«شخص باید یه کتاب رو بخونه چون اون کتاب با قلبش حرف میزنه.»
mina
پاپی لبخند نزد. عاقلتر از این حرفها بود که چنین حرکتی انجام بدهد. ولی بیشک در حال موفق شدن بود.
Sara.iranne
مرد لبخندی زد که این کارش او را بسی جذابتر کرد. طوری که نفسش گرفت و مات ماند...
Sara.iranne
الان وقت احساساتی شدن نبود. فلسفه مال بیکارها بود، ولی او کاری برای انجام دادن داشت.
Sara.iranne
در مواردی که مربوط به آبرو و حیثیت میشد همیشه این زن بود که سرزنش میشد.
Sara.iranne
جانِ منی، از آنِ منی، جانانِ منی
آی نفس دل تو را هوس کرد
موی تو را
ابروی تو را
گیسوی تو را
نقاشیِ من
ای ساقی قربان چشمان سیاهت...
بده از می چشمات
که دریای محبته...
من عاشق خاله دیبام هستم
یگانه خاطرهاش درباره راجر بود که بهمانند جواهری به آن افتخار میکرد. و آنهم ششماه آموزش مخفیانه و شکنجه دادن او با دایرهلغات حرفهای زشت بود که پاپی با سپاسگزاری و وظیفهشناسی از او پیروی کرده
Sara.iranne
«یه مرد گرسنه نمیتونه خوب کار کنه
Sara.iranne
باعث میشد به این فکر بیفتد که چه چیزهای دیگری وجود داشت که او متوجهشان نشده بود. همیشه خودش را روشنفکر و کنجکاو میشناخت ولی اخیراً متوجه شده بود که دنیایش ممکن بود چقدر کوچک باشد.
Sara.iranne
چیزهای خیلی زیادی در دنیا وجود داشتند که نمیدانست و چیزهای خیلی زیادی بودند که حتی به گوشش نخورده بودند
Sara.iranne
او را با صبحانه و تفکراتش تنها گذاشت، که متأسفانه شامل یک بخش دلخوشی بابت تعریف او و دوازده بخش عصبانیت از خودش میشد، بهخاطر اینکه چنین حسی داشت. ب
Sara.iranne
یک وری نگاهش کرد. «فکر میکردم کمک نمیخواین.»
دخترک منظورش را واضح گفت: «کمک ناخواسته رو نمیخوام.»
«متأسفم من فقط دوست دارم وقتی کمک کنم که کسی نمیخوادش.»
Sara.iranne
نمیتوانست تصور کند که اگر یکی از برادرهایش میخواست چنین کاری کند، واکنش پدر و مادرش چه بود.
مادرش از شرم میمرد. خب البته نه درست، ولی بهاندازه کافی اغلب مرگش از شرمندگی را اعلام میکرد که پاپی از فوت خودش در اثر شکنجه شنوایی میترسید.
کرم کتاب