بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ایمان | طاقچه
تصویر جلد کتاب ایمان

بریده‌هایی از کتاب ایمان

امتیاز:
۳.۲از ۹ رأی
۳٫۲
(۹)
در گذر زمان همین قوانین به‌ظاهر جزئی و بی‌اهمیت شخصیت‌ها را شکل می‌دهند.
amir
هرچیز برای دیر برگشتن به خانه سرزنشم می‌کرد اما هیچ‌وقت مجبور نشدم برای انجام کارهایی که دوست داشتم توضیحی بدهم. البته مثل هر رابطهٔ پدر و پسرانه‌ای اختلافاتی داشتیم و حرفمان می‌شد اما نه آن‌قدر که بشود گفت بینمان شکرآب است. هیچ خاطره‌ای از خودم بدون توپ فوتبال به یاد ندارم. حتی زمانی که چهاردست‌وپا هم راه می‌رفتم همیشه یک توپ داشتم و با آن بازی می‌کردم. آن‌قدر که خودم هم شبیه توپ شده بودم. پدرم همیشه خاطره‌ای تعریف می‌کند که وقتی یک بار برایم عروسک‌های جنگی خریدند، من در یک جبهه یازده سرخ‌پوست و در جبههٔ دیگر یازده سرباز سفیدپوست می‌چیدم و با آنها بازی می‌کردم.
کاربر ۳۳۶۲۶۹۴
کردی انگار موهای خودمو می‌کشن». مثال ساده و درعین‌حال تأثیرگذاری بود. وقتی موی پشت گوش را بکشید درد زیادی دارد و این خلاصه رویکرد پدرم نسبت به ما بود، فوق‌العاده عملگرا و سخت‌گیر. من و پدرم شبیه هم بودیم و هیچ‌وقت از ارتباط بینمان غافل‌گیر نشدیم. هردویمان از اینکه با هم تقابل کنیم، اجتناب می‌کردیم. سعی می‌کردیم خوب زندگی کنیم و اصطکاکی نداشته باشیم وگرنه دعوایمان می‌شد، حد وسطی هم نداشت. اگر قرار بود با هم درگیر شویم دیگر کسی نمی‌توانست قضیه را جمع کند. رابطه‌مان همیشه مستقیم و بی‌واسطه بود. بیشتر از هرچیز برای دیر برگشتن به خانه سرزنشم می‌کرد اما هیچ‌وقت مجبور نشدم برای انجام کارهایی که دوست داشتم توضیحی بدهم. البته مثل هر رابطهٔ پدر و پسرانه‌ای اختلافاتی داشتیم و حرفمان می‌شد اما نه آن‌قدر که بشود گفت بینمان شکرآب است.
کاربر ۳۳۶۲۶۹۴

حجم

۱۶۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

حجم

۱۶۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

قیمت:
۳۵,۵۰۰
۲۴,۸۵۰
۳۰%
تومان