بریدههایی از کتاب ستاره بخش
۴٫۱
(۸۲)
از قدیم گفتهاند ازدواج حق آدم را نصف میکند و مسئولیتش را دو برابر!
Aa
«هیچچیز خطرناکتر از زنی نیست که به یهکمی علم مسلح شده، حتی اگه دوازدهساله باشه.»
niloufar
آزادی فقط این نیست که بدونِ اجازهگرفتن از کسی دست به کاری بزنم. آزادی توی ذهنمه. دونستن اینکه به کسی جواب پس نمیدم. اینکه هرجا دلم میخواد برم. کاری که میخوام رو بکنم. چیزی که دلم میخواد رو بگم. من دوستت دارم سون، ولی بهعنوان یه زنِ آزاد دوستت دارم.
zohreh
«میدونی بدترین چیز درمورد کتکخوردن از یه مرد چیه؟ دردش نیست. اینه که توی اون لحظه متوجه میشی که زنبودن واقعاً یعنی چی، اینه که مهم نیست چقدر باهوش باشی، چقدر بهتر بحث کنی، یا چقدر بهتر از اونها باشی، همین. اون لحظه میفهمی که اونها همیشه میتونن با یه مشت ساکتت کنن. به همین راحتی
Aa
وقتی اسب رو کتک بزنی، میتونی رامش کنی. میتونی وادارش کنی تسلیم بشه. اما هیچوقت فراموش نمیکنه و مطمئناً دیگه ازت خوشش نمیآد. پس اگه من نمیتونستم این کار رو با یه اسب انجام بدم، چطور میتونستم با همسرم، با یه انسان این کار رو بکنم؟»
میس سین
یچ دینی بدون عشق وجود ندارد. ممکن است افراد به هر اندازهای که دوست دارند دربارهٔ دین خود صحبت کنند، اما اگر دین به آنها نیکی و مهربانی با انسان و حیوان را نیاموزد ساختگی است.
آنا سوِل
زیبای سیاه
کاربر ۱۳۰۶۴۰۲
نگاهی بین آنها ردوبدل شد که ترکیبی از چیزهای درهم بود: اقرار؛ از آن اقرارهایی که ممکن است آدم را به وجد بیاورد، اما از دانستن اینکه بعضی چیزها غیرممکن هستند خراب شود و قلب آدم از این آگاهی کمی بشکند.
Fateme Soltani
عاشق چیزی بودم که خودم ساختهام. لباسهای قشنگ درست کردم و عاشقِ ساختهام شدم. و وقتی اِشلی سوار بر اسب از راه رسید، آنطور جذاب، آنطور متفاوت، آن لباس را تنش کردم و دیگر به این فکر نبودم که آیا برازندهٔ او هست یا نه. و من نفهمیدم که او واقعاً چطور آدمی است. فقط عاشق آن لباسهای زیبا بودم نه عاشق او.
مارگارت میچل
بربادرفته
Fateme Soltani
«خانمها اسبسواری میکنن و کتابها رو به مقصد میرسونن.»
«خانمها؟!»
صدای مردی شنیده شد که میگفت: «خودشون تنها؟!»
«آخرین باری که نگاه کردم، دیدم خدا دو تا دست و دو تا پا بهشون داده، درست مثل آقایون.»
zohreh
ناگهان صدای آوازِ نانسی را در دوردست میشنود:
«آه، چه صلحها که قربانی میکنیم!
آه، چه دردهای نالازمی که تحمل میکنیم...»
مککالو سرِ خود را بلند میکند. مارجری صدای فریادِ «نه!» را میشنود و بخشی دوردست از وجودش با تعجب متوجه میشود که آن صدا از دهان خودش بیرون آمده است.
آسمان
این تنها مشکل این کشور است: همهچیز، آبوهوا، همگی زیادی طول میکشد. درست مثلِ رودخانههایمان، سرزمینمان. مبهم، کند، خشن. زندگیِ بشر را به آن صورتِ نرمنشدنی و مبهمش شکل میدهند و ایجاد میکنند.
Fateme Soltani
«میدونی بدترین چیز درمورد کتکخوردن از یه مرد چیه؟ دردش نیست. اینه که توی اون لحظه متوجه میشی که زنبودن واقعاً یعنی چی، اینه که مهم نیست چقدر باهوش باشی، چقدر بهتر بحث کنی، یا چقدر بهتر از اونها باشی، همین. اون لحظه میفهمی که اونها همیشه میتونن با یه مشت ساکتت کنن. به همین راحتی.»
niloufar
از قدیم گفتهاند ازدواج حق آدم را نصف میکند و مسئولیتش را دو برابر!
لوئیزا میالکات
زنان کوچک
Márma
گفتی ستارهها هر کدوم یه جهانان تِس؟»
«آره.»
«همهشون مثل جهانِ ما؟»
«نمیدونم، ولی فکر کنم. بعضی وقتها بهنظرم شبیه سیبهای درختهای سیبمون هستن. بیشترشون براق و سالمان. چندتاییشون هم کرمخوردهان.»
«ما توی کدومیم؟ یه براقش یا یه کرمخوردهش؟»
«یه کرمخوردهش.»
friend moon :)
دختر عزیزم، تو ازطریق زندگیِ خونوادگی به رضایت واقعی میرسی. جای زن توی خونهست. "ای زنان، خود را مطابق خواست خداوند به شوهرانتان تسلیم کنید. چراکه شوهر رئیس زن است؛ درست همانگونه که مسیح رئیس کلیساست و او ناجی بدن است." افسسیان، باب پنجم، آیهٔ بیستودوم.»
کاربر ۱۳۰۶۴۰۲
هیچکدوم از شماها اونقدر والامرتبه نیستین که نشه قضاوتتون کرد
میس سین
هیچ دینی بدون عشق وجود ندارد. ممکن است افراد به هر اندازهای که دوست دارند دربارهٔ دین خود صحبت کنند، اما اگر دین به آنها نیکی و مهربانی با انسان و حیوان را نیاموزد ساختگی است.
آنا سوِل
niloufar
«این همون چیزیه که مردم نمیبینن. توی شهرهاشون گیر کردن، با اونهمه سروصدا و دود و جعبههای کوچیکی که بهش میگن خونه. اون بالا میشه نفس کشید. صدای شهر رو نمیشنوی که یهریز حرف میزنه. هیچکس چشمش به تو نیست، غیراز خدا. و فقط خودتی و درختها و پرندهها و رودخونه و آسمون و آزادی. اون بیرون برای روح مفیده.»
سوگند دولو
بهترین راه برای ازسرگذراندن زندگی این است که به چیزها زیاد فکر نکنیم؛
گلناز
«میدونی بدترین چیز درمورد کتکخوردن از یه مرد چیه؟ دردش نیست. اینه که توی اون لحظه متوجه میشی که زنبودن واقعاً یعنی چی، اینه که مهم نیست چقدر باهوش باشی، چقدر بهتر بحث کنی، یا چقدر بهتر از اونها باشی، همین. اون لحظه میفهمی که اونها همیشه میتونن با یه مشت ساکتت کنن. به همین راحتی.»
سوگند دولو
«با طلبِ دانش دنیایتان را بزرگتر میکنید.»
گلناز
«با طلبِ دانش دنیایتان را بزرگتر میکنید.»
shabnam kazemfar
ناگهان صدای آوازِ نانسی را در دوردست میشنود:
«آه، چه صلحها که قربانی میکنیم!
آه، چه دردهای نالازمی که تحمل میکنیم...»
Márma
آن کشیش بهقدری طولانی صحبت کرد که جماعت صبرشان لبریز شد و همه بهاتحاد تصمیم گرفتند با صدای آواز خود صدای او را قطع کنند، تااینکه متوجه منظورشان شد و نسبتاً عصبانی بساط مذهبی خود را جمع کرد.
helya.B
مردمِ کنتاکی بسیار مؤدبتر از مردم انگلستان بودند. در انگلستان اگر کسی بیشازحد دوستانه به غریبهای سلام میکرد مورد ظن قرار میگرفت.
zohreh
یک بار یکی از خالههای موردعلاقهاش به او گفته بود بهترین راه برای ازسرگذراندن زندگی این است که به چیزها زیاد فکر نکنیم؛ بنابراین آلیس این اتفاقات را در چمدانی گذاشت و ته کمد ذهنش انداخت، مثل چمدانهای بیشمارِ دیگری که قبلاً هم همین کار را با آنها کرده بود.
zohreh
قبلازاین، هیچوقت جنازهای ندیده بود، اما یکجوری اینجا، در احاطهٔ موسیقی و گرمای مردم اطراف گَرِت، بهسختی میشد از بودن در نزدیکیِ جنازه احساس شوک یا ناراحتی کرد.
zohreh
مارجری بهآرامی گفت: «هیس! اینقدر غیبت نکنین. آلیس دوستمونه.»
ایزی مخالفت کرد: «من منظور بدی نداشتم.»
مارجری گفت: «باز هم دلیل نمیشه که غیبت به حساب نیاد.»
zohreh
او تصورش را هم نمیکرد در زندگی بعدیاش و بین گپزدنِ مؤدبانهٔ هنگام نوشیدن چای زنانی را ملاقات کند که اینقدر با آنها حس هماهنگی کند و اینقدر به آنها نزدیک باشد.
zohreh
کتابداران بیلیویل یک تیم بودند. بله و یک تیم هوای همدیگر را دارند؛ اما بعضی وقتها تنها کارِ درست تنهابودن است.
zohreh
حجم
۴۰۹٫۰ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه
حجم
۴۰۹٫۰ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه
قیمت:
۷۹,۹۰۰
۲۳,۹۷۰۷۰%
تومان