بریدههایی از کتاب به تاریکی خواهم رفت
۲٫۹
(۶۲)
شکنجهٔ حیوانات، ایجاد حریق و شبادراری بعد از اوایل دوران کودکی، پیشبینی وحشیگری جنسی در بزرگسالیاند.
کتاب ناب
«هیچکس هیچوقت مجرمهای واقعی رو نمیگیره. اونها همیشه درمیرن.»
کتاب ناب
زمان، جراحتها را کمرنگ میکند؛ اما آنها هیچگاه تأثیرشان را از دست نمیدهند. سندرمی بینام دائماً در بدن میچرخد، گاهی مدتی طولانی نهفته است و بقیهٔ زمانها امواج قدرتمندی از درد و ترس را درونت پخش میکند.
faezehswifti
اینکه نسل من غرق تحلیل و ساختارشکنی بود و نسل مادرم نبود، وضعیت را بدتر میکرد. مادرم به آن شکل فکر نمیکرد.
faezehswifti
با بغلکردنِ دخترم که تازه به دنیا آمده بود، متوجه شدم؛ متوجه عشقی شدم که دلت را خالی میکند، حس مسئولیتی که دنیایت را به یک جفت چشمِ محتاج محدود میکند.
mhnz
بعد از رسیدگی به خانه، پلیس به درو ویتون گفت: «خدمت شما.» نوار زرد برداشته و درِ ورودی بسته شد. دقتِ همراه با بیاعتناییِ پلیسهای در حال کار، کمک کرده بود توجه درو از لکه منحرف شود. حالا دیگر پرهیزی از آن وجود نداشت. اتاقخواب برادر و زنبرادرش درست بعد از درِ جلویی بود و راهش مستقیم از وسط آشپزخانه میگذشت. درو که جلوی سینک ایستاده بود، فقط باید سرش را بهسمت چپ میچرخاند تا قطرات ریز تیرهای را ببیند که دیوار سفید بالای تختخوابِ دیوید و مانوئلا را لکهدار کرده بود.
درو بابت اینکه نازکنارنجی نبود، به خودش افتخار میکرد. در آکادمی پلیس آموزش دیده بودند که استرس را کنترل کنند و هرگز رنگشان نپرد. احساساتی از جنسِ فولاد، شرطی برای فارغالتحصیلی بود. اما تا غروب جمعه، ۶ فوریهٔ ۱۹۸۱، وقتی خواهرِ نامزدش جلوی پیشخوانِ بار رَثاِسکِلِر در ساحل هانتیگتون ظاهر شد و نفسزنان گفت: «درو، به مامانت زنگ بزن»، فکرش را هم نمیکرد که به آن زودی و آنقدر نزدیک به خانه، مجبور شود از آن مهارتها استفاده کند: توانایی بسته نگهداشتنِ دهانش و نگاهکردن روبهجلو؛ آنهم وقتی چشمهای بقیه از حدقه بیرون زده بود و جیغ میکشیدند.
😍Mobina😍
کریسمس سال قبل، دخترمان آلیس هدیهای را باز کرد که بابانوئل برایش گذاشته بود. آلیس که خوشحال بود، دوربین دیجیتال کوچکش را از کاغذ کادو بیرون آورد و با تنظیماتش وررفت، هدیهای جالب. تعطیلات مبارک عزیزم.
همان صبح، کمی بعد بیمقدمه پرسید: «بابایی، چرا تو و بابانوئل دستخطهاتون عین همان؟»
میشل اِیلین مکنامارا دیگر در میان ما نیست؛ اما کارآگاه کوچکی از خود به جا گذاشته است.
امیر
هر شب قبل از خوابیدن، صدایم میزند تا به اتاقخوابش بیایم.
میگوید: «نمیخوام کابوس ببینم.» موهای ماسهایرنگش را عقب میزنم، دستم را روی پیشانیاش میگذارم و مستقیم در چشمهای بزرگِ قهوهایاش نگاه میکنم.
با بشارتی واضح و با اعتمادبهنفس میگویم: «قرار نیست کابوسی داشته باشی.» تَنِشِ بدنش کم میشود و به خواب میرود. از اتاق بیرون میآیم و امیدوارم قولی که هیچ کنترلی بر آن ندارم، واقعیت داشته باشد.
این کاری است که همهٔ ما میکنیم، همگی. با حسننیت قول مراقبت میدهیم، قولی که همیشه نمیتوانیم به آن عمل کنیم.
«مراقبتم.»
صبا
ساکنان سمت شرق شاخههای درختها را بریدند و بوتههای اطراف خانهشان را از ریشه درآوردند. محکمکاری پنجرههای شیشهای کشویی با میلههای چوبی کافی نبود. این کار شاید او را بیرون نگه میداشت، اما ساکنان بیشتر از اینها میخواستند؛ آنها میخواستند کاملاً او را از توانایی پنهانشدن محروم کنند.
تا شانزدهم ماه می، موجی از نورافکنهایی که جدیداً نصب شده بودند، سمت شرقی را مثل درخت کریسمسی نورانی کرد. در خانهای، دایرههای زنگی به تمام دروپنجرهها بسته شدند. چکشها زیر بالشها قرار گرفتند. بین ژانویه و می نزدیک به ۳ هزار اسلحه در شهرستان ساکرامنتو فروخته شد.
افسانه
وقتی فیلیپ حدود سی دقیقهٔ بامداد از سر کار به خانه برگشت، فیونا و جاستین خواب بودند. فیلیپ آبجویی نوشید و کمی تلویزیون تماشا کرد، بعد به رختخواب رفت و خوابش برد. حدود بیست دقیقه بعد، او و فیونا همزمان از خواب بیدار شدند. چند دقیقهٔ بعد، صدای خشخشی در رختخواب باعث وحشتشان شد. درِ شیشهایِ کشویی متعلق به ایوان باز شد و مردی با ماسک اسکیِ قرمز وارد شد. اینکه آنها بلافاصله میدانستند او چهکسی است، از غافلگیریشان کم نکرد. احساسی غیرواقعی بود؛ انگار شخصیت مهم یک فیلم، کسی که فقط در تلویزیون میدیدی، از پشت پردهها ظاهر شود و با تو شروع به صحبت کند.
افسانه
پسر موردنظر که دانشمندی نوپا بود، به بزرگترین دشمن قاتلان زنجیرهای و خالق پاشنهٔ آشیلشان تبدیل میشد. نام او اَلِک جفریز است. در سپتامبر ۱۹۸۴، جفریز انگشتنگاری دیانای را کشف کرد، و با این کار، برای همیشه علم پزشکی قانونی و عدالت کیفری را تغییر داد.
صبا
قاتلی ناشناخته همیشه مثل این است که پشت دری باشی و دستگیرهاش را که هرگز باز نمیشود، بپیچانی. اما قدرت قاتل، لحظهای که او را بشناسیم، دود میشود و به هوا میرود. ما رازهای پیشپاافتادهاش را میفهمیم. تماشایش میکنیم که با غلوزنجیر و عرقکنان به داخل دادگاهی روشن پیش برده میشود و فردی چند قدم بالاتر از بقیه نشسته، بدون لبخند چکشی را میکوبد و بعد از مدتی طولانی شروع به صحبت میکند و تکتک هجاهای نام شناسنامهایاش را بیان میکند.
صبا
درست وقتی خوانندهای متوسط شاید از زیادیِ اطلاعات دربارهٔ واقعیت خسته شود، میشل جملهبندی را تغییر میدهد یا جزئیاتی آشکار را نشان میدهد که همهچیز را دوباره معنادار میکند.
صبا
ما در زندگی با کمبودهایمان همراه میشویم یا مسیری را انتخاب میکنیم که برخلافشان است
hasti
عاشق خواندن جنایات واقعیام؛ اما همیشه از این واقعیت آگاه بودهام که بهعنوان خواننده، فعالانه انتخاب میکنم که مصرفکنندهٔ مصیبتِ فرد دیگری باشم.
مهتاب
کانتر مینویسد: «قبل از اینکه مجرم مرتکب جرمی شود، شاید خودش هم نمیدانسته چنین کاری خواهد کرد. بنابراین شاید بهاندازهٔ بعد از جنایت، خیلی مراقب نبوده باشد.»
zohreh
دیوید کانتِر که یک روانشناس جنایی برجستهٔ بریتانیایی است، در کتابش بهنام سایههای مجرمانه مینویسد: «مجرم بیشتر از آیندهاش، در پیشینهاش آسیبپذیر است.» کانتر بر این باور است که کلید حل زنجیرهای از جنایات، فهمیدن این است که قبل از اولین جنایت چه اتفاقی افتاده است، بهجای اینکه اثبات کنی مجرم بعد از آخرین حمله به کجا رفته است.
zohreh
دنبالکردن رشد درندهجویی قاتل، مثل تماشای فیلمی ترسناک از انتها به ابتدا بود؛ اما بازبینی اهمیت داشت.
zohreh
اکثر جنایتکارانِ بیرحم، آنی و بیبرنامه عمل میکنند و بهراحتی دستگیر میشوند. بخش گسترده و زیادی از قتلها را افرادی انجام میدهند که قربانی، آنها را میشناسد و بهرغم تلاش برای فریبدادن پلیس، این مجرمان معمولاً شناسایی و دستگیر میشوند. اقلیت کمی، شاید حدود ۵ درصد از جنایتکاران هستند که بزرگترین چالشها را به وجود میآورند: کسانی که جنایاتشان جنونی ازقبل برنامهریزیشده و بدون پشیمانی را نشان میدهد.
zohreh
این کاری است که همهٔ ما میکنیم، همگی. با حسننیت قول مراقبت میدهیم، قولی که همیشه نمیتوانیم به آن عمل کنیم.
«مراقبتم.»
zohreh
«هیچکس هیچوقت مجرمهای واقعی رو نمیگیره. اونها همیشه درمیرن.»
zohreh
همانطور که قبلاً گفتم، درگیرشدن فکر و ذهن به یک مظنون خیلی شبیه به اولین موج عشقی کورکورانه در یک رابطه است. تمرکز به چهرهٔ یک فرد محدود میشود. جهان و صداهایش مانند صدای پسزمینهٔ محوی هستند برای فیلمی زندگینامهای، بیصدا و قدرتمند که تمام مدت داری در ذهنت تدوین میکنی. هیچ میزان اطلاعاتی دربارهٔ هدف مشغلهٔ ذهنیات کافی نیست. بیشتر تقلا میکنی، و همیشه بازهم بیشتر.
zohreh
ما آدمهای جویای الگوییم، همگی. نگاهی اجمالی میاندازیم به طرح کلی نامیزانی از چیزی که دنبالش میکنیم، و نظرمان به آن جلب میشود، و گاهی وقتی میتوانستیم رها شویم و به زندگی ادامه دهیم، همچنان گیرافتاده باقی میمانیم.
zohreh
حجم
۹۹۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۵۵ صفحه
حجم
۹۹۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۵۵ صفحه
قیمت:
۶۵,۰۰۰
۱۹,۵۰۰۷۰%
تومان