بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نسخه پیچ | طاقچه
۳٫۱
(۳۹۰)
مانور یا گرسنه‌ شده بودند و می‌خواستند از بوفه‌ی روبروی بهداری «خرسیرکُن» بخرند؛ بیسکویت ساقه‌طلایی.
mashkook
سربازهایی که صبح می‌آمدند، تمارض می‌کردند. یا برای جیم زدن از آموزش و مانور یا گرسنه‌ شده بودند و می‌خواستند از بوفه‌ی روبروی بهداری «خرسیرکُن» بخرند؛ بیسکویت ساقه‌طلایی.
مریم
نشستم به امتحان کردن تک تک داروها روی خودم. هرکدام حال و هوای خودش را داشت
kamrang
بعضی‌ها آتش درست می‌کردند و عقرب را می‌انداختند وسط. تا بچرخد دور خودش. تا رقص بگیرد و خودش را نیش بزند. اما وقتی خودشان را نیش نمی‌زدند، می‌انداختندشان وسط آتش. گُر می‌گرفتند. جمع می‌شدند. پیچ و تاب برمی‌داشتند و دست آخر پودر می‌شدندو چند لحظه دودی غلیظ، پیچان می‌رفت بالا.
kamrang
ـ قرص افکسور توی جیبش پیدا کردیم با چندتا قرص رنگ و رو رفته‌ی دیگه. فشارش اومده روی نوزده. صورتش سرخِ سرخ شده. ـ کی بوده که هرچی دم دستش دیده خورده؟ یه داروی دیورتیک بهش بدین خوب می‌شه. - چی؟ می‌گم پسرتونه. زن یائسه کجا بود؟ دیورتیک چیه؟ گروهبان مبارکی هستم. پدر تقریباً داد می‌زد: ادرارآور. ادرارآور. بشاشه درست می‌شه.
kamrang
اهل پول جمع کردن نبود. یا می‌داد برای خمس و زکات یا به مادر که او هم همه را به ظهر نکشیده خرج می‌کرد: کادو برای دوست و آشنا، مرغ و ماهی برای پیرزن سر کوچه‌، کفِ دست دختربچه‌ی افغانی بوری که توی بازار دیده بود. ظهر هم زنگ می‌زد که پول تاکسی ندارم، بیایید دنبالم. چیزی تهش نمی‌ماند برای ما بچه‌ها.
دچآر

حجم

۰

حجم

۰