بریدههایی از کتاب شاید خدا گم شد!
۳٫۸
(۲۱۳)
«حکیم نیست آن کس که مدارا نکند ﺑﺎ کسی که ﭼﺎره ﺟز مدارا ﮐردن ﺑﺎ او نیست!»
روژینا
میدونم دل بِِدی، بعد همه چی خراب بشه چهقدر سخت و سنگینه، ولی اون ته و توهای قلبت یه رد زخم بمونه خیلی بهتر از اینه که هر روز به قلبت زخم نو بشینه.
آترین🍃
"کی میتونه این حقو به خودش بده که یه خواهرو از برادرش جدا کنه؟ حتا یه برادر هم نباید این حقو به خودش بده که خواهرشو از وجود خودش محروم کنه."
nazanin_hz
چهقدر راههای به خدا نزدیک بودن متفاوته و من چهقدر اسیر یک راه بودم و تا چهقدر زیادی پس رفت داشتم تو باور بودنش.
math
«الَّذينَ آمَنُوا وَ تَطمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكرِ اللَّهِ أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ»
کاربر ۱۵۲۶۲۳۴
«حکیم نیست آن کس که مدارا نکند ﺑﺎ کسی که ﭼﺎره ﺟز مدارا ﮐردن ﺑﺎ او نیست!»
کاربر ۱۵۲۶۲۳۴
«حکیم نیست آن کس که مدارا نکند ﺑﺎ کسی که ﭼﺎره ﺟز مدارا ﮐردن ﺑﺎ او نیست!»
FATEMEH
«وَلاَ تَقْتُلُواْ أَنفُسَکُمْ إِنَّ اللّهَ کَانَ بِکُمْ رَحِیمًا. و خودتان را مکشید زیرا خدا همواره با شما مهربان است.»
کاربر ۱۵۲۶۲۳۴
از اون چیزایی که براشون مونده بود امید ساختن و جنگیدن. هنوزم میجنگن.
zeinab.ghl
میشه کسی گناهی بکنه بدون اینکه تاوان بده قسر در بره؟
zeinab.ghl
"تنها مردی که من ازش نترسیدم و نمیترسم اونه. از تو، از بابا، از شما دو تا مردی که یه عمر باهاتون زندگی کردم یه عمره میترسم، اما از اون نه!"
باغبان 🤗🌱
کمی برادرانههایش را ملایمتر، بهتر و انسانیتر خرج میکرد. دل دختر باید در آن خانه قرص میشد تا برای برگشتن به جهنمی که بنا بود از آن بیرون کشیده شود نلرزد. دل حدیث را باید با محبت، با دلخوشیهای ریز و حتا درشت به دست میآورد. این بار دیگر پیش پدرش، پیش مادرش، پیش خدایش شرمنده نمیشد.
باغبان 🤗🌱
«حکیم نیست آن کس که مدارا نکند ﺑﺎ کسی که ﭼﺎره ﺟز مدارا ﮐردن ﺑﺎ او نیست!»
نشناختی؟منم دیگه :)
مهری که من به خبط، تو خونهی پدریش به پاش نریختم جای دیگه رفت پیدا کنه
باغبان 🤗🌱
دل که میدهی یکجوری حالت شبیه همین تکههای گداختهی زغال است. گرمت میشود، گُر میگیری، ذره ذره داغ و داغتر میشوی، میسوزی، میسوزی، میسوزی و اگر وصل باشد آب سردی میشود به جانت، اما امان از آن روز که فصلی بزرگ پا به میان بگذارد. امان از آن روز که وصلی نباشد و نشود، آن وقت مثل گدازههای آتشفشان چیزی در جانت میجوشد و غل میزند و فوران میکند، در داغی خودش هی و هی از نو میجوشد و غل میزند و باز از نو فوران میکند و هیچ راهی برای سرد شدنش نیست مگر زمان!
نسترن
رویا که بود، ایمان محمدطاها قرصتر میشد. دلش قرصتر میشد. خودش محکمتر میشد. عشق که بود، رویا که بود، امید که میداد، مهربانی که میکرد، محمدطاها ایمان میآورد خدا هم هست، میبیند و به وقتش، همان وقتی که کسی نمیداند آنچه باید را رقم میزند... هر آنچه باید!
Shamini
♫یکی را دوست میدارم، یکی را دوست میدارم، ولی افسوس او هرگز نمیداند
نگاهش میکنم، نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من که او را دوست میدارم
ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمیخواند
به برگ گل نوشتن من که او را دوست میدارم ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند.♫
فآطــمه
حکمت خیلی چیزا رو شاید هیچوقت نفهمیم، اما اینو میدونم یه وقتایی کار کارِ اون بالایی نیس، خودمونیم که آتیش به جون خودمون میندازیم. خودمون با دست خودمون تبر به ریشهمون میزنیم. خودمون سقف دنیا رو به سر خودمون خراب میکنیم و بعد کاسهی چه کنم چه کنم دست میگیریم و پرسون پرسون پی حکمتش میگردیم
روژینا
اولین تجربهها همیشه پررنگتر، غلیظتر و پر و پیمانتر در یاد میمانند
روژینا
میدونم دل بِِدی، بعد همه چی خراب بشه چهقدر سخت و سنگینه، ولی اون ته و توهای قلبت یه رد زخم بمونه خیلی بهتر از اینه که هر روز به قلبت زخم نو بشینه.
fatemeh_feli
حرف مردم گاهی از سمترین سمها هم کشندهتر بود. حرف مردم وقتهایی آنقدر تند و تیز میشد که سرها به باد میداد، زبانها میبرید و آبروها میریخت
روژینا
بالاخره یه سری سکوتا تاوان داره دیگه. همیشه که زبون سرخ سر سبزو به باد نمیده. یه وقتایی اون زبونو نچرخونی و به موقع حرفتو نزنی، تهش میشه حسرت. اینم از همون وقتاست.
روژینا
همیشه و حتما همهی سکوتها علامت رضا نیست!
روژینا
یه وقتایی، کارا یه جوری به هم میپیچه که نمیتونی بگی چی درسته و چی غلط. تو لحظه تصمیم میگیری... تو لحظه! بعد دیگه نتیجهش هر چی باشه فرقی نمیکنه. اول و آخرش مقصری
روژینا
دل که میدهی یکجوری حالت شبیه همین تکههای گداختهی زغال است. گرمت میشود، گُر میگیری، ذره ذره داغ و داغتر میشوی، میسوزی، میسوزی، میسوزی و اگر وصل باشد آب سردی میشود به جانت، اما امان از آن روز که فصلی بزرگ پا به میان بگذارد. امان از آن روز که وصلی نباشد و نشود، آن وقت مثل گدازههای آتشفشان چیزی در جانت میجوشد و غل میزند و فوران میکند، در داغی خودش هی و هی از نو میجوشد و غل میزند و باز از نو فوران میکند و هیچ راهی برای سرد شدنش نیست مگر زمان! زمان مرهم دردها میشود، زمان همه چیز را با خود میشوید و میبرد، اما پَس آن بُردنها ردی هم میگذارد. ردی که گاهی مرورش درد دارد و یادت میاندازد هیچ چیز از بیخ و بن محو نمیشود و تنها کمرنگ و بیصدا کنجی مینشیند تا به وقتش سر باز کند و ابراز وجود!
روژینا
آدم به شوربختیها عادت میکند، آدم به دیدن شوربختی خودش، به دیدن شوربختی عزیزانش عادت میکند.
روژینا
فکر کردم چهقدر راههای به خدا نزدیک بودن متفاوته و من چهقدر اسیر یک راه بودم و تا چهقدر زیادی پس رفت داشتم تو باور بودنش.
روژینا
حکمت خیلی چیزا رو شاید هیچوقت نفهمیم، اما اینو میدونم یه وقتایی کار کارِ اون بالایی نیس، خودمونیم که آتیش به جون خودمون میندازیم. خودمون با دست خودمون تبر به ریشهمون میزنیم. خودمون سقف دنیا رو به سر خودمون خراب میکنیم و بعد کاسهی چه کنم چه کنم دست میگیریم و پرسون پرسون پی حکمتش میگردیم.
کاربر ۳۲۳۵۲۰۸
حرف مردم وقتهایی آنقدر تند و تیز میشد که سرها به باد میداد، زبانها میبرید و آبروها میریخت.
هدی
«حکیم نیست آن کس که مدارا نکند ﺑﺎ کسی که ﭼﺎره ﺟز مدارا ﮐردن ﺑﺎ او نیست!»
mahbobeh
حجم
۶۲۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۷۷۴ صفحه
حجم
۶۲۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۷۷۴ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان