بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نکته‌های داغ برای بچه‌های نگران | طاقچه
تصویر جلد کتاب نکته‌های داغ برای بچه‌های نگران

بریده‌هایی از کتاب نکته‌های داغ برای بچه‌های نگران

۴٫۶
(۱۷)
اضطراب یک احساس است، ولی یک فکر آن را ایجاد کرده است.
کاربر ۲۳۱۶۴۸۵
نگرانی کمتر، آسایش بیشتر یکی از مشکلات نگرانی این است که وقت آدم را تلف می‌کند. در روز ساعت‌ها به نگرانی‌هایتان فکر می‌کنید و به هیچ‌جا نمی‌رسید. همان‌طور که قبلاً گفتیم، نگرانی دربارهٔ یک اتفاق، جلوِ وقوع آن را نمی‌گیرد! اگر می‌گرفت، نگران شدن فایده‌ای داشت، ولی اضطراب هیچ تأثیری روی چیزی که اتفاق می‌افتد ندارد. بنابراین، نگرانی = وقت تلف کردن! یکی از هدف‌های ما این است که زمان کم‌تری را صرف نگرانی کنیم.
کاربر ۲۳۱۶۴۸۵
حال شما تغییر نمی‌کند مگر این‌که فکرها و رفتارهایتان را عوض کنید. دوستان، پدر و مادر، معلم‌ها و حیوانات نمی‌توانند کاری کنند که احساس بهتری داشته باشید. این کتاب هم نمی‌تواند در زندگی‌تان جادو کند، اما کمک‌تان می‌کند مهارت‌هایی را یاد بگیرید که اوضاع را عوض کند. برای این‌که احساس بهتری داشته باشید، باید کارهایی را که بهتان پیشنهاد می‌شود انجام بدهید. من سال‌ها با دانش‌آموزان کار کرده‌ام و آن‌ها روش‌هایم را دوست داشته‌اند. می‌توانید یاد بگیرید خوشحال‌تر باشید، اما کار آسانی نیست. اگر روی مطالب این کتاب خوب کار کنید، موفق می‌شوید، وگرنه چیزی تغییر نمی‌کند. انتخاب با شماست. هنوز هم می‌توانید تحمل اضطراب و نگرانی را انتخاب کنید. یاد گرفتن کنترل اضطراب مثل هر مهارت دیگری به تمرین نیاز دارد، اما نتیجهٔ کار به زحمتش می‌ارزد. بخش اول کتاب مطالب مهمی دربارهٔ اضطراب و نگرانی است و بخش دوم چیزهایی است که باید یاد بگیرید.
کاربر ۲۳۱۶۴۸۵
نگرانی فقط وقت‌تان را تلف نمی‌کند، معمولاً نمی‌تواند جلوِ اتفاق‌های بد را هم بگیرد! مثلاً جک همیشه می‌ترسید توی بازی توپ بیسبال بخورد توی سرش. به نظرتان این ترس جلوِ توپ‌ها را می‌گرفت و از سر جک محافظت می‌کرد. نه! یک روز بالاخره یک توپ بیسبال مستقیم خورد توی سر جک و او گفت: «خیلی هم بد نبود. کمی درد گرفت، ولی فقط یک دقیقه.» نگرانی‌هایش کمکی نمی‌کرد، برعکس باعث می‌شد تمرکزش روی بازی کم‌تر شود. جک از این‌که توفان بیاید هم نگران بود، اما آیا نگرانیش آب‌وهوا را عوض می‌کرد؟ مطمئناً نه! ۴. ایجاد مشکل در دوستی‌ها اضطراب برای دوستی‌هایمان هم دردسر درست می‌کند. بیش‌تر آدم‌های نگران مجبورند زندگی‌شان را به‌دلیل نگرانی‌هایشان تغییر دهند. مثلاً ممکن است به‌دلیل این‌که دوست‌تان سگ دارد یا از ترس این‌که در راه توفان بیاید، به خانه‌اش نروید. به احتمال زیاد هم دعوتش را رد می‌کنید و بهانه می‌تراشید: «نمی‌توانم بیایم، سرم خیلی شلوغ است.» ممکن است دوست‌تان فکر کند از او خوش‌تان نمی‌آید یا دل‌تان نمی‌خواهد با هم معاشرت کنید. خیلی ناراحت‌کننده است، چون دوستی‌ها بهترین بخش زندگی‌مان هستند.
کاربر ۲۳۱۶۴۸۵
بزرگ‌سالان زیادی از اضطراب رنج می‌برند و متأسفانه فقط سی‌درصدشان در جست‌وجوی درمان هستند. به‌نظرم خیلی عجیب است، چون اگر مثلاً دستم بشکند، فوراً می‌روم بیمارستان، نه این‌که روی آن دستمال ببندم و منتظر بمانم تا خودبه‌خود خوب شود. این‌که آدم ناراحت باشد و به‌روی خودش نیاورد، اصلاً جالب نیست، حتی شجاعانه هم نیست.
کاربر ۲۳۱۶۴۸۵
دیگران می‌گویند: «زیاد نگران نباش!» ولی این کمکی نمی‌کند. مادر و پدرتان می‌گویند: «بی‌خیال این موضوع!» ولی این هم کمکی نمی‌کند. خب، همین‌جاست که کتاب ما حرفی برای گفتن دارد. این کتاب به شما می‌آموزد چه‌طور از چنگ اضطراب رها شوید.
کاربر ۲۳۱۶۴۸۵
یک کش لاستیکی دور مچ دست‌تان ببندید و هر وقت سروکلهٔ نگرانی‌ها پیدا شد، کمی کش را بکشید و رها کنید تا به مچ‌تان ضربه بزند.
کاربر ۲۳۱۶۴۸۵
وانمود کنید نگرانی‌ها را از روی شانه برمی‌دارید و توی جیب‌تان می‌گذارید
کاربر ۲۳۱۶۴۸۵
نگرانی‌ها مثل بچه‌های زورگو بهتان دروغ می‌گویند. نگرانی‌ها می‌گویند که همهٔ اتفاق‌های بد قرار است بیفتند، در صورتی که این‌طور نیست. وقتی ضعیف هستید، نگرانی‌ها دوست دارند بهتان آسیب بزنند. به یاد داشته باشید، هر روز قوی‌تر می‌شوید. تا حالا چند راه برای جنگیدن با نگرانی‌ها یاد گرفته‌اید. بعضی‌ها دوست دارند برای نگرانی‌هایشان «اسم» بگذارند. دلیل‌شان این است که وقتی برای چیزی اسم می‌گذاری، راحت‌تر می‌توانی با آن حرف بزنی و جوابش را بدهی. بعضی از شاگردها به نگرانی‌هایشان «مگس وزوزو» می‌گفتند. بعضی‌ها هم اسمش را «سکسکه» می‌گذاشتند، چون یک‌دفعه می‌گیرد و سخت ول‌شان می‌کند. کمی فکر کنید و ببینید می‌توانید برای نگرانی‌ها و اضطراب‌هایتان اسم بگذارید؟ آن‌ها را بنویسید:
کاربر ۲۳۱۶۴۸۵
این فعالیت بهتان فرصت می‌دهد راه‌های متفاوت فکر کردن به یک موقعیت را تمرین کنید. من اسمش را «مغزِ نگران در برابر مغزِ آرام»
کاربر ۲۳۱۶۴۸۵
حدود پانزده سال پیش کلیه‌هایم از کار افتادند. همان‌طور که می‌دانید، به کلیه‌ها برای تصفیهٔ خون و آبی که از بدن خارج می‌شود نیاز داریم و نمی‌توانیم بدون کلیه زنده بمانیم. کمی بعد به یک بیماری جدی کبدی مبتلا شدم. (عجب شانسی!) مطمئناً دوران پُر از اضطرابی برای خانواده‌ام بود. سه روز از ترس نخوابیدم. بعد از سه ماه باید دیالیز می‌شدم، با یک عالم دستگاه و سوزن‌های بزرگی که به بدنم وصل بودند! زندگیم واقعاً سخت و دردناک بود. بالاخره یک روز از این‌که مدام نگران باشم خسته شدم. از خودم سؤالی کردم که از شما هم می‌پرسم: «بدترین چیزی که ممکن است اتفاق بیفتد چیست؟» جواب مشخص بود: «ممکن است بمیرم.» می‌دانم عجیب به‌نظر می‌رسد، ولی همین که این حقیقت را پذیرفتم که خیلی مریضم و واقعاً احتمال دارد بمیرم، آرام‌تر شدم. وقتی با این حقیقت روبه‌رو شدم که ممکن است دوام نیاورم، بهتر توانستم کنترل اوضاع را به دست بگیرم. از آن‌همه نگران بودن و اضطراب واقعاً کلافه بودم. نمی‌خواستم اجازه بدهم نگرانی‌ها زندگیم را کنترل کنند.
کاربر ۲۳۱۶۴۸۵
حال شما تغییر نمی‌کند مگر این‌که فکرها و رفتارهایتان را عوض کنید.
pitinik
اضطراب یک احساس است، ولی یک فکر آن را ایجاد کرده است
کاربر ۱۴۲۷۱۶۵
حال شما تغییر نمی‌کند مگر این‌که فکرها و رفتارهایتان را عوض کنید. دوستان، پدر و مادر، معلم‌ها و حیوانات نمی‌توانند کاری کنند که احساس بهتری داشته باشید. این کتاب هم نمی‌تواند در زندگی‌تان جادو کند، اما کمک‌تان می‌کند مهارت‌هایی را یاد بگیرید که اوضاع را عوض کند.
زهرا سادات حسینی
دوستی‌ها بهترین بخش زندگی‌مان هستند.
Nadia
به این فکر کنید: هیچ‌کاری بدون این احتمال که اتفاق بدی رخ بدهد، وجود دارد؟
samane
پس نگرانی‌هایمان از کجا پیدایشان می‌شود؟ آن‌ها نتیجهٔ بزرگ‌تر دیدنِ بدی‌های اتفاق‌های بد هستند. نگرانی یعنی بدی‌ها را بدتر کنیم! ما اتفاق‌های بد را می‌گیریم و درباره‌شان خیال‌بافی می‌کنیم و ده برابر بدتر از چیزی که هستند، تصورشان می‌کنیم.
samane
نگران‌ها چیزهای نگران‌کننده را پیدا خواهند کرد.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
نگران‌ها چیزهای نگران‌کننده را پیدا خواهند کرد
کاربر ۱۴۲۷۱۶۵
اگر همهٔ موقعیت‌های اضطراب‌زا را هم حذف کنید، بچه‌های مستعد اضطراب چیز دیگری برای نگران شدن پیدا خواهند کرد. والدین در این بازی برنده نمی‌شوند. پس هدف این است که به جای حذف همهٔ موقعیت‌های ترسناک، به بچه‌ها بیاموزیم چه‌طور با اضطراب‌شان کنار بیایند و به جای این‌که بهشان ماهی بدهیم، کمک کنیم ماهی‌گیری یاد بگیرند تا هیچ‌وقت گرسنه نمانند.
کاربر ۱۴۲۷۱۶۵
حال شما تغییر نمی‌کند مگر این‌که فکرها و رفتارهایتان را عوض کنید
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
اضطراب یک احساس است، ولی یک فکر آن را ایجاد کرده است.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
اگر اتفاق‌ها دلیل احساسات ما بودند، همهٔ آدم‌ها باید یک واکنش نشان می‌دادند، چون اتفاق یکی است. ولی آدم‌ها دربارهٔ اتفاق‌ها احساسات متفاوتی دارند. پس اتفاق‌ها باعث اضطراب نیستند. دلیل دیگری وجود دارد. این دلیل دیگر همان فکرهای شماست. فکرها، باورها و عقاید باعث احساس شما می‌شوند.
سیب
ولی وقتی فکرتان عوض شد، احساس‌تان هم تغییر کرد. برای این‌که فکر شما روی احساس شما تأثیر می‌گذارد و آن را کنترل می‌کند.
سیب
پس نگرانی‌هایمان از کجا پیدایشان می‌شود؟ آن‌ها نتیجهٔ بزرگ‌تر دیدنِ بدی‌های اتفاق‌های بد هستند. نگرانی یعنی بدی‌ها را بدتر کنیم! ما اتفاق‌های بد را می‌گیریم و درباره‌شان خیال‌بافی می‌کنیم و ده برابر بدتر از چیزی که هستند، تصورشان می‌کنیم.
سیب
این‌که مدام منتظر اتفاق‌های بد باشید، برای سلامتی‌تان مضر است. ممکن است سردرد یا دل‌درد بگیرید. بعضی بچه‌ها ناخن‌هایشان را می‌جوند یا مدام سرما می‌خورند، چون سیستم ایمنی بدن‌شان بیش‌ترِ انرژیش را صرف نگرانی کرده است. بنویسید وقتی نگران می‌شوید، اضطراب را در کدام قسمت بدن‌تان حس می‌کنید.
:)
اگر اتفاق‌ها دلیل احساسات ما بودند، همهٔ آدم‌ها باید یک واکنش نشان می‌دادند، چون اتفاق یکی است. ولی آدم‌ها دربارهٔ اتفاق‌ها احساسات متفاوتی دارند. پس اتفاق‌ها باعث اضطراب نیستند. دلیل دیگری وجود دارد.
:)
فکر نمی‌کنم عاقلانه باشد آدم چیزی را، فقط به این دلیل که دیگران گفته‌اند، باور کند.
:)
بزرگ‌سالان زیادی از اضطراب رنج می‌برند و متأسفانه فقط سی‌درصدشان در جست‌وجوی درمان هستند. به‌نظرم خیلی عجیب است، چون اگر مثلاً دستم بشکند، فوراً می‌روم بیمارستان، نه این‌که روی آن دستمال ببندم و منتظر بمانم تا خودبه‌خود خوب شود. این‌که آدم ناراحت باشد و به‌روی خودش نیاورد، اصلاً جالب نیست، حتی شجاعانه هم نیست.
میمْ؛ مثلِ مَنْ
نگرانی فقط وقت‌تان را تلف نمی‌کند، معمولاً نمی‌تواند جلوِ اتفاق‌های بد را هم بگیرد! مثلاً جک همیشه می‌ترسید توی بازی توپ بیسبال بخورد توی سرش. به نظرتان این ترس جلوِ توپ‌ها را می‌گرفت و از سر جک محافظت می‌کرد. نه! یک روز بالاخره یک توپ بیسبال مستقیم خورد توی سر جک و او گفت: «خیلی هم بد نبود. کمی درد گرفت، ولی فقط یک دقیقه.» نگرانی‌هایش کمکی نمی‌کرد، برعکس باعث می‌شد تمرکزش روی بازی کم‌تر شود. جک از این‌که توفان بیاید هم نگران بود، اما آیا نگرانیش آب‌وهوا را عوض می‌کرد؟ مطمئناً نه!
میمْ؛ مثلِ مَنْ

حجم

۵۲۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۶ صفحه

حجم

۵۲۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۶ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان