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دل‌آشوبه | طاقچه
تصویر جلد کتاب دل‌آشوبه

بریده‌هایی از کتاب دل‌آشوبه

انتشارات:انتشارات آرنا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۶۶ رأی
۳٫۷
(۶۶)
"همه چیز گذشته است. خودت را عذاب نده. "
Aysan
همیشه به این فکر کرده بود که تقدیر الهی هرچه باشد، او خواهد پذیرفت و تسلیم در برابر اراده حق برایش دلچسب خواهد بود. برای او هر چیز حکمتی داشت و جهان سرشار از نادانسته‌هایی بود که حکیمی الهی با تمام جزئیات در آسمان‌ها اداره‌اش می‌کند.
Aysan
آنکه خوراکش پول و زنان زیباست، چه بد دل آشوبه‌ای انتظارش را می‌کشد!
هنرمند هنردوست
مطمئن بود، هر مسیری که سر راهش قرار بگیرد، خیری در آن نهفته است.
Aysan
انگار بالاخره توانسته بود بند ناف نیازش به دیگران را ببرد و روی پای خودش بایستد.
هنرمند هنردوست
نباید نقطه ضعف بزرگ ات را به رقیبت نشان بدهی. حتی به دوستت هم نباید در مورد نقطه ضعف حقیقی ات حرفی بزنی. چون از آن به بعد، دوستی شکل دیگر به خود می‌گیرد و هر لحظه باید منتظر تیری زهرآگین از جانب دوستت باشی.
هنرمند هنردوست
مصیبت‌هایی در این زندگی هست که پذیرش و گذشتن از آن، برای کسی که عزیزترین آدم زندگی اش را از دست می‌دهد، حتی اگر تقدیر الهی باشد آسان نیست
ramtin
من هیچ ربطی به این آدم ها، به این دنیا، به این محیط، حتی به همه محیط‌های دیگر هم ندارم. هیچ کس نمی‌تواند به دادم برسد و همیشه هم همینطور بوده
هنرمند هنردوست
این ایده که باید از عشق میانشان مثل کودکی نوپا پرستاری و مواظبت کنند، در ذهن هر دو پر رنگ و زنده بود.
Aysan
از بچگی رویای جالبی داشت که روزی برای یک هفته هم شده تنهایی به شمال برود و بدون هیچ دردسری با خودش خلوت کند و ببیند زندگی بدون پدر و مادر چه شکلی است، یا این که ببیند بقیه آدم بزرگ‌ها بدون پدر و مادر با او چه برخوردی می‌کنند. انگار تازه الان بعد از سال‌ها وقتش شده بود که رویایش را عملی کند. یک راست به سمت ترمینال رفت و بلیط خرید. در راه لحظه‌ای به این که کجا می‌رود و آن جا چه کار باید بکند فکر نکرد، فقط غرق در اندیشه گذشته و اتفاقاتی بود که در این ماه‌های اخیر به چشم دیده بود. بدون اغراق تمام طول مسیر بغض کرده بود، پاهایش را مدام تکان می‌داد و با دستمال کاغذی مچاله شده‌ای عرق‌های پیشانی اش را پاک می‌کرد و هر از چند گاهی سرش را تکان می‌داد و آهی می‌کشید. هر لحظه به این فکر می‌کرد که چگونه کارش به این جا کشید.
shima
این خودم بودم که این داستان را برای خودم ساختم. اگر طور دیگری رفتار می‌کردم، اگر آدم دیگری بودم این طورنمی شد.
Aysan
برای یک بار و شاید اولین بار واقعا احساس کرد تنهاست
هنرمند هنردوست
حسش شبیه زمانی بود که از شدت سرگیجه و تهوع فقط دوست داشت از چرخ فلک پارک کودکی اش پیاده شود. خودش خوب می‌دانست که چرخیدن و این سبک اسباب بازی‌های پارک حالش را خراب می‌کند، اما به خاطر خودشیرینی جلوی بابا، داوطلب سوار شدن می‌شد و آخر سر، فقط خدا خدا می‌کرد پیرمرد چرخ و فلک را نگه دارد و پیاده شود. حالا هم روزگارش همان طور چرخیده بود و آرزویش فقط پیاده شدن بود.
Elahe
چه بسیار قهرمان درون که زودتر از فرد از خوراک بد می‌میرد و فرد دیر متوجه می‌شود که آنچه می‌بایست، نشده است و این همان «اَبَر افسوس» است و بزرگترین حسرت.
🎈PARNIA🎈
بیشتر به این فکر می‌کرد که بالاخره وقتش رسیده است که به خودش برگردد و کمی هم برای خودش زندگی کند. گاهی حس پسر بچه‌ای را داشت که با خودش فکر می‌کند بزرگ که شد می‌خواهد چه کاره شود. اصلا به درد چه کاری می‌خورد یا از همه مهم‌تر چه کاری برایش دلچسب و خواستنی است. از فکر مردی که در چهل سالگی چنین حسی دارد، لبخند بی اراده‌ای روی لبانش نقش می‌بست.
Aysan
چشمان تیره با نفوذی که نگاه کردن به عمق آن برای بیش از چند ثانیه نیاز به تمرین زیاد و مکرر داشت.
Aysan
اما همه این افکار در مقابل منظر تازه‌ای که از خودش و تنهایی اش به دست آورده بود، کمرنگ و حاشیه‌ای به نظر می‌رسید. انگار قطعه‌های گمشده پازل زندگی اش به آرامی کنار هم می‌لغزیدند و جور می‌شدند و تصویری تازه، همه گذشته‌اش را با معنی جدیدی تصویر می‌کرد. انگار تمام عمر این‌ها همراهش بوده‌اند و فقط او تصمیم گرفته بود به جای نگاه کردن به عمق ترس‌هایش رویش را برگرداند و به چهره شیرین و معصومیت دروغینش چشم بدوزد و حتی یک لحظه هم رویش را برنگرداند.
ramtin
در راه به این فکر می‌کرد که چقدر از خودش هیچ چیز نمی‌داند. حتی نمی‌داند سلیقه‌اش در مورد خوراکی‌ها چیست.
بابک
با خودش فکر کرد به هر کسی ابراز احساسات کردم فاسد شد، سقوط کرد و برای همیشه از دستش دادم
melikaw
رویاهای عاشقانه، آن روی دروغین خود را چنان به او نشان داده اند که جای بازگشت و خودفریبی باقی نمانده است.
Aysan
بخش قدرتمند‌تری در وجودش مدیریت را به دست داشت و انگار که اجازه هیچ حماقت عاشقانه ای را نمی‌داد. دیگر فریب جادوی عشق برایش نجات دهنده نبود.
Aysan
درمانگر در یکی از جلسات خصوصی که با او داشت، مدل رابطه‌ای را معرفی کرد که ناتوانی از برقراری آن، مشکل آن روزهایش بود. درمانگر از فیلسوفی به اسم "مارتین بوبر" نام برد، که مدل رابطه‌ای من_-تو اش معروف است و با این که چیز خاصی از توضیحات فلسفی درمانگر نفهمیده بود، آن قدر موضوع دستش آمده بود که وقتی تو در رابطه با دیگری او را ابزار، وسیله و شیء، در نظر بگیری دیگر رابطه‌ای وجود ندارد. رابطه با یک شی با رابطه با "تو" فرق دارد. اگر یک بار رابطه با "تو" را تجربه کنی، دیگر تن به رابطه‌های مزورانه و سودجویانه که فرد مقابل تنها وسیله رسیدن به نیاز‌ها است، نمی‌دهی.
Aysan
یک روز صبح، یک رهگذر در ساحل از دیدن صورت ورم کرده او حالش بد می‌شد و شاید زندگی اش هم برای همیشه به هم می‌ریخت
reza
آن مردک نشان می‌داد که شیفته ام شده است. برایش مهم نبود چه پیش می‌آید، فقط می‌خواست این رابطه شکل بگیرد. از فکر این که هنوز زیباییم کسی را شیفته می‌کرد، لذت می‌بردم. دلم می‌خواست اشتباه کنم. مثل نوجوانی ام با تو، دلم می‌خواست خط‌های قرمز را رد کنم، دلم می‌خواست باور کنم هنوز داستان ام به آخر نرسیده است. ولی باور کن آن رابطه کثیف جنسی تاوانی بود که باید برای نگه داشتن آن رابطه می‌دادم.
عاطفه
با هم قرار را بر این گذاشتند که کار عصر را تعطیل کنند و به همان تپه مشرف به غروب خورشید بروند و کمی تفریح کنند. این ایده که باید از عشق میانشان مثل کودکی نوپا پرستاری و مواظبت کنند، در ذهن هر دو پر رنگ و زنده بود. هر از چندگاهی باید با هم به این تپه می‌آمدند و برای هم وقت ویژه می‌گذاشتند تا ملال زندگی، سر و کله‌اش پیدا نشود و البته در این چند ماه کوتاه انگار این نسخه جواب داده بود و این دیدار در جوار غروب خورشید انرژی تازه‌ای به رابطه شان می‌داد.
ellena_1988
برای همیشه داشتن یک نفر باید از یک رابطه مراقبت کرد.
sarina_asadi
می‌دانست که مریضی عشق برای او از آن بیماری‌هایی است که با یک بار بهبودی دیگر توان نفوذ در او را نخواهد داشت. درست مثل آبله مرغان بچگی اش،
sarina_asadi
استفاده از تحلیل رویا در روانکاوی و چگونگی فرآیند وسواس‌های ذهنی و درگیر شدن بخش‌های مختلف وجود در خلال داستان مدنظر قرار داده شده است و دید من به داستان از نگاه یک تحلیل گر روان بوده است
reza
خود درمانی از نوع مواجهه به آینده احتمالی و پیش رو که می‌تواند شکل‌های مختلفی به خود بگیرد و وقایعی را رقم زند که ترس‌های درونی ما معطوف به آن است.
sgh
درمانگر از فیلسوفی به اسم "مارتین بوبر" نام برد، که مدل رابطه‌ای من_-تو اش معروف است و با این که چیز خاصی از توضیحات فلسفی درمانگر نفهمیده بود، آن قدر موضوع دستش آمده بود که وقتی تو در رابطه با دیگری او را ابزار، وسیله و شیء، در نظر بگیری دیگر رابطه‌ای وجود ندارد. رابطه با یک شی با رابطه با "تو" فرق دارد. اگر یک بار رابطه با "تو" را تجربه کنی، دیگر تن به رابطه‌های مزورانه و سودجویانه که فرد مقابل تنها وسیله رسیدن به نیاز‌ها است، نمی‌دهی.
ellena_1988

حجم

۹۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۵۱ صفحه

حجم

۹۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۵۱ صفحه

قیمت:
رایگان