بریدههایی از کتاب خاطرات یک لباس شخصی
۳٫۵
(۱۰۵)
بچهها گفتن: «چه کارهایم؟» گفتم: «اولاً خاک بر سرِ همَمون که هنوز نماز نخوندیم.»
نرگس
لباس شخصیها همان مردم عادی هستند به اضافهی دغدغه. یعنی تنها چیزی که مایهی تفاوت لباسشخصیها از مردم عادی میشود، دغدغههای آنهاست والاّ نه سازمانی هست و نه ساماندهیای، نه امکاناتی هست و نه یارکشیای و...
محمدحسین
نکتهی خیلی جالب دیگهای که اونجا به ذهنم رسید و کاملاً با چشم قابل رؤیت بود دلبستگی قشر متوسط و رو به پایین نسبت به نظام و انقلابه، شاهدش هم اینه که هر وقت راهپیمایی در حمایت از نظام و انقلاب و اسلام وخدا پیغمبر باشه، سیل جمعیت از جنوب به سمت شماله! ولی هر وقت درخواست ابطال و سقوط ولخت و پتی راهرفتن و لباس درآوردن و اعتراض باشه، هم قیافهها هم مسیرها و هم حتی نگاهها از بالا به پایین میشه.
هشنا
ایستاد برگشت گفت: «چیه مزدور؟» گفتم: «اگر میخوای شعار بدی فرارکردنت چیه؟ اگر میخوای فرار کنی شعاردادنت چیه؟»
فطرس
اخبار خیلی زیاد بود. شایعه هم چندین برابر اخبار بود. آدم اگه میخواست به همه چیز گوش بده واقعاً دیوانه میشد. سعی میکردم موضوعات با اطمینان بالا را قبول کنم.
محمدحسین
گفتم: «اگر میخوای شعار بدی فرارکردنت چیه؟ اگر میخوای فرار کنی شعاردادنت چیه؟»
محمدحسین
دیدم یک نفر بچهحزباللهی، موتورش رو گذاشته بود کنار خیابون و تنهایی این سطل آشغالهای آتیش گرفته رو به هزار زحمت از وسط راه برمیداشت. دیدم بزرگترین کمک، همین کاریه که این بنده خدا داره انجام میده.
محمدحسین
یکی میگفت بعدازظهر کار تمومه، اون یکی هم میگفت بعدازظهر کار تمومه. اولی کار نظام رو میگفت و دومی کار سبز به دستها رو.
محمدحسین
گفت: «ماها موجسواریم و هدفمون رسیدن به ساحله، ولی برای این به ساحلرسیدن که ساقطکردن جمهوریاسلامی یا لااقل ساقطکردن تمام آخوندهاست، از هر موجی استفاده میکنیم، الآن هم بلندترین موج موجود این موضوعه.»
محمدحسین
من با صدای بلند و به تنهایی فریاد میزنم که لباس شخصی مظلوم است.
محمدحسین
یه نکتهی خیلی جالب دیگهای که اونجا به ذهنم رسید و کاملاً با چشم قابل رؤیت بود دلبستگی قشر متوسط و رو به پایین نسبت به نظام و انقلابه، شاهدش هم اینه که هر وقت راهپیمایی در حمایت از نظام و انقلاب و اسلام وخدا پیغمبر باشه، سیل جمعیت از جنوب به سمت شماله! ولی هر وقت درخواست ابطال و سقوط ولخت و پتی راهرفتن و لباس درآوردن و اعتراض باشه، هم قیافهها هم مسیرها و هم حتی نگاهها از بالا به پایین میشه.
ali
را؛ لباس شخصیها همان مردم عادی هستند به اضافهی دغدغه
محمد
دانشجوها خیلی زودتر به اون چیزی که در روزهای بعد در تجمعات مردمی دیدم پرداختند و اون شب تقریباً متوجه شدم که نخبههای جامعه نسبت به هدف نهایی مطرح شدن اعتراضات و پیشکشیدن بحث تقلب و... کاملاً توجیه هستند (از حرفها و شعارهاشون کاملاً عیان بود.) اونها فقط دنبال سرنگونی نظام بودند
pasdarvelayat
«ماها موجسواریم و هدفمون رسیدن به ساحله، ولی برای این به ساحلرسیدن که ساقطکردن جمهوریاسلامی یا لااقل ساقطکردن تمام آخوندهاست، از هر موجی استفاده میکنیم، الآن هم بلندترین موج موجود این موضوعه.»
ali
خدا میداند حتی برای یک لحظه هم علاقهای به آشوب و درگیری و فتنه نداشته و نداریم، اما به همان دلیل که اول گفتم، نمیتوانیم از حداقل معیارها و عقایدی که برایمان باقیمانده عقب بنشینیم، دعوا و درگیری با همشهری، هممحلهای و احیاناً دوستان غافل را دوست نداریم، حتی از آن متنفر هم هستیم، ولی فرار هم نمیکنیم، میمانیم و دفاع میکنیم (بازهم دور از هرگونه شعار و شعارزدگی) ، دفاعی جانانه، حالا میخواهد طرف مقابلم دستبند سبز داشته باشد یا دور دستش پرچم ایران نقش بسته باشد.
محمد
ولی آن موضوعی که برایم قابل هضم نبود و باعث نوشتن این چند صفحه هم شد، این بود که یک طرف منازعه که به قول ما سبز به دستها بودند تمامی اسباب اثرگذاری بر شبکههای اجتماعی مثل کتاب، مجله، روزنامه و فضای مجازی را در اختیار داشته باشند ولی طرف دیگر داستان که از قضا به حمایت نظام و انقلاب و... به میدان آمده بود و طبیعتاً میبایست هر نوع امکاناتی را در اختیار میداشت بدون حتی یک تریبون در وسط میدان باشد.
زینب هاشمزاده
ولی در عوض طرف مقابل به هر رنگ و در هر لباسی که ظاهر میشه بهخاطر بیقیدی و بیتعهدی که نسبت به همه چیز داره و چون تنها خواسته و آرزویش ریشهکنکردن ایران با وضعیت موجوده، هیچگاه از حمله دست برنمیداره و فقط لباس و رنگ و لعاب عوض میکنه.
کاربر ۳۷۹۹۲۵۳
یه نکتهی خیلی جالب دیگهای که اونجا به ذهنم رسید و کاملاً با چشم قابل رؤیت بود دلبستگی قشر متوسط و رو به پایین نسبت به نظام و انقلابه، شاهدش هم اینه که هر وقت راهپیمایی در حمایت از نظام و انقلاب و اسلام وخدا پیغمبر باشه، سیل جمعیت از جنوب به سمت شماله! ولی هر وقت درخواست ابطال و سقوط ولخت و پتی راهرفتن و لباس درآوردن و اعتراض باشه، هم قیافهها هم مسیرها و هم حتی نگاهها از بالا به پایین میشه. «البته قطعاً لازم به تذکر نیست که حتماً این موضوع استثنائات و اونائی هم داره و با خطکش نمیشه این قسمتبندی رو انجام داد.»
الی هستم
فقط اون ۴-۳ نفری که کوکتل درست کرده بودن رو بگیرین، به بقیه کار نداشته باشین، یک طوری هم وایستین که همه سمت جمعیت آخر کوچه فرار کنن،
فطرس
تقریباً همهی شیشههای بیمارستان رو شکستن. خیلی جالب بود. میرفتن داخل بیمارستان آب میخوردن، سر و صورت میشستن بعد یکی دو تا شیشه هم میشکستن میومدن بیرون.
ali
فقط و فقط این چند صفحه را نوشتم که به نسل اولیها که "همهشان حکم پدری برای ما دارند" بگویم ما هستیم. شاید مثل شما نباشیم و هزار و یک ایراد داشته باشیم، ولی آخرالامر هستیم، هستیم و خواهیم ایستاد، به هر قیمتی که شده خواهیم ایستاد.
البته میدانم که به شما و امثال شما که معرکههایی چون جنگ و انقلاب را دیده و درک کردهاید نمیرسیم، ولی بالاخره با تمام بضاعتمان هستیم، کنار هم نمیرویم، کوتاه هم نمیآییم.
منمشتعلعشقعلیمچکنم
داشتیم با چوب و کِش موتور یک سطل آشغال رو میکشیدیم کنار که یه دفعه دیدم یک لندرور مشکی که رانندهاش یک پیرمرد ۷۰-۶۰ ساله با قیافهای کاملاً اعلیحضرتی در حالی که خانمش هم کنار دستش نشسته بود اومد و کوبید به این سطل آشغال و پرتش کرد توی جوی آب، یعنی کار ۱۰ یا ۲۰ دقیقهای ما رو ظرف ۱۰ ثانیه انجام داد. بعد در ماشینش رو باز کرد و گفت: هرچند اگر به سن و سال شما بودم قطعاً روبهروتون بودم نه کنارتون ولی چون الآن مفیدترین کار ممکن رو انجام میدید همراهیتون میکنم.
محمد
قبلاً در مراسمات مختلف مسجد و دانشگاه از زبون اون آدمهای قدیمی جبهه و جنگ شنیده بودم بعضی آدمها فقط بهخاطر لباسهاش و قیافهگرفتنهاش و عکس و مصاحبه جبهه میاومدن. شنیده بودم که این دسته آدمها در طول جنگ غالباً یا نیروی تبلیغات بودند یا نیروی عقیدتی و الی آخر.
وقتی بعضی از بچهحزباللهیهای شمال تهران رو میبینم یاد این دست خاطرات میافتم.
محمد
لباس شخصیها و جماعتی که از آنها با نام سرخود و چندین صفتِ دیگر یاد میشود، شاید از نظر تلویزیونهای آن طرف آب و فضای مجازی و خلاصه عوامل ناتوی فرهنگی جماعتی بدنام و بدآوازه باشند ولی لااقل من و امثال من و هر کس دیگری که کلاه خودش را قاضی کند خوب میداند که این جماعت نه قصد آشوب دارند و نه قصد اخلال، شاید سواد و کلاس کاری هم نداشته باشند ولی این را هم خوب میدانم که غالباً مغرض نیستند.
صادق
لباس شخصیها همان مردم عادی هستند به اضافهی دغدغه. یعنی تنها چیزی که مایهی تفاوت لباسشخصیها از مردم عادی میشود، دغدغههای آنهاست والاّ نه سازمانی هست و نه ساماندهیای، نه امکاناتی هست و نه یارکشیای و...
زینب هاشمزاده
حوصلهی جر و بحث نداشتم، یکی زدم پشت سرش و گفتم: «خداییش فقط به درد قیافهگرفتن و مصاحبه بعد از نماز جمعه میخوری.»
محمد
«ماها موجسواریم و هدفمون رسیدن به ساحله، ولی برای این به ساحلرسیدن که ساقطکردن جمهوریاسلامی یا لااقل ساقطکردن تمام آخوندهاست، از هر موجی استفاده میکنیم، الآن هم بلندترین موج موجود این موضوعه.»
محمد
یه نکتهی خیلی جالب دیگهای که اونجا به ذهنم رسید و کاملاً با چشم قابل رؤیت بود دلبستگی قشر متوسط و رو به پایین نسبت به نظام و انقلابه، شاهدش هم اینه که هر وقت راهپیمایی در حمایت از نظام و انقلاب و اسلام وخدا پیغمبر باشه، سیل جمعیت از جنوب به سمت شماله! ولی هر وقت درخواست ابطال و سقوط ولخت و پتی راهرفتن و لباس درآوردن و اعتراض باشه، هم قیافهها هم مسیرها و هم حتی نگاهها از بالا به پایین میشه.
محمد
قبلاً در مراسمات مختلف مسجد و دانشگاه از زبون اون آدمهای قدیمی جبهه و جنگ شنیده بودم بعضی آدمها فقط بهخاطر لباسهاش و قیافهگرفتنهاش و عکس و مصاحبه جبهه میاومدن. شنیده بودم که این دسته آدمها در طول جنگ غالباً یا نیروی تبلیغات بودند یا نیروی عقیدتی و الی آخر.
وقتی بعضی از بچهحزباللهیهای شمال تهران رو میبینم یاد این دست خاطرات میافتم.
mohmmadreza
این معما برام حل نمیشه که چرا تو این دوره از شلوغیها همه جور آدمی بود. انگار هیچ کس قصد تمومکردن موضوع رو نداشت. همه اومده بودن که بمونن. یارو کتک خورده بود در حد تیم ملی، بازم ایستاده بود و شعار میداد! از اون طرف موتور بچهحزباللهیه رو آتیش زده بودن دستش رو هم شکسته بودن، باز با همون یک دست داشت دعوا و بزنبزن میکرد!
زینب هاشمزاده
حجم
۶۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۶۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
قیمت:
۳۲,۰۰۰
تومان