بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پاییز ۳۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب پاییز ۳۲

بریده‌هایی از کتاب پاییز ۳۲

نویسنده:رضا جولایی
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۶از ۳۶۲ رأی
۳٫۶
(۳۶۲)
«مادرجون حرفا می‌زنی ها. کی شنیده دنیا با کتاب خوندن سروسامون بگیره؟ دنیا دست آدماییه که نمی‌دونن کتاب چیه.»
Hossein Shokhmgar
کی شنیده دنیا با کتاب خوندن سروسامون بگیره؟ دنیا دست آدماییه که نمی‌دونن کتاب چیه.»
maryam
گفتم «خیلی قشنگ می‌خوندید.» گفت «شما هم خوش‌تون اومد؟» گفتم «معرکه بود.» گفت «پس چرا دست نمی‌زدید؟» گفتم «دست‌هام از کار افتاده بود.
هادی محمودی
دنیا دست آدماییه که نمی‌دونن کتاب چیه.»
ᶜʳᶻ
دنیا دست آدماییه که نمی‌دونن کتاب چیه.
M Banoo
پدر دیروقت به خانه برمی‌گشته. تصورش از پدر موسیقی‌دانی بوده که همه، حتی پیشخدمت‌های کافه، به او احترام می‌گذارند. چند سال بعد، شبی با پدرش کار داشته. به کافه می‌رود و پدر را در میان مسخره‌بازی کارگران مستی می‌بیند که هیچ ابایی از پرتاب بطری به روی سِن نداشته‌اند. می‌بیند که پدرش همچنان سربه‌زیر، مشغول نواختن است. گفت چیز غریبی در سماجت و آرامش پدرش بوده که سال‌ها بعد معنای آن را می‌فهمد: ابهت خُردشدهٔ یک انسان.
هادی محمودی
گفت «مادرجون حرفا می‌زنی ها. کی شنیده دنیا با کتاب خوندن سروسامون بگیره؟ دنیا دست آدماییه که نمی‌دونن کتاب چیه.»
امیر
دکتر گفته بود هر چه دلش می‌خواهد می‌تواند بخورد. مثل آن بود که پیام می‌داد او را زجر ندهم و تقاضایش را برآورده کنم.
هادی محمودی
«مادرجون حرفا می‌زنی ها. کی شنیده دنیا با کتاب خوندن سروسامون بگیره؟ دنیا دست آدماییه که نمی‌دونن کتاب چیه.» دایی گفت «واسه همینه که دنیا زودبه‌زود به آخرش می‌رسه.
mohsen
اوایل زمستان سونیا مُرد. قبل از مُردن با زحمت به من حالی کرد لباسی که دوست داشت تنش کنم، موهایش را شانه کنم و صورت و لب‌هایش را سرخ. لباس بر تن او کردن کار سختی بود. و چه‌قدر سنگین شده بود. نتیجهٔ کار مسخره بود؛ لباسی که ناصاف و چروکیده بر تن او ماند و آرایشی که چهره‌اش را مضحک کرده بود. بعد نفس آخر را کشید. دستش در دستم بود. دستم را فشرد، با نیرویی که از او بعید می‌دانستم، و شل شد.
apotheosis
گفت «مادر، دل آسمون ترکیده. نقل‌ونبات می‌ریزه.» مثل بچه‌ها ذوق می‌کرد و می‌خندید.
هادی محمودی
پرسیدم «چرا این‌طوره؟» اما مادربزرگ مهلت نداد جوابم را بگیرم. گفت «مادرجون حرفا می‌زنی ها. کی شنیده دنیا با کتاب خوندن سروسامون بگیره؟ دنیا دست آدماییه که نمی‌دونن کتاب چیه.» دایی گفت «واسه همینه که دنیا زودبه‌زود به آخرش می‌رسه. بلند شو بریم.»
medico168
پرسیدم «چرا نمی‌آی این‌جا با مادام زندگی کنی؟» گفت «خیلی به‌ش مدیونم...» مکثی کرد. «اما از تماشای مُردن می‌ترسم... از مُردن نه. مادام داره می‌میره.»
هادی محمودی
دنیا دست آدماییه که نمی‌دونن کتاب چیه.»
بهار قربانی
دنیا دست آدماییه که نمی‌دونن کتاب چیه.» دایی گفت «واسه همینه که دنیا زودبه‌زود به آخرش می‌رسه.
rezaat98
در کتاب‌خانه‌ای بودیم با قفسه‌هایی از چوب گردو، انباشته از کتاب‌های قطور، تیماج‌شده. بوی چرم کهنه، بوی کاغذ... بوی زمان.
Hana
مادربزرگ مهلت نداد جوابم را بگیرم. گفت «مادرجون حرفا می‌زنی ها. کی شنیده دنیا با کتاب خوندن سروسامون بگیره؟ دنیا دست آدماییه که نمی‌دونن کتاب چیه.» دایی گفت «واسه همینه که دنیا زودبه‌زود به آخرش می‌رسه. بلند شو بریم.»
Hana
عجیب‌تر، تصویری از خود من... باور... تصویر من در همان سردابه و تابوت‌هایی که منکر وجودشان بودم.
nagen
مشروطه‌خواهان جری‌تر شده بودند و عن‌قریب بود که تاج‌وتختش بر باد برود و یک مشت کله‌خرِ فشنگ‌برکمربسته که نمی‌دانستند کلمهٔ مشروطه را چگونه می‌شود نوشت، مدعیِ قیمومت ملت شوند.
Hossein Shokhmgar
لعنت بر تعصب، خودخواهی
Somayeh
گفت «مادرجون حرفا می‌زنی ها. کی شنیده دنیا با کتاب خوندن سروسامون بگیره؟ دنیا دست آدماییه که نمی‌دونن کتاب چیه.» دایی گفت «واسه همینه که دنیا زودبه‌زود به آخرش می‌رسه. بلند شو بریم.»
فاطمه میرزائی
در سایت رسمی کویر ریگ جن آمده است: «در باورهای مردم بومی کویر، از این منطقه به عنوان سرزمین نفرین‌شده نیز یاد شده است. مردم کویر معتقدند که ارواح پلید و شیاطین در این سرزمین حکومت می‌کنند و به همین دلیل هر موجودی که پا به این منطقه بگذارد بلعیده می‌شود. منطقهٔ کویری ریگ جن به مثلث برمودای ایران نیز شهرت دارد...»
rezaat98
گفت «مادرجون حرفا می‌زنی ها. کی شنیده دنیا با کتاب خوندن سروسامون بگیره؟ دنیا دست آدماییه که نمی‌دونن کتاب چیه.» دایی گفت «واسه همینه که دنیا زودبه‌زود به آخرش می‌رسه. بلند شو بریم.»
روژینا
گفتم «گریه نکن. حالا وقت گریه نیست.» «می‌بینی چه‌قدر بدبختم؟» گفتم «دلت برای خودت نسوزه. حالا وقتش نیست. گریه نکن. اگه می‌خوای داد بزن اما گریه نکن.»
neda
کالسکهٔ ما که جلوتر رفت همان فراش راه را گرفت و داد زد «نمی‌شه با کالسکه داخل شین. فرمودهٔ امیرلشگره.» دایی گفت «امیرلشگر به گور پدرش خندیده مرتیکه. منو نمی‌شناسی؟ بدم فلکت کنن؟» فراش جلو آمد و به دایی نگاه کرد. «شازده غلط کردم. ببخشید.» بعد داد زد «دَر رو باز کنین.» و دوباره گفت «گه زیادی خوردم، امر ارباب بود.» دایی عبدالله سرجایش نشست و گفت «به گور پدر جاکش تو و اربابت.»
babak1374
شقیقه‌هایم می‌زد و پرش خون را در رگ‌هایم احساس می‌کردم.
هادی محمودی
خیلی تلاش کرده بود نظم‌ونسق را به خدمه و رعیت خود بیاموزد، اما مگر می‌شد؟ این ملت، بدون تفنگ و تازیانه...
rezaat98
پرسیدم «چرا این‌طوره؟» اما مادربزرگ مهلت نداد جوابم را بگیرم. گفت «مادرجون حرفا می‌زنی ها. کی شنیده دنیا با کتاب خوندن سروسامون بگیره؟ دنیا دست آدماییه که نمی‌دونن کتاب چیه.»
apotheosis
گفت «مادرجون حرفا می‌زنی ها. کی شنیده دنیا با کتاب خوندن سروسامون بگیره؟ دنیا دست آدماییه که نمی‌دونن کتاب چیه.» دایی گفت «واسه همینه که دنیا زودبه‌زود به آخرش می‌رسه. بلند شو بریم.»
Saeed Ghamari
دیگر امیدی نداشتم که کسی شور را از ماهور بازشناسد، یا قطعه‌ای از ساخته‌های رضا محجوبی یا صبا بخواهد. مضمون زندگی همهٔ مشتری‌های کافه رِنگ بود و لودگی و الکل. حالا میدانی‌ها میدان‌دار بودند و تاج‌بخش‌ها مالک‌الرقاب. نوای «لولوخورخوره، من رو می‌خوره» و شیشکی و شکستن بطری‌ها و تیزی گزلیک‌هایی که به نشانهٔ مردانگیِ ازیادرفته به هوا می‌رفت
neda

حجم

۱۶۵٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۷۳ صفحه

حجم

۱۶۵٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۷۳ صفحه

قیمت:
۴۸,۵۰۰
۲۴,۲۵۰
۵۰%
تومان