بریدههایی از کتاب مثبت
۴٫۳
(۵۰)
خودکشی سومین دلیل مرگ جوانان است
Milad
اگر با باکتری که موجودی زنده است آلوده شوید میتوانید آنتیبیوتیک مصرف کنید تا آن را از بین ببرید. اما اگر گرفتار ویروس شوید ـــ حالا میخواهد ویروس آنفلوانزا باشد یا سرماخوردگی یا HIV ـــ هیچ چیزی نمیتواند آن را بکشد؛ چون از اساس این ویروس زنده نبوده که حالا بخواهد بمیرد.
سیّد جواد
اگر شمایی که الان این را میخوانید در دورهای سخت به سر میبرید، طاقت بیاورید. همراهانتان جایی آن بیرون هستند، دوستانی که شما را همینطور که هستید دوست دارند. وقتی پیدایشان کردید، بلندتر از چیزی که تصور میکنید میخندید. خندههایی که همهٔ سوراخ سنبههای قلبتان، همهٔ جاهایی را که غم تویشان سرک کشیده پر میکند. و اگر طاقت بیاورید پیدایشان میکنید. پس طاقت بیاورید.
z.gh
اگر آنقدر خوششانس بودهاید که نفهمید وقتی غم احاطهتان میکند چه احساسی دارد، من بهتان اطمینان میدهم که کسی در نزدیکی شما نیاز به مهربانی دارد. همین امروز نیاز دارد. به شدت نیاز دارد. با او مهربان باشید. کمی کنارش بنشینید. ازش سؤال کنید. بیشتر و بیشتر با او آشنا شوید. شریکش چیپف بخورید. واقعاً همینقدر ساده است.
در نهایت، اگر بزرگسال هستید و بچههایی که تحت مراقبتتان هستند چیزی میگویند، لطفاً گوش کنید. نگویید کاری از دستتان بر نمیآید. نگویید «بچهها همینجوریان دیگه.» شانه بالا نیندازید. و لطفاً، لطفاً اسمش را «شلوغبازی» نگذارید. سخت است که بچه باشید و با بزرگترها حرف بزنید. توانایی میخواهد که سراغ آدمبزرگها بروید. شجاعت لازم دارد که ازشان کمک بخواهید. قدرش را بدانید. اگر مطمئن نیستید چه کار کنید، از کسی بپرسید. تکلیفتان را انجام دهید. گوش کنید. هرگز از تلاش دست برندارید.
z.gh
خودکشی سومین دلیل مرگ جوانان است و حداقل یک مطالعه نشان میدهد که دلیل نصف این خودکشیها آزار و اذیت همسالان است. میتوانی هزاران داستان روی اینترنت پیدا کنی، هزاران کودکی که با امید متولد شده بودند، مدتی در زندگیشان شاد بودند و حالا به خاطر اینکه دوستان و آشنایانشان بیرحمی را به مهربانی ترجیح داده بودند از دنیا رفته بودند.
کاربر ۱۵۲۴۶۴۵
آقای معلم متوجه شد که دارم به مجسمه نگاه میکنم. گفت «ارسطوئه. چیزی دربارهش میدونی؟» سرم را به علامت منفی تکان دادم و مجسمه را برداشتم.
«ارسطو به شخصیت و فضایل اخلاقی اعتقاد داشت.» سرم را طوری تکان دادم که انگار فهمیدهام. ادامه داد «به آموزش اعتقاد داشت. به اینکه از دانش استفاده کنیم تا آدمهای بهتری بشیم. نظر تو در این مورد چیه؟» شانه بالا انداختم. قبل از اینکه مجسمه را سر جایش بگذارم، خوب نگاهش کردم. بعد سر بلند کردم، به معلم نگاه کردم و گفتم «فکر کنم تعداد کمی از آدمها این کار رو انجام میدن.»
z
داور ازم پرسید که دوست دارم موتور قطار باشم یا واگن آن. با اطمینان جواب دادم «موتور.» داور پرسید چرا و من جواب دادم «چون ترجیح میدم رهبر باشم تا پیرو.»
یکتا
چیزهایی که شما را زنده نگه میدارند، مثل صدای موتور یخچال هستند، یا تلویزیونی که مادرتان تمام روز روشن میگذارد تا سکوتِ زیادیِ خانه عصبیاش نکند. چیزهایی که ما را زنده نگه میدارند بخشی از دنیای ما میشوند و آنقدر برایمان عادی میشوند که به آنها هیچ توجهی نمی کنیم.
Aysan
ویروسها موجودات خندهداری هستند
سیّد جواد
HIV مثل نابغهای شرور در بین ویروسهاست. HIV سیستم ایمنی بدن را به خدمت خودش در میآورد.
سیّد جواد
آدم میتواند با گریه همه چیز را از دلش بیرون بریزد و خودش را سبک کند. آخر سر چیزی که باقی میماند، یکجور عزم است.
la lumière
خوبیِ داشتنِ دوست صمیمی همین بود؛ فقط کافی بود مشکلی را با او در میان بگذاری تا برطرف شود.
z
جوانی، نه کودکی است، نه بزرگسالی؛ جایی است میان این دو.
جایی است برای بالا و پایین رفتنهای متناوب بین کودکی و بزرگسالی، برای افتادنها و بلندشدنهایی که اگر نباشند، کودکی تا ابد باقی میماند
آیدا
«من اصلاً تحمل آدمهای دورو رو ندارم، میدونی؟ منظورم اینه که اگه نمیخوای با کسی دوست باشی، خب دوست نباش اما پشت سرش حرف بیخود نزن، تا بعد بهش مثل دوستهای صمیمی سلام کنی و دیگران رو بخندونی.»
z.gh
به سمتش رفتم، به من لبخند زد، لبخندی گرم و شاد. اگر میتوانستم آن لبخند را توی بطری بریزم و نگهش دارم، این کار را میکردم. آن را توی بطری میریختم و نگهش میداشتم تا بتوانم هر وقت نیاز به کمی محبت بیشتر دارم، نگاهش کنم
z.gh
نگرانی، دلواپسی و مصمم بودن بیوقفه و شدیدش برای محافظت از من؛ این چیزها واقعاً زندگی من را نجات داده است. این را از من داشته باشید: در برابر مادرم، آن نابغهٔ شرور هیچ شانسی ندارد.
یکتا
چیزهایی که شما را زنده نگه میدارند، مثل صدای موتور یخچال هستند، یا تلویزیونی که مادرتان تمام روز روشن میگذارد تا سکوتِ زیادیِ خانه عصبیاش نکند. چیزهایی که ما را زنده نگه میدارند بخشی از دنیای ما میشوند و آنقدر برایمان عادی میشوند که به آنها هیچ توجهی نمی کنیم.
z.gh
HIV یک ویروس است. ویروسها موجودات خندهداری هستند؛ همه فکر میکنند که اینها هم جزو موجودات زنده هستند اما اینطور نیست و واقعیت چیز دیگری است. ویروسها به خودی خود نمیتوانند رشد کنند یا تکثیر شوند اما وقتی به سلولهای زنده حمله میکنند، مثل موجودات زنده رفتار میکنند. آنها سلولهای زنده را اشغال میکنند تا کپیهایی از خودشان بسازند. پس به نوعی میشود گفت که ویروسها «زندگی» را قرض میگیرند یا در واقع میدزدند. اگر با باکتری که موجودی زنده است آلوده شوید میتوانید آنتیبیوتیک مصرف کنید تا آن را از بین ببرید. اما اگر گرفتار ویروس شوید ـــ حالا میخواهد ویروس آنفلوانزا باشد یا سرماخوردگی یا HIV ـــ هیچ چیزی نمیتواند آن را بکشد؛ چون از اساس این ویروس زنده نبوده که حالا بخواهد بمیرد.
z.gh
شنیدهاید که میگویند هر پیشامدی دلیلی دارد؟ من به این حرف اعتقاد دارم. بهترین موهبتها یکدفعه نازل میشوند، بی هیچ توضیحی. اتفاقی به نظر میرسند. معمولاً حتی هیچ شباهتی هم به موهبت ندارند. اما شما میپذیریدشان، چون چیزهایی هستند که انگار قرار بوده جلوی پای شما سبز شوند. بخت خودتان را امتحان میکنید. بعد، چند سال دیگر، وقتی مسیر قدمهایی را که برداشتهاید دنبال میکنید میفهمید که همین اتفاق یک موهبت بوده، که این لحظه سرنوشتساز بوده، چیزی که همه چیز را تغییر داده. و آن موقع اصلاً این را نمیدانستهاید.
z.gh
شنیدهاید که میگویند هر پیشامدی دلیلی دارد؟ من به این حرف اعتقاد دارم. بهترین موهبتها یکدفعه نازل میشوند، بی هیچ توضیحی. اتفاقی به نظر میرسند. معمولاً حتی هیچ شباهتی هم به موهبت ندارند. اما شما میپذیریدشان، چون چیزهایی هستند که انگار قرار بوده جلوی پای شما سبز شوند. بخت خودتان را امتحان میکنید. بعد، چند سال دیگر، وقتی مسیر قدمهایی را که برداشتهاید دنبال میکنید میفهمید که همین اتفاق یک موهبت بوده، که این لحظه سرنوشتساز بوده، چیزی که همه چیز را تغییر داده. و آن موقع اصلاً این را نمیدانستهاید.
z.gh
این پیروزی چیزی را به من ثابت کرد. به من یاد داد که اگر به چیزی به اندازهٔ کافی ایمان داشته باشی، میتوانی به آن برسی. البته روزی فرا رسید که یاد گرفتم خواستن کافی نیست، حتی اگر با تمام وجود بخواهی اما در آن روزهای اول مسابقات ملکهٔ زیبایی، که به نظر میرسید تمام درهای دنیا دارد به رویم باز میشود، فقط این را میفهمیدم که اعتماد به نفس همه چیز است. و اتفاقاً این چیزی بود که من داشتم. میتوانستم به هر چیزی میخواهم برسم. هر چیزی.
z.gh
این را از من قبول کنید: چیزهایی که شما را زنده نگه میدارند، مثل صدای موتور یخچال هستند، یا تلویزیونی که مادرتان تمام روز روشن میگذارد تا سکوتِ زیادیِ خانه عصبیاش نکند. چیزهایی که ما را زنده نگه میدارند بخشی از دنیای ما میشوند و آنقدر برایمان عادی میشوند که به آنها هیچ توجهی نمی کنیم.
آیدا
مهم نبود که ما خیلی حرف خاصی نمیزدیم. من میخواستم تا ابد همانجا بایستم و هیچ چیز خاصی نگویم. همین کافی بود که آنجا کنار او بایستم و در هوایی نفس بکشم که او نفس میکشید، و راستش را بگویم، با همهٔ هواهایی که قبلاً در آن نفس کشیده بودم فرق میکرد.
la lumière
شنیدهاید که میگویند هر پیشامدی دلیلی دارد؟ من به این حرف اعتقاد دارم. بهترین موهبتها یکدفعه نازل میشوند، بی هیچ توضیحی. اتفاقی به نظر میرسند. معمولاً حتی هیچ شباهتی هم به موهبت ندارند. اما شما میپذیریدشان، چون چیزهایی هستند که انگار قرار بوده جلوی پای شما سبز شوند. بخت خودتان را امتحان میکنید. بعد، چند سال دیگر، وقتی مسیر قدمهایی را که برداشتهاید دنبال میکنید میفهمید که همین اتفاق یک موهبت بوده، که این لحظه سرنوشتساز بوده، چیزی که همه چیز را تغییر داده. و آن موقع اصلاً این را نمیدانستهاید
آیدا
اگر به چیزی به اندازهٔ کافی ایمان داشته باشی، میتوانی به آن برسی
آیدا
این پیروزی چیزی را به من ثابت کرد. به من یاد داد که اگر به چیزی به اندازهٔ کافی ایمان داشته باشی، میتوانی به آن برسی. البته روزی فرا رسید که یاد گرفتم خواستن کافی نیست، حتی اگر با تمام وجود بخواهی
آیدا
من اصلاً تحمل آدمهای دورو رو ندارم، میدونی؟ منظورم اینه که اگه نمیخوای با کسی دوست باشی، خب دوست نباش اما پشت سرش حرف بیخود نزن، تا بعد بهش مثل دوستهای صمیمی سلام کنی و دیگران رو بخندونی
آیدا
شاید مشکلدار بودن کمک میکند مشکلات دیگران را بهتر درک کنی. شاید مشکلدار بودن کمک میکند آدم بهتری باشی.
آیدا
جوانی، نه کودکی است، نه بزرگسالی؛ جایی است میان این دو.
جایی است برای بالا و پایین رفتنهای متناوب بین کودکی و بزرگسالی، برای افتادنها و بلندشدنهایی که اگر نباشند، کودکی تا ابد باقی میماند. «تجربهٔ جوانی» جستجوی این لحظههای سخت در زندگی آدمهایی از دنیاهای متفاوت است؛
روایت لحظهٔ ایستادن بر لبهٔ بزرگسالی.
markar89
مثبت، داستان آشنا شدن پیج با نیمهٔ نامهربان وجود انسانها و تلاشش برای ساختن دنیایی است که در آن با انسانهای متفاوت، مهربانتر باشند.
markar89
حجم
۲۶۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۵۶ صفحه
حجم
۲۶۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۵۶ صفحه
قیمت:
۶۵,۰۰۰
تومان