بریدههایی از کتاب کافه کاتارسیس
۳٫۷
(۶)
همیشه سبز ماندن، دل را میزند
بگذار گاهی دل کسی برایت تنگ شود
کتابخور
چرا باید سپیدهدم را
تنها حدس درست آسمان دانست؟
کتابخور
چرا درک نمیکنند جنگلی را
که از تجمع اینهمه درختِ خالی
در خطر است؟
کتابخور
در ظلمتی که تو برایم تدارک دیدهای
ستارهها، دوستداشتنهای مناند...
کتابخور
چیزی نیست زنبقم
شکست، بخشی از مبارزه است
ما از هم جدا میشویم
اما یکدیگر را ترک نمیکنیم
کتابخور
روشنایی شایعهای بود که در شهر پیچید
و شمعها تشدید خاموشیاند
کتابخور
دیگر چه سود دعا برای باران
با چتری که در چهرههایمان پیداست؟
کتابخور
و آینههایی که پیریات را پارس میکنند
نمیدانند تو شکستها خوردهای
تا بیشترِ خودت را بوده باشی
کتابخور
تمساح کوچک من
اشکهایت را پاک کن
و به مارکِ کیف و کفشهایی بیندیش
که غایتِ قهرمانیهای تواند
کتابخور
حالا میفهمم
چرا برهوت اینهمه مبهوت است؟
و چرا سراب،
دروغی است که راست میگوید
کتابخور
از روزی که تو را دیدهام
زیبایی دیگر برایم مفهومی انتزاعی نیست
از روزی که تو را زیستهام
وضو میگیرم با زلالیِ گمراهی وُ
تطهیر میشوم با تاریکی
و ریشههایم شدیدتر شده
شبیه شهوت «دختری با گوشوارهٔ مروارید»
شبیه جنگل
یک جدال جهش یافتهام
کتابخور
باید به هم زد با ظلمت
و به زندگی مفاهیم تمیزتری پوشاند
کتابخور
زندگی
انگیزهٔ زردی است
که هر گودالی برای گلدان شدن
باید داشته باشد
کتابخور
آدمهایی که عادت دارند به چیدن گلها
بیاینکه برای گلدان شدن
برنامهای داشته باشد
کتابخور
از شکافِ تولد
میافتی روی غلتک تنهایی
زندگی میکنی
زندگی می کنی بی چراغی روشن مانده حتا در اعماق
زندگی میکنی
زیر سایهیِ متین یأس
کتابخور
کنار همدیگر
روی یک شاخه سبز شدهایم
ما پرندگان آواره
که تنها وجه اشتراکمان
کوچ است
کتابخور
جالیز ملخزده خودش را جمع و جور خواهد کرد
و باز بر زبانش کلماتِ کلمهای سپید
جاری خواهد شد
کتابخور
و زمان زخمی کاری
که کاری ندارد جز سر و ته کردن تاریکی
کتابخور
خورشیدم
شک به ریشههایم رسید
دیگر پشت کدام صورتک
کم آوردنم را کتمان کنم
و باز مزرعهای باشم
که تا سررسیدن داس
دست به هیچ کار احمقانهای نمیزند
کتابخور
دریا،
در ازدحام موجها گم شدهاست
کتابخور
باید کاری کرد
منظرهٔ افتاده بر دریاچه را بر میدارم
میگذارم سر جایش
تنها یک دریچه میفهمد
رو به کوچ بودن یعنی چه؟
کتابخور
زندگی میکنی و درخت به درخت
تبرتری
زندگی میکنی
بیحتی یک کف دست فردا
کتابخور
رستگاری است گریستن
و رفتنی که تغییرت میدهد
تا ماندنِ بیهوده تحریفت نکرده باشد
کتابخور
رفیق سفر و حضرم، حضرت تبر
رویت را به سمتم برگردان
برگردان مرا به پیش از آگاهی سبزِ سیر
تو چه میدانی از پشتِ پردهٔ پنجرهها؟
تو چه میدانی چرا چراغها غریبی میکنند
با این کوچه؟
کتابخور
کجایید احساساتِ ممنوع نجاتدهنده؟
کتابخور
چه کاری از دست کوچ برمیآید
برای درختهایی که در خطرند؟
کاش تبر برادری کند
کتابخور
آسمان را از روی سینهام بردارید
و برگردانیدم به زبان اصلی
به باد
کتابخور
از سالهای سپریشدهای
که هنوز دست رویمان بلند میکنند
مگر خبر ندارید؟
کتابخور
آب پشتِ سر سیلاب نریز
نیا به تشییعِ آبشار
من آن کسی نیستم که حدس میزنی
آینهٔ شکستهات
تصویرم را مخدوش نشان میدهد
کتابخور
اشتباهی سر زده است از من؟
سپیدهدم، اشتباهی سر زده است از من؟
کتابخور
حجم
۳۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۳۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان