بریدههایی از کتاب مجموعه آثار چخوف؛ جلد هشتم (نامه ها ۱)
۳٫۴
(۱۶)
تو با خواهرت درست حرف نمیزنی، پس تعجبآور هم نیست که او با تو بیگانه باشد.
mim.panah
چخوفها هنوز همان آیین خشک اخلاقی خود را حفظ کردهاند: «اگر بنوشی میمیری؛ اگر ننوشی هم میمیری؛ پس بهتر است بنوشی و بمیری».
پویا پانا
«اگر بنوشی میمیری؛ اگر ننوشی هم میمیری؛ پس بهتر است بنوشی و بمیری»
mim.panah
اگر من جای تو بودم و اگر من خانواده تشکیل داده بودم، هرگز به هیچکس اجازه نمیدادم که نه تنها به عقایدم، بلکه حتی به خواستهها و تمایلاتم پی ببرد. این ''من ``مال لاینفک من است، وزارتخانهٔ من است؛ و درست به دلیل همین نظام و شرایط طبیعی هیچیک از خواهران که مایل و خواستار کنجکاوی یا دلسوزی هستند حق دخالت بیجا در کار مرا ندارند.
mim.panah
«او (انسان) شبیه به جیرجیرک است،
که جست وخیزکنان و بال زنان،
میان سبزهها میرود و سرود قدیمیاش را مدام میخواند.
کاش همیشه میان سبزهها میماند. آخر او
بینیاش را همه جا فرو میکند. هم در پِهن و هم در لجن،
او همیشه در هیجان است و مدام غصه میخورد.
امیال و اندیشهاش در دوردستها در پروازند
اما ذرهای فهم و شعور ندارد، ابلهی بیش نیست،
و هر آنچه دور یا نزدیک اوست
قادر به آرام کردن روح عمیق او نیست.»
AbolfazlModirroosta090
من یک نادان بیش نیستم؛ نمیتوانم حتی بینی خود را بالا بکشم؛ کتاب زیادی نخواندهام، ولی خدای شما را قبول دارم و این کافی است که شما قدر و ارزش مرا با طلا بسنجید.
Hossein Heydari
«پس از مرگ ما همهچیز خودبه خود شکل میگیرد.»
mim.panah
چخوف از نامههایش همچون نسخ خطی نگهداری میکرد. در زیر هیچ کلمهای خط نمیکشید و برای هیچکدام برتری قائل نبود. به هیچ وجه تغییر یا اصلاحی در آنها انجام نمیداد.
mim.panah
من کلاه سیلندر به سر داشتم و سعی میکردم بهعنوان دانشجو در پیش چشمان تو هرچه بیشتر خودنمایی کنم؛ آخر در آن سن و سال برایم خیلی اهمیت داشت که به هر وسیلهای وجود خود را به رخ بکشم، در مقابل پیرزنی با صدایی بلند آروغ زدم، ولی این امر اثری را که انتظار داشتم بر تو نگذاشت؛ برعکس تو را مشمئز کرد و با سرزنشی ملایم گفتی: «تو همان دائمالخمری هستی که بودی».
mim.panah
با بیصبری منتظر باغ آلبالو هستم. منتظر اثری شاعرانه و هنری هستم که در آن بدرخشم!
مشغول خواندن مقالهٔ آلبوف هستم. خیلی خوب و جالب و قابل فهم است. مامان برای معالجه به دهکده رفته است. دیشب دایی ساشا و خاله لیلیا اینجا بودند. به طور وحشتناکی خسته شده بودم.
طلا در مس
را دوباره ناخوش شدی؟ این دیگر یعنی چه؟ مرا بگو خوشحال بودم که تو این زمستان را خوب و سلامت هستی! عیبی ندارد. صبر میکنیم، بالاخره بهتر خواهی شد، همه چیز به خوبی و خوشی خواهد گذشت. عزیز دلم، غصه نخور، میدانم چهقدر غمگین و چهقدر دلتنگ هستی. میدانم باید کنار تو باشم، به تو کمک کنم و سرگرمت نمایم. اگر این کار را نمیکنم بهدلیل این است که آدم پستی هستم. قوی نیستم یا این که معنای زندگی را نمیفهمم، یا خیلی حریص هستم و شاید هم از آنجا که زندگی را دیر شروع کردهام همه جا احساس کمبود میکنم. خود نیز نمیدانم. هیچ چیز را نمیدانم.
طلا در مس
میبافم، یا فکر نکن از دست تو عصبانی هستم. تو در دنیا برای من یک انسان منحصر بهفرد هستی. اگر کاری میکنم که خوشایند تونیست فقط از روی ناخودآگاهی است. یا زمانی که روحیهام سخت آشفته است. تو نباید مرا گناهکار بدانی. تو انسانی قوی هستی و من کاملاً حقیر و ضعیف. تو همیشه میتوانی سکوت کنی. هیچگاه احتیاج به تبادلنظر با کسی را نداری. تو با خصوصیات خاص خودت زندگی میکنی و به زندگی روزمرهٔ خود با خونسردی نگاه میکنی. آنتون، چهقدر وحشتناک است اگر نوشتههای من فقط و فقط تبسم بر لبانت بیاورند یا این که آن را به ماشا نشان بدهی، همانطور که او نامه مرا به تو نشان داد.
عزیز من، مهربان من، عشق من از لحن نامهام خشمگین نشو. فقط دلم میخواهد که مرا خوب درک کنی. دیگر هیچ چیز نمیخواهم. بیتو زندگی برایم سخت و پوچ است. خودم را گم کردهام و آیندهام را بههیچوجه نمیتوانم مجسم کنم. میدانم که تو چنین نامههایی را دوست نداری.
طلا در مس
وجود تو بهعنوان نویسنده برای مردم جهت رسیدن به آرامش بیاندازه لازمست. آنها به تو نیاز دارند تا بهیاد بیاورند که در دنیا چیزی به نام ادبیات، زیباییهای واقعی و احساسات لطیف وجود دارد و انسانهایی هستند که وجودشان لبریز از عشق به همنوع است و این که زندگی بس بزرگ و زیباست.
دربارهٔ سبک تغزلِی تو باید بگویم هر جملهای که مینویسی کاملاً لازمست و در آینده نیز بیشتر لازم خواهد شد. آه، که اگر من فصاحت بیان داشتم چه جملاتی میتوانستم برایت بنویسم! این افکار پوچ را از سر بیرون کن. به مردم رحم کن و نیاز آنها را به خودت درک کن. خود را از آنها جدا نکن و آنچه را میتوانی از روح سرشار خود به آنها اعطا کن. بنویس و کلماتت را، اندیشههایت و هر فکری را که از سرت بیرون میتراود دوست بدار، و بدان که بشریت به تمام اینها نیاز دارد. نویسندهای مانند تو وجود ندارد و نیست. بههمین دلیل گوشهنشینی نکن و در خود فرونرو. نمایشنامههای تو همچون مائدههای آسمانی لازمند.
طلا در مس
اشکهایش تمام شده باشد. ای دهاتی! تو از ابتدا تا انتهای نامههایت داری اشک میریزی. این اشک و گریه در تمام نامههای تو، حتی میتوان گفت در تمام کارهایت به چشم میخورد، بهطوری که میشود چنین پنداشت که تو و دایی، هر دو نفر فقط از غدههای اشک ساخته شدهاید. من برای تفنن این را نمیگویم و مشغول بذلهگویی و مزاح هم نیستم... بدان چنانچه این گریه و زاریها و نفستنگیها - که متأثر از شادی و اندوهاند - و این زخمزبانها به این اندازه بیجا و کشنده نبودند - من هرگز آنها را پیش نمیکشیدم و مطرح نمیکردم.
طلا در مس
دربارهٔ نامگذاری پسرت آنتون فقط لبخند تحقیرآمیزی تحویلت میدهم. عجب شجاعتی! خوب بود اسمش را شکسپیر میگذاشتی! مگر نمیدانی که در این دنیا فقط دو نفر به نام آنتون وجود دارند. یکی من و دیگری ربنشتاین. هیچ فرد دیگری را به رسمیت نمیشناسم... بهراستی اگر در آینده روزی آنتون چخوف تو در یکی از میخانهها جنجال راه بیندازد، آیا اسمش را در مطبوعات به چاپ خواهند رساند؟... آیا به حیثیت من لطمه نخواهد خورد؟... ولی با اینحال خوشحالم و چون کشیشان برای پسر تعمیدی خود دعای خیروبرکت دارم
طلا در مس
یکدیگر را ببینیم چهقدر خوب خواهد بود. عزیزم، راحت بخواب، هوای جنوب را استشمام کن و به من فکر کن.
آنتون عزیز، آیا در آرامش به سر میبری. برایم بنویس که آیا با عشق من زیستن برایت راحتتر است یا فرقی نمیکند؟ میبوسمت.
طلا در مس
او در سال ۱۹۰۴ وفات یافت و بلافاصله چاپ نامههایش در مطبوعات آغاز شد این نامهها همچون دیگر آثاری که امضا چخوف زیر آن دیده میشود، با استقبال پرشور و توجه عمیق خوانندگان روبهرو گردید.
نسخه کامل مکاتبات آنتون پاولویچ چخوف تقریبآ شامل چهار هزار و پانصد نامه به دوستان و قریب ده هزار یادداشت و مکاتبه با افراد متفرقه است.
Naarvanam
آیا برای تو جالب است که بدانی من چه فکر میکنم، نیکلای چه فکر میکند و پدر چهگونه فکر میکند؟ آخر اینها به تو چه ربطی دارد؟ آنان احساس تو را درک نمیکنند
Hossein Heydari
اگر من جای تو بودم و اگر من خانواده تشکیل داده بودم، هرگز به هیچکس اجازه نمیدادم که نه تنها به عقایدم، بلکه حتی به خواستهها و تمایلاتم پی ببرد. این ''من ``مال لاینفک من است، وزارتخانهٔ من است؛ و درست به دلیل همین نظام و شرایط طبیعی هیچیک از خواهران که مایل و خواستار کنجکاوی یا دلسوزی هستند حق دخالت بیجا در کار مرا ندارند.
Hossein Heydari
من با مدیریت روزنامهٔ پتربورگ هم آشنا شدم؛ آنان از من مثل شاه ایران حسابی پذیرایی کردند.
Hossein Heydari
یک انتقاد بد، بهتر از هیچ است... آیا اینطور نیست؟
Hossein Heydari
یک انتقاد بد، بهتر از هیچ است... آیا اینطور نیست؟
Hossein Heydari
حجم
۶۷۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۵۲۸ صفحه
حجم
۶۷۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۵۲۸ صفحه
قیمت:
۱۴۰,۰۰۰
تومان