بریدههایی از کتاب آنچه تو میخواهی باشم
۳٫۶
(۳۷)
سکوت مجادله را سریعتر از کلمات پایان میدهد
zohreh
گاهیاوقات لازم است حرفهایی را که روی دلت مانده با صدای بلند بیرون بریزی تا بار آنها را از روی دوشت زمین بگذاری.
zohreh
اگر میتوانستم بهجای یکی از شخصیتهای کتاب باشم، کدام را انتخاب میکردم؟ جوابش را نمیدانستم. من در هر کتابی که میخواندم شخصیت اصلی میشدم و خودم را در جلد او احساس میکردم؛ اما این ربطی به دوستداشتنش یا اینکه بخواهم جای او باشم نداشت.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
گاهیاوقات لازم است حرفهایی را که روی دلت مانده با صدای بلند بیرون بریزی تا بار آنها را از روی دوشت زمین بگذاری.
~Albertin~
هیچکس نمیدانست من اینجا هستم
~Albertin~
همهچیز اتفاقی شروع شد؛ دقیقاً مثل فیلمی سینمایی که قهرمان قصهٔ آن میفهمد عاشق پسر کودنی شده است یا میتواند به همهٔ رؤیاهای بزرگ محالش برسد و درحال گوشدادن موسیقی با غرور قدم میزند.
~Albertin~
سرم را روی پایش گذاشتم و او به تنهٔ درخت تکیه داد. او میخواند و موهایم را نوازش میکرد و من بیشتر به تن صدایش گوش میدادم تا آن کلمات حقیقی.
sara
او گفت هر کاری که ارزش انجامدادن داشته باشد کمی آدم را میترساند و اینکه برخی از زیباترین قصهها با سفر آغاز میشوند.
zohreh
شکسپیر چیز جدیدی ننوشته است. او حسادت، خیانت و یا طمع پادشاهان را اختراع نکرده است. شیطان را ابدی جلوه داده و چراغی روشن و ثابت روی آن روشن کرده است و به ما میگوید این چیزیست که ما هستیم و همیشه خواهیم
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
دستها میانبری برای شناخت شخصیت افراد هستند.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
او گفت از نقش بازی کردن دست بردار، عزیزم. تو نمیتونی تا آخر عمرت به میل دیگران رفتار کنی. دیگران فقط از تو سوءاستفاده میکنن. تو باید خودت رو بشناسی و بفهمی از زندگی چی میخوای. من نمیتونم این کار رو برای تو انجام بدم؛ هیچکی نمیتونه.
zohreh
اولین و مهمترین درسِ بازیگری خواندنِ ذهنِ مخاطبانت است؛ اینکه بدانی آنها میخواهند تو چگونه باشی و چهچیزی به آنها بدهی.
zohreh
هر کتابی بهشکلی روی شما تأثیر میذاره؛ چه روی دیدگاهتون نسبت به دنیا و چه روی چگونگی تعریفی که از خودتون دررابطهبا دنیا دارید.
zohreh
همهچیز به آسمان بسته بود و آسمان تو را سر جایت مینشاند تا به تو بفهماند چقدر کوچک و حقیری!
zohreh
«من هم حال اون رو داشتهم. وقتی فرزندت میمیره چیزی درونت تغییر میکنه؛ مثل چیزهایی که قبلاز سخت و شکنندهشدن، نرم و انعطافپذیر بودهن.»
zohreh
شاید تو بتوانی جنگ را ترک کنی اما جنگ هرگز تو را رها نمیکند.
zohreh
«توی تموم دورهها، مردهای معمولی مرتکب جنایتهای خیلی بزرگی میشن. باور کن.»
zohreh
در آن لحظه فهمیدم که عشق چگونه میتواند حسی فراتر از ظرفیت وجودی ما خلق کند.
zohreh
«بهنظرم عصبانیبودن از تو بهخاطر تنفرت از اینجا کار راحتتری بود تا اینکه از دست خودم بهخاطر نفرت از دلیل اینجا بودنمون عصبانی باشم.»
میرالماسی
وقتی من و ماری روی تختخواب بودیم حالم از دورویی خودم بههم میخورد.
بهنوش
«به رؤیاهات ادامه بده.»
sara
این مسائل جزئیان؛ اینها واقعیتن ـ بیاهمیت و پیشپاافتاده و واقعیتها همهجا هستن. حس درونیت رو بگو؛ حسی که بخشی از وجودت باشه، بخشی از نفست؛ حسی که ندونی چطور درموردش دروغ بگی؛ حسی که تونسته تو رو اینجا کنار من نگه داره.»
sara
مادر به من هشدار داده بود که در دنیا درسهای زیادی برای یادگرفتن وجود دارد. ایکاش این را هم گفته بود که این یادگرفتن چه تاوان سختی دارد.
sara
زنها همیشه حس قویای دارن
sara
میتوانست متأهل باشد، همجنسباز، یهودی، کافر یا همهٔ اینها باشد اما درواقع هیچکدام از این چیزها اهمیتی نداشت. این چیزها به من نمیگفت او چهطور انسانی است.
sara
ذهن من نه میتوانست او را زنده کند و نه به او اجازه میداد بمیرد.
sara
هیچوقت نمیفهمن ارزش زندگی به دوستهاییه که توش پیدا میکنن.»
sara
هیچکدوم جنایتکار نبودن؛ فقط دو بچهٔ نادان بودن.»
وقتی سرش را تکان میداد نور چراغ ماشینی از روبهرو چهرهاش را تحتشعاع قرار داد. «بچههای نادانی که دیگه هیچوقت بزرگ نمیشن و نمیفهمن که میتونستن بهتر از این زندگی کنن، هیچوقت نمیرن دنیا رو ببینن و دیگه حسِ خوبِ برگشتن به خونه رو درک نمیکنن و هیچوقت نمیفهمن ارزش زندگی به دوستهاییه که توش پیدا میکنن.»
sara
بیهیچ حرفی بهسمت میز رفتم. مادرم همیشه به من و خواهرهایم میگفت سکوت مجادله را سریعتر از کلمات پایان میدهد.
کاربر ۳۵۱۵۹۸۰
حجم
۳۲۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه
حجم
۳۲۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه
قیمت:
۵۹,۵۰۰
۴۱,۶۵۰۳۰%
تومان