بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب جایی که ماه نیست (شوک سقوط) | طاقچه
تصویر جلد کتاب جایی که ماه نیست (شوک سقوط)

بریده‌هایی از کتاب جایی که ماه نیست (شوک سقوط)

نویسنده:نیتان فایلر
انتشارات:نشر نون
امتیاز:
۳.۷از ۴۲ رأی
۳٫۷
(۴۲)
مرا دیده بود. معلوم است که مرا دیده بود که از توی پنجره دزدکی نگاه ‌کردم. او را ‌دیدم. مادرش را ‌دیدم و بعد دررفتم. چه فرقی می‌کند؟ آیا همه‌مان تشنۀ این نیستیم که رازهایمان را بیرون بریزیم؟
Emma
نقاشی از خود از همه سخت‌تر است. درآوردن خود آدم مشکل است یا حتی دانستن اینکه آن «خود» چیست.
ناشناس
روزی روزگاری، خاطره‌هایی را که نمی‌خواستیم، دفن کردیم. یک تکۀ کوچک چمن توی پارک تفریحی اوشن‌کوو، کنار سطل‌های بازیافت یا کمی بالاتر توی راه، نزدیک ردیف دوش‌ها، پیدا کردیم و خاطره‌هایی را که می‌خواستیم نگه ‌داشتیم و بقیه را دفن کردیم.
Emma
شاید اصلاً‌ به آن توجهی نکنید. ولی وقتی او دیگر آنجا نیست، متوجهش می‌شوید. متوجه خیلی جاها می‌شوید که او دیگر نیست و خیلی چیزهایی را می‌شنوید که او نمی‌گوید.
ناشناس
ننی‌نو غذاهای خوبی می‌پخت. از آن آدم‌هاست که تا پایت را از در تو می‌گذاری، می‌خواهد غذا توی حلقت بکند و تا لحظه‌ای که بروی، دست از سرت برنمی‌دارد. حتی ممکن است سریع یک ساندویچ کالباس برای توی راهت درست کند. خوب است آدم این‌طوری باشد. به‌نظر من آدم‌هایی که در غذا دستِ ‌بِده دارند، حال و هوای خوبی اطرافشان ایجاد می‌کنند.
(:Ne´gar:)
سم زیر لب گفت: ‌«سایمون عادی نیست.» البته سایمون نشنید که این را گفت یا اگر هم شنید، هیچ‌وقت به روی خودش نیاورد و مرا هم ندید که انگشتان سم را روی تخته‌‌چوب‌های کف زمین له کردم و جیغش را درآوردم.
شلاله
یک خوبی صحبت‌کردن با کسی که پشت سرتان ایستاده این است که می‌توانید وانمود کنید که خبر از گریه‌کردنش ندارید و به خودتان خیلی زحمت ندهید که از چرایش سر در بیاورید. می‌توانید راحت تمرکز کنید روی اینکه چطور کمکش کنید که حالش بهتر شود.
(:Ne´gar:)
چند روز اخیر حالم چندان خوب نبوده است. از آنچه فکر می‌کردم، خیلی سخت‌تر است. فکرکردن به گذشته مثل درآوردن مرده از گور است.
(:Ne´gar:)
گذر زمان باعث می‌شود همه‌چیز کمتر واقعی به‌نظر برسد.
ناشناس
اگر مردم فکر کنند دیوانه‌اید، آن وقت هر کار که بکنید، هرچه فکر کنید، رویش مُهر دیوانه می‌خورد.
ناشناس
ولی فقط وقتی واقعاً می‌دانید معنای لبخند چیست که چهرۀ پشت آن لبخند مال شما باشد. دیگران همه، فقط آن لبخندی را می‌بینند که انتظار دارند.
ناشناس
به این می‌ماند که هرکدام ما دیواری داریم که رؤیاهایمان را از واقعیت جدا می‌کند،‌ ولی دیوار من ترک‌هایی دارد. رؤیاها می‌توانند وول بخورند و راهشان را از وسطش باز کنند، طوری‌که مشکل می‌شود فرقشان را بفهمی. گاهی دیوار کاملاً می‌شکند. بعد از آن است که کابوس‌ها می‌آیند.
کاربر ۶۱۰۴۴۵۴
به این می‌ماند که هرکدام ما دیواری داریم که رؤیاهایمان را از واقعیت جدا می‌کند،‌ ولی دیوار من ترک‌هایی دارد. رؤیاها می‌توانند وول بخورند و راهشان را از وسطش باز کنند، طوری‌که مشکل می‌شود فرقشان را بفهمی. گاهی دیوار کاملاً می‌شکند. بعد از آن است که کابوس‌ها می‌آیند.
(:Ne´gar:)
سرشان را برنگرداندند. هرگز آن فشار دست اطمینان‌بخش را روی پایم حس نکردم. هرگز نگفتند که همه‌چیز درست خواهد شد. هیچ‌کس در گوشم نجوا نکرد هیش هیش.   آن‌وقت فهمیدم که کاملاً تنها بودم. عجیب بود که این‌طور متوجهش بشوی.
Waver
«اگه هیچ‌کی منو دوست نداشته باشه چی؟»
کاربر ۶۱۰۴۴۵۴
از آنچه فکر می‌کردم، خیلی سخت‌تر است. فکرکردن به گذشته مثل درآوردن مرده از گور است.
کاربر ۶۱۰۴۴۵۴
سر درس‌ها هم همینطور بود. یک‌دقیقه گوش می‌دادم. با علاقه همه‌چیز را فرومی‌دادم، یک‌دقیقۀ بعد سرم کاملاً خالی ‌بود.
کاربر ۶۱۰۴۴۵۴
سلام، اسم من پتانسیل شماست. ولی شما می‌توانید مرا محال صدا بزنید. من فرصت‌های از دست‌رفته هستم. انتظاراتی هستم که شما هرگز برآورده نمی‌کنید. همیشه حالتان را می‌گیرم، فارغ از اینکه چقدر سخت تلاش می‌کنید، فارغ از اینکه چقدر امید دارید. لطفاً وقتی مرا می‌شویید، به باسنم تالک بمالید و حواستان باشد که چطور مدفوع‌مان عین هم بو می‌دهد.
کاربر ۶۱۰۴۴۵۴
نقاشی راهی بود برای اینکه جای دیگری باشی.
کاربر ۶۱۰۴۴۵۴
«واقعاً که مت! تو بدترین دشمن خودتی.» این چیز عجیبی است که به کسی که بیماری روانی جدی دارد، بگویی. معلوم است که من بدترین دشمن خودم هستم. کل مشکل همین است.
کاربر ۶۱۰۴۴۵۴
**اسکیزوفرنی: ا. اختلال روانی شدیدی که مشخصه‌اش ازهم‌گسستگی روند فکرکردن و پیوند با واقعیت و پاسخ‌گویی عاطفی است. ریشه: لغت یونانی اسکیزین (جدا کردن/شدن) و فرن (ذهن).
کاربر ۶۱۰۴۴۵۴
سیگاری بین لبانم دارم و این ماشین تایپ روی پاهایم قرار گرفته. سنگین است. می‌توانم وزنش را احساس کنم. راحت نیست و ممکن است زود جابه‌جا شوم یا ماشین تایپ را روی میزم بگذارم و روی صندلی چوبی بنشینم. این من هستم. این چیزی است که در این لحظه دارد اتفاق می‌افتد، ولی توی ذهنم، آنجا که تصاویر شکل می‌گیرند، منِ دیگری را می‌بینم.
کاربر ۶۱۰۴۴۵۴
نوشتن دربارۀ گذشته راهی است برای دوباره زندگی‌کردنش. راهی برای دیدن اینکه دوباره از اول اتفاق می‌افتد. خاطره‌ها را روی تکه‌های کاغذ می‌آوریم تا بدانیم همیشه وجود خواهند داشت.
کاربر ۴۴۶۱۷۵۵

حجم

۳۶۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

حجم

۳۶۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
۱۴,۷۰۰
۷۰%
تومان