بریدههایی از کتاب داستانهای واقعی
۴٫۶
(۳۷)
«هروقت برای نماز خواندن عجله داشتید، یا کاری به نظرتان مهمتر از آن پیش آمد، به این بیندیشید که هرچه در گذشته اتفاق افتاده و در آینده اتفاق خواهد افتاد، در دستان کسی است که در نماز، روبهرویش میایستید…
#دور_از_ذهن
وقتی پدرم به خانه آمد و سجاده و چادر نماز من را دید، عصبانی شد، سجاده مرا به گوشهای انداخت و گفت: برو سر درسات، این کارها یعنی چه؟!
بغضم ترکید و از چشمانم اشک جاری شد و با ناراحتی و گریه به اتاقم رفتم. آن شب شام هم نخوردم و در همان حال، خوابم برد.
اذان صبح از حسینیهای که نزدیک خانه ما بود به گوش میرسید، با شنیدن صدای اذان، دوباره گریهام گرفت، ناگهان صدای درب اتاقم مرا متوجه خود کرد.
پدر و مادرم هر دو مرا صدا میکردند، درب اتاق را باز کردم دیدم هر دو گریه کردهاند، با نگرانی پرسیدم: چه شده؟! که یکدفعه هر دو مرا در آغوش گرفتند و گفتند دیشب هر دو یک خواب مشترک دیدهایم!
قاصدک
اتوبوس
من در اتوبوس بودم که دیدم دختر خانمی که در صندلی جلوی من با پدرش نشسته بود، یکمرتبه گفت: خورشید دارد غروب میکند و نماز نخواندهام و به پدرش گفت نماز نخواندم.
پدرش گفت: خوب باید بخوانی، ولی حالا که اینجا جاده است و بیابان.
دختر گفت: برویم به راننده بگوییم نگه دارد.
پدرگفت: راننده بهخاطر یک دختربچه نگه نمیدارد.
معصومزاده
تا آخر ترم هر سهتامون با پیرزن به مسجد میرفتیم نماز جماعت. خودمم باورم نمیشد. نمازخون شده بودم. اصلاً اون خونه حال و هوای خاصی داشت. هر سهتامون تغییر کرده بودیم. بعضی وقتا هم پیرزن از یکیمون خواهش میکرد یه سوره کوچک قرآن را با معنی براش بخونیم.
تازه با قرآن و معانی اون آشنا میشدم. چقدر عالی بود.
بعد از چهار سال تازه فهمیدیم پیرزن تموم اون سورهها را حفظ بوده. پیرزن سادهای در یک شهر کوچک فقط با عمل و رفتارش هممونو تغییر داده بود.
خدای بزرگ چقدر سپاسگزارم که چنین فردی را سر راهم گذاشتی.
قاصدک
بدجور توی مسئله گیر کرده بودم. به هر دری میزدم حل نمیشد. این کار رو خدا با لطف و کرمش جدیداً نصیبم کرده بود. یک نرمافزار مهندسی بود که باید برای یک شرکت مهندسی مینوشتم. اما در حین کار با مشکلی مواجه شدم که هر کاری میکردم حل نمیشد. هر چی جستجو میکردم بیشتر گیج میشدم. یه روز ظهر قبل از نماز داشتم روی موضوع کار میکردم که صدای اذان بلند شد. با خودم گفتم یه کم بیشتر کار کنم بعد نمازم رو فرادا بخونم. اما یک آن با خودم گفتم شاید گیر مسئله من توی نماز جماعت نرفتنم باشه. بلند شدم، وضو گرفتم و به خدا گفتم: چشم میرم نماز جماعت. وقتی از نماز برگشتم بلافاصله آن مسئله برایم حل شد….
قاصدک
زمانیکه ساختمان تخریب شده بود این آقا بههمراه جانماز و سجادهاش بهطور معجزهآسا و کاملاً سالم به طبقهٔ پایین منزل فرود آمده بود. انگار فرشتهها وی را در آغوش گرفته بودند و سالم و سلامت روی زمین قرار داده بودند، آری در این موقع بود که معنی نماز را فهمیدم و متوجه شدم اتصال با خداوند چه معنا و مفهوم عظیمی دارد، فهمیدم در هنگام نماز با کسی سخن میگویی که خودش حافظ جان و مالت خواهد بود و معنای دعا کردن مادرم و تک تک همسایهها را در آن رعب و وحشت کودکی خودم چه زیبا چشیدم، طعمی از جنس نور و درخشش به وسعت ایمان و اعتقاد به پاکی انسانها و بوی عطر نماز…
آری، نماز زیباترین حالت اتصال به خداوند است، چون از تمام غیرها دور میشوی و به جانب پروردگارت روی میآوری…
قاصدک
من دست به دامن همه شده بودم، اما غافل بودم آنکه باید دست به دامنش شد مدتهاست منتظر من است. من آنقدر غرق در مشغلههای زندگی بودم که نماز را ترک کرده بودم و شکر کسی که باعث شد درهای جدیدی به روی من باز شود را بهجای نیاورده بودم.
فرسا
«به خداوند توکل کنید و ناامید نشوید، کافی است خداوند چیزی را بخواهد تنها در مقابل خواست او هر ناممکنی، امکانپذیر میشود؛ فقط باید به قدرت و عظمت او با دل و جان ایمان و اعتقاد داشت.»
امالبنین
خدایا، خودت من و دوستانم را یاری کن که هر کجا قدمی برداشتیم که تو نخواستی، خیلی زود به ما تذکر بده.
امالبنین
یادمان باشد که خدا همیشه با ماست و تا او را داریم، نباید احساس تنهایی کنیم؛
امالبنین
خدایا، یک چشم به هم زدنی ما را به خودمان وامگذار. «اللهم لاتکلنی الی نفسی طرفت عین ابدا»
امالبنین
«هروقت برای نماز خواندن عجله داشتید، یا کاری به نظرتان مهمتر از آن پیش آمد، به این بیندیشید که هرچه در گذشته اتفاق افتاده و در آینده اتفاق خواهد افتاد، در دستان کسی است که در نماز، روبهرویش میایستید…».
seyed mostafa
یاد سخن یکی از بزرگان افتادم: «هروقت برای نماز خواندن عجله داشتید، یا کاری به نظرتان مهمتر از آن پیش آمد، به این بیندیشید که هرچه در گذشته اتفاق افتاده و در آینده اتفاق خواهد افتاد، در دستان کسی است که در نماز، روبهرویش میایستید…».
M.H
خدایا، یک چشم به هم زدنی ما را به خودمان وامگذار. «اللهم لاتکلنی الی نفسی طرفت عین ابدا»
ฅ^•ﻌ•^ฅ
«هروقت برای نماز خواندن عجله داشتید، یا کاری به نظرتان مهمتر از آن پیش آمد، به این بیندیشید که هرچه در گذشته اتفاق افتاده و در آینده اتفاق خواهد افتاد، در دستان کسی است که در نماز، روبهرویش میایستید…».
نور
گفت اضطراب امانم رو بریده، بیقرارم، نمیدونم چه کارکنم؟ از پشت تلفن به او گفتم: چهل، گفت: یعنی چه؟ گفتم چهل روز نماز مداوم و رسیدن به آرامش و رساندن بقیه به این آرامش. و اینجاست که با خود میگویم به راستی که الا بذکرالله تطمئنالقلوب.
نور
«هروقت برای نماز خواندن عجله داشتید، یا کاری به نظرتان مهمتر از آن پیش آمد، به این بیندیشید که هرچه در گذشته اتفاق افتاده و در آینده اتفاق خواهد افتاد، در دستان کسی است که در نماز، روبهرویش میایستید…».
fateme28
حجم
۱۱۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۱۱۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
قیمت:
۴,۰۰۰
تومان