بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب زندگی واقعی | طاقچه
تصویر جلد کتاب زندگی واقعی

بریده‌هایی از کتاب زندگی واقعی

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۶ رأی
۴٫۳
(۶)
مادرم از پدرم می‌ترسید. فکر می‌کنم اگر عشقش را به باغبانی و بزهای مینیاتوری‌اش حذف کنم، همین تمام چیزی باشد که می‌توانم درباره‌اش بگویم؛ زنی لاغر با موهای بلندِ آویزان. نمی‌دانم قبل از دیدارش با پدرم وجود خارجی داشته یا نه. فکر می‌کنم داشته. شبیه به موجودات نخستین شاید، تک‌سلولی ناواضح و نیمه‌شفاف یا یک آمیب، اکتوپلاسم، آندوپلاسم، هستهٔ سلول و واکوئل غذایی. و این چیزِ ناچیز به مرور و طی سال‌ها کنار پدرم بودن، از وحشت پر شده بود. همیشه کنجکاو بودم عکس‌های عروسی‌شان را ببینم. از زمانی که یادم می‌آید، توی آلبوم دنبال یک چیزی می‌گشتم. چیزی که بتواند این وصلتِ عجیب را توجیه کند. عشقی، چیزی که مایهٔ شگفتی باشد، حرمت، خوشحالی، یک لبخند... یک چیزی... اما هیچ وقت پیدا نکردم. عکس‌ها کلیشه‌ای بودند
مهدی شادکار
آدم‌هایی هستن که می‌خوان روزگارتون رو سیاه کنن، که می‌خوان شادی رو ازتون بدزدن، می‌خوان روی شونه‌هاتون بشینن که نتونین پرواز کنین. اینا رو از خودتون دور نگه دارین.
پویا پانا
هیچ‌وقت به نظر نرسید که از پوچی احساس ناراحتی بکند. حتی از نبود عشق هم ناراحت نبود.
پویا پانا
تو مدرسه صبح تا شب چی بهتون یاد می‌دن؟ مزخرفات!
پویا پانا
امیدمان رو به تحلیل می‌رفت.
پویا پانا
دخترها از این می‌ترسیدند که انگ فاحشگی بخورند و پسرها هم از انگ بیمار جنسی بودن.
پویا پانا
خانه‌مان چهارتا اتاق داشت. اتاق من، اتاق برادرم ژیل، اتاق پدر و مادرم و یکی هم اتاق لاشه‌ها. آهو بود و گراز و گوزن. کله‌های بزگوزن‌ها از گونه‌های گوناگون و در اندازه‌های مختلف آن‌جا بودند. مثل غزال، ایمپالا، کَلِ یال‌دار، تیزشاخ... و چندتا گورخری که بدن‌هاشان از وسط قطع شده بود. روی یک سکو، شیری کامل بود که دندان‌های نیش‌اش را توی گردن غزالی کوچک فرو کرده بود. و در گوشه‌ای، یک کفتار بود! با اینکه تاکسیدرمی شده بود شک نداشتم زنده است. در هر تلاقی نگاهش با نگاهت، معلوم بود از وحشتی که به دلت می‌انداخت لذت می‌برد.
مهدی شادکار
زندگی مثل حجم بزرگی از سوپ توی مخلوط‌کن است و تو آن وسط باید سعی کنی با تیغه‌هایی که تو را به عمق هدایت می‌کنند، دچار سرنوشت پاره‌پاره‌ای نشوی.
پویا پانا
ما باید توی زمان سفر کنیم. همین تنها راهه.
پویا پانا
آدرنالین اسم هورمون ترس و اضطراب است.
پویا پانا
برگرداندن زمان برایم اهمیت داشت. برای همین خود زمان اهمیتی نداشت. هیچ چیز دیگری اهمیت نداشت. نمی‌توانستم بپذیرم که باقی زندگی‌ام باید بنشینم و ببینم آن انگل مشغول خوردن مغز برادرم است و او را برای همیشه از دست بدهم. حتی اگر تمام زندگی‌ام فدا می‌شد، یا باید این را تغییر می‌دادم یا می‌مردم. هیچ راه دیگری نبود.
پویا پانا
این دنیای کوچک هیجان‌زده، به‌طور کامل تحت تاثیر کارگاه بزرگ هورمون‌سازی بود. هرکس نشانهٔ بلوغش را مثل یادمان پیروزی علم می‌کرد. یکی با رویش سبیل، یکی با جوانه زدن سینه.
پویا پانا
فقط می‌خواستند احساسات ورم کرده‌شان را تخلیه کنند
پویا پانا
من کلاس‌های علوم را دوست داشتم، به‌طور خاص کلاس فیزیک. می‌خواستم بدانم قوانین زمان چیستند. قواعد و علیت‌شان چیستند. می‌خواستم پارادوکس‌های متافیزیولوژیک و نمودار مکان-زمان را یاد بگیرم. بر اساس قواعد علیت، علت از معلول بر نمی‌آید و در تئوری این همان چیزیست که سفر در زمان را غیرممکن می‌کند. ولی برخی از دانشمندها این تئوری را رد می‌کنند و از «علیت معکوس» حرف می‌زنند. اگر کوچکترین امکانی برای بازگشت به گذشته وجود داشت، باید کشفش می‌کردم و از آن برای پیدا کردن خندهٔ ژیل، دندان‌های شیری و چشمان درشت سبزش استفاده می‌کردم.
پویا پانا
پدرم، مادرم را از پا در می‌آورد اما پرنده‌ها عین خیالشان هم نبود. به نظرم دل‌گرم‌کننده بود. گنجشک‌ها به چهچهه زدن ادامه می‌دادند، درخت‌ها قژقژ می‌کردند و باد لابه‌لای برگ‌های درختان شاه‌بلوط آواز می‌خواند. من برایشان محلی از اعراب نداشتم. در حد یک تماشاگر بودند. این تئاترشان اجرایی دائمی داشت. دکورش بر اساس فصل عوض می‌شد. اما هر سال، تابستان همان بود. با نور همیشگی‌اش، همان رایحهٔ خودش و دیواره‌هایی از بوته‌های تمشک‌های جنگلیِ کنار راه که بالا می‌آمدند.
پویا پانا
نزدیکی بین پدر و برادرم مرا به احساس تنهایی فرو می‌برد.
پویا پانا
چند بار سعی کردم وارد بحثشان بشوم اما به‌صورت سیستماتیک به یک «تو نمی‌تونی بفهمی» ختم می‌شد. این حرف اعتراضم را برنمی‌انگیخت.
پویا پانا
بود. اگر شنیده بودند، به پوچی مشغله‌هایشان پی می‌بردند.
پویا پانا
همهٔ مدرسه بی‌حال بودند، معلم‌ها و شاگردها. یک سری‌شان به طرز احمقانه‌ای پیر بودند و بقیه‌شان داشتند به سرعت پیر می‌شدند. چند جوش غرور جوانی، چندتا رابطهٔ جنسی، تحصیلات، فرزند، کار و تمام! پیر می‌شوند و به درد هیچ کاری نمی‌خورند.
پویا پانا
«مردا از زنای ولنگار خوششون نمیاد.»
پویا پانا
ظرافت و ملاحت در کدهای ژنتیکی من نبود.
پویا پانا

حجم

۱۳۱٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۱۲ صفحه

حجم

۱۳۱٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۱۲ صفحه

قیمت:
۳۲,۵۰۰
تومان