بریدههایی از کتاب پسر عزیزم، تو اخراجی
۳٫۹
(۲۲)
به قول معروف خوشبختی واقعی از خودِ آدم شروع میشه.
.ً..
«نمیشه اخراجم کنید.»
«کی گفته؟»
«نمیدونم، ولی...»
«خب اگه نمیدونی داری از چی حرف میزنی، چیزی نگو.»
«آره خب، ولی آخه اینکه مثل... مثل یک شغل نیست. عمو الیاس رو اخراج کردن، چون توی شرکتشون طرح تعدی... تعدی...»
«تعدیل نیرو اجرا شده بود.»
«همون.»
مادرش نفس عمیقی کشید. یک لحظه دست از اتو کشیدن برداشت، اتو را
Zahra
بود.
بعدش هم دعوایی به پا شده بود.
لبخندش را جمعوجور کرد و گفت: «شوخیه دیگه، مگه نه؟»
«خودت میدونی.»
دوباره لبخند زد و گفت: «آره، یه شوخیه.»
مادرش نگاهش کرد.
نگاهش کوتاه بود، خیلی کوتاه، فوقش چند ثانیه، اما موهای پشتِ گردن میگل سیخ شد. هیچوقت نشده بود که اینجوری جدی نگاهش کند، آن هم مادرش که دستکم دو سهبار در روز
Zahra
«گرسنهای؟»
گرسنه؟! میتوانست یک گاو را ببلعد!
Black
بعدش هم دعوایی به پا شده بود.
لبخندش را جمعوجور کرد و گفت: «شوخیه دیگه، مگه نه؟»
«خودت میدونی.»
دوباره لبخند زد و گفت: «آره، یه شوخیه.»
مادرش نگاهش کرد.
نگاهش کوتاه بود، خیلی کوتاه، فوقش چند ثانیه، اما موهای پشتِ گردن میگل سیخ شد. هیچوقت نشده بود که
Zahra
خوشبختی واقعی از خودِ آدم شروع میشه.
Black
امضا موضوع مهمی بود و به هویتش در تمام عمر ربط داشت.
Black
میگل نگاهی به پاکت انداخت، هم متعجب بود، هم هیجانزده.
توی پاکت یک برگه بود که رویش با کامپیوتر پدرش ده دوازده خطی تایپ شده بود.
پسر عزیزم؛
با توجه به اینکه در هفتههای گذشته مدام بینظمتر شدهای، همچنین نظر به مشکلاتی که در ماهها و سالهای گذشته، یعنی از وقتی شروع به چهار دستوپا راه رفتن کردی تابهحال ایجاد کردهای، و چون به نظر نمیرسد هیچ قصدی داشته باشی که رفتارت را اصلاح کنی، با کمال ناراحتی مجبورم مراتب اخراجت را اعلام کنم. این حکم پس از گذشت سی روز عملی خواهد شد.
M ، A
کوهی از لباسْ تلنبار شده بود که نمیگذاشت به این راحتی وارد اتاق بشوی.
قاتل کتاب
کوهی از لباسهای چروک یکطرفش بود و طرف دیگر، دو کپه لباسِ حسابی مرتب و اتوزده
Black
تو میرسی و من قبول میکنم ازت مراقبت کنم. تو رشد میکنی، مسئولیت کارهات رو بر عهده میگیری و من هم دوستت دارم. اما از اونجاییکه از وقتی به دنیا اومدی، داری این قرار رو یکجانبه زیر پا میذاری، من دیگه نمیتونم مثل قبل دوستت داشته باشم.»
Black
خوشبختی واقعی از خودِ آدم شروع میشه.
Book worm
بعد از جیغوداد، مجبورش میکرد دستبهکار شود و به اتاق سروسامانی بدهد.
Black
«یه نامه بهت دادم و میخوام ثبت بشه که دریافتش کردی تا بعداً نتونی بگی چیزی نمیدونستی. کار رو باید درست انجام داد.»
Black
پسر عزیزم؛
با توجه به اینکه در هفتههای گذشته مدام بینظمتر شدهای، همچنین نظر به مشکلاتی که در ماهها و سالهای گذشته، یعنی از وقتی شروع به چهار دستوپا راه رفتن کردی تابهحال ایجاد کردهای، و چون به نظر نمیرسد هیچ قصدی داشته باشی که رفتارت را اصلاح کنی، با کمال ناراحتی مجبورم مراتب اخراجت را اعلام کنم. این حکم پس از گذشت سی روز عملی خواهد شد. در این مدت، روال عادی دریافت بوسهها و نوازشهایت برقرار خواهد بود، همچنین حقِ استفاده از اتاقت، سه وعده غذا در روز، تلویزیون، پول توجیبی، کتاب، قدم زدن، توجه، نصیحت و تمام حقوقت به عنوان فرزند را خواهی داشت؛ اما پس از پایان این مدت، به موجب اختیاری که قانونِ خانواده به من داده، وظایف من به عنوان مادرْ دیگر اجباری نخواهند بود، چون بیشتر حقوقی که داشتهام پایمال شدهاند.
این اطلاعیه را امروز، هفتم آوریل، به تو تحویل میدهم.
امضا:
ماریا اسپرانزا مارتینز گارسیا
Black
بدین وسیله به اطلاع میرسانم قصد دارم خودم را اصلاح کنم، آنطور که باید رفتار کنم، همانند دیگر اعضای خانواده، خانه را کثیف نکنم و وسایل را پرتاب نکنم، خود را پادشاه دنیا فرض نکنم، ذرهای از حدود معینشده برایم به عنوان یک بچه تجاوز نکنم و تصور نکنم مجاز به انجام هر کاری که دلم بخواهد هستم.
عاجزانه استدعا دارم دوباره به عنوان فرزند پذیرفته شوم. امیدوارم به موجب رفتار عادلانه، التفات و قلب رئوف شما، لایق برخورداری از این فرصت دوباره باشم.
با احترام،
امضا: میگل فرناندز مارتینز
تاریخ: هفتم مه
Book worm
مادر اتو را روی یکی از پیراهنهای میگل کشید. این پیراهن را دیروز پوشیده بود، اما بیشتر از بیست دقیقه تمیز نمانده بود.
بعدش هم دعوایی به پا شده بود.
لبخندش را جمعوجور کرد و گفت: «شوخیه دیگه، مگه نه؟»
«خودت میدونی.»
دوباره لبخند زد و گفت: «آره، یه شوخیه.»
مادرش نگاهش کرد.
نگاهش کوتاه بود، خیلی کوتاه، فوقش چند ثانیه، اما موهای پشتِ گردن میگل سیخ شد. هیچوقت نشده بود که اینجوری جدی نگاهش کند، آن هم مادرش که دستکم دو سهبار در روز جدی میشد، یک چیزی بالاتر از جدی.
اما اینبار فرق میکرد. فقط جدی نبود، ناراحت هم بود.
گفت: «تو نمیتونی من رو اخراج کنی.»
«نمیتونم؟»
«نه.»
جودیآبــوت
حجم
۱٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۱٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
قیمت:
۲۱,۰۰۰
۱۰,۵۰۰۵۰%
تومان