بریدههایی از کتاب خالکوب آشوویتس
۴٫۲
(۱۲۳)
«اگر صبح از خواب بیدار شوی، آن روز، روز خوبی است.»
Abolfazl
«ما تو کثافت ایستادیم اما نباید غرقش بشیم.»
yazdaan
«نجات یک نفر، نجات جهان است.»
Reyhaneh
تا حالا پیش اومده که با همهٔ وجودت از چیزی مطمئن باشی؟
نویسندهکوچك.
با خود عهدی میبندد. زنده میمونم تا از اینجا خلاص بشم. آزاد از اینجا بیرون میرم. اگر جهنمی وجود داشته باشه، شاهد سوختن این قاتلها در اونجا خواهم بود.
n re
شاید آزادی نزدیک باشد.
نویسندهکوچك.
«روزی دو بار غذا دریافت میکنین. یکی صبح یکی غروب. البته اگر تا غروب زنده بمونین.»
n re
اول باید یاد بگیری به حرفاش گوش کنی. حتی اگه خسته هستی، هیچوقت اونقدر خسته نباش که نتونی به حرفاش گوش بدی. یاد بگیر چی دوست داره، و مهمتر از اون، چی دوست نداره. هر وقت میتونی، کادوهای کوچکی بهش بده ـگل، شکلات ــ زنها این چیزها رو دوست دارن.
hooman
«من فرمانده ردولف هُس هستم، مسئول آشوویتس. بالای دروازهای که همین الان از میانش عبور کردید، نوشته است: ’کار شما را آزاد میکند.‘ این اولین درس شماست، تنها درستون. سخت کار کنید. آنچه را به شما میگویند، انجام دهید و آزاد خواهید شد. نافرمانی کنید، تنبیه میشوید. اینجا مراحلی را طی میکنید و بعد به خانههای جدیدتان برده میشوید: آشوویتس شمارهٔ دو؛ برکناو.»
mojgan
مردیست که روحش مدتها پیش مرده و بدنش در انتظار پیوستن به آن است.
rezaat98
لالی با خود عهدی میبندد. زنده میمونم تا از اینجا خلاص بشم. آزاد از اینجا بیرون میرم. اگر جهنمی وجود داشته باشه، شاهد سوختن این قاتلها در اونجا خواهم بود.
yazdaan
«تو لیاقت همون جایی رو داری که توش ایستادی.»
نویسندهکوچك.
«نجات یک نفر، نجات جهان است.»
n re
«رستگاری بشر از طریق دوست داشتن و دوست داشته شدن میسر است.»
zahra
«تا حالا به دختری گل دادی؟»
«نه، چرا باید این کار رو بکنم؟»
«چون اونا دوست دارن یه مرد بهشون گل بده. چه بهتر اگه خودت اونا رو چیده باشی.»
ae
«وقتی سالها طوری زندگی کرده باشی که ندونی تا پنج دقیقهٔ دیگه زنده هستی یا نه، هیچچیز دیگهای تو دنیا وجود نداره که نتونی باهاش کنار بیای.»
AS4438
«اما ما آیندهای نداریم.»
rezaat98
مهربان و ملاحظهکار باش، لالی؛ چیزهایی کوچک را به یاد داشته باش، چیزهای بزرگ خودشان حل میشوند.
hooman
«تو خواهر داری؟»
«آره، دوتا.»
«دوست داری مردای دیگه همون رفتاری که تو با دخترا داری، با خواهرات داشته باشن؟»
«اگه کسی چنین کاری با خواهرم بکنه، میکشمش.» و تپانچهاش را از غلاف بیرون میکشد و چند گلوله در هوا شلیک میکند. «میکشمشون.»
ae
«مهربان و ملاحظهکار باش، لالی؛ چیزهایی کوچک را به یاد داشته باش، چیزهای بزرگ خودشان حل میشوند.»
سحر
فقط مرگ در این مکان تسلیم نمیشود.
ali ns
تو با زنده موندن، نجات از این مکان و شهادت بر اینکه در اینجا چه گذشت، به اونها احترام میذاری.»
red rose
یکشنبهای دختر را میبیند. فوراً او را بازمیشناسد. آنها به سوی همدیگر گام برمیدارند، لالی به تنهایی، دختر با گروهی از دختران دیگر، همگی با سرهای تراشیده، همه با لباسهای ساده و یکشکل. نشانهای برای تشخیص او از دیگران وجود ندارد بجز چشمهایش. سیاه، نه، قهوهای. تیرهترین قهوهای که لالی تا به حال دیده است. بار دوم، عمیقتر به هم نگاه میکنند. قلب لالی تندتر میتپد. نگاهش طولانیتر روی او میماند.
بارتسکی دستی روی شانهٔ لالی میگذارد و طلسم را میشکند: «خالکوب!»
زندانیها دور میشوند، نمیخواهند نزدیک یک مأمور اساس باشند یا شاید نزدیک کسی که اساس با او حرف میزند. گروه دختران پراکنده میشود، دختر را که به لالی و لالی را که به او نگاه میکند، تنها میگذارند. در حالیکه به شکل یک مثلث بینقص ایستادهاند، چشمان بارتسکی از یکی به دیگری میچرخد، هر کدام منتظرند دیگری جابجا شود.
ae
سیاست کمکت میکنه دنیا رو بشناسی اونقدر که دیگه هیچچیزی رو درک نمیکنی
yazdaan
«نجات یک نفر، نجات جهان است.»
Elhamtarang
چیزهایی کوچک را به یاد داشته باش، چیزهای بزرگ خودشان حل میشوند.»
AS4438
«ما تو کثافت ایستادیم اما نباید غرقش بشیم.»
Parinaz
لالی میگوید: «تو جهان رو در آینهٔ خودت میبینی، من هم در آینهٔ خودم.»
Tara
«یک نفر را که نجات دهی، گویی جهان را نجات دادهای.»
Sepideh
«پس یادم بده. میخوام دختری که باهاش ازدواج میکنم دوستم داشته باشه، با من خوشحال باشه.»
آنها روی دو صندلی روبروی هم مینشستند. «اول باید یاد بگیری به حرفاش گوش کنی. حتی اگه خسته هستی، هیچوقت اونقدر خسته نباش که نتونی به حرفاش گوش بدی. یاد بگیر چی دوست داره، و مهمتر از اون، چی دوست نداره. هر وقت میتونی، کادوهای کوچکی بهش بده ـگل، شکلات ــ زنها این چیزها رو دوست دارن.»
msafarian
حجم
۲۰۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۰۱ صفحه
حجم
۲۰۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۰۱ صفحه
قیمت:
۱۵۰,۵۰۰
تومان