بریدههایی از کتاب وحشی
۴٫۳
(۲۰۸)
مادرم بارها و بارها میگفت: «ما فقیر نیستیم، چون از عشق غنی هستیم.» او شِکَر را با آب و رنگهای خوراکی مخلوط و تظاهر میکرد که یک نوشیدنی ویژه است
Dexter
روزی پس از آنکه متوجه شده بود در حال مُردن است، با گریه گفت: «هیچوقت فرمون زندگیم دست خودم نبود. من همیشه چیزی بودم که دیگران میخواستن. من همیشه دختر یا مادر یا همسر کسی بودم. هیچوقت خودم نبودم.»
MoonRiver
یاد گرفتم که دنیا هرگز با کسی شوخی ندارد. هرچیزی را بخواهد میگیرد و دیگر هیچگاه آن را بازنمیگرداند.
behzad
گفت: «بالاخره به چیزی که میخواستی رسیدی.»
پرسیدم: «چی میخواستم؟»
پاسخ داد: «اینکه تنها باشی.»
❤ محمد حسین ❤
از پای درآمدنِ چنین ستونِ سترگی باید سروصدای بلندتری ایجاد کند.
ویلیام شکسپیر (آنتونیوس و کلئوپاترا)
sumit
من مشکلی داشتم که به دست مشاورها حل نمیشد؛ غم و اندوه هیچ فردی درون یک اتاق تسلی نمییابد.
n re
سبز پوشیده بودم. شلوار سبز، کُت سبز، تِلِ سر پاپیونی سبز. آن لباسی بود که مادرم برایم دوخته بود؛ او همیشه برایم لباس میدوخت. بعضیهایشان دقیقاً لباسهایی بودند که آرزوی داشتنشان را داشتم و باقیشان لباسهایی بودند که کمتر دوستشان داشتم. شیفتهٔ کُتوشلوار سبز نبودم، ولی بههرحال پوشیده بودمش. به اجبار، بهعنوان یک هدیه، بهعنوان خوشیمنی.
تمام روزی که کتوشلوار سبز پوشیده بودم، درحالیکه در کلینیک مایو مادرم و ناپدریام اِدی را از طبقهای به طبقهای دیگر همراهی میکردم تا مادرم از این آزمایش به آن آزمایش برود، دعایی در ذهنم رژه میرفت، هرچند واژهٔ دعا برای توصیف آن رژه خیلی مناسب نیست. در مقابل خدا متواضع نبودم. حتی به خدا اعتقادی نداشتم. دعایم این نبود: خدایا، خواهشاً به ما لطف کن.
مادربزرگ علی💝
من مادرم نبودم. فقط پس از مرگش متوجه شدم که او چهکسی بوده است: یک نیروی جادویی بدیهی در مرکز خانواده که بهطور ناپیدایی همهمان را در مدار قدرتمند اطرافش نگه میداشت. بدونِ او، اِدی کمکم به یک غریبه تبدیل شد. لیف و کارِن و من، هرکدام سرگرم زندگی خودمان شدیم.
❤ محمد حسین ❤
از شغلم که پیشخدمتی بود استعفا دادم و طلاقم را نهایی کردم و همهٔ داروندارم را فروختم و با همهٔ دوستانم خداحافظی کرده و برای آخرین بار بر سر مزار مادرم رفتم. از مینیاپولیس تا پورتلندِ اورِگُن رانندگی کردم و چند روز بعد، با هواپیما به لُسآنجلس رفته و با ماشین به موهاوی رفتم و از آنجا با ماشینی دیگر به بزرگراهی رفتم که مسیرِ پاسیفیک کِرِست از کنارش میگذشت.
در مقطعی، وقتی سرانجام تصمیم گرفته بودم که بهراستی این کار را انجام دهم، بهسرعت متوجه شده بودم که انجام دادنش یعنی چه، و در پی آن تصمیم گرفتم تا از انجام دادنش صرفنظر کنم، زیرا میدانستم که میتواند چهقدر بیهوده و احمقانه و بهشکل مضحکی سختتر از چیزی که انتظار دارم باشد، میدانستم عمیقاً برای انجام دادنش آماده نیستم.
و سپس در عمل انجامش دادم.
مادربزرگ علی💝
یاد گرفتم که دنیا هرگز با کسی شوخی ندارد. هرچیزی را بخواهد میگیرد و دیگر هیچگاه آن را بازنمیگرداند.
❤ محمد حسین ❤
حجم
۶۱۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۴۸ صفحه
حجم
۶۱۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۴۸ صفحه
قیمت:
۸۶,۰۰۰
تومان