بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تحمیدیه | طاقچه
تصویر جلد کتاب تحمیدیه

بریده‌هایی از کتاب تحمیدیه

۵٫۰
(۱)
سپاس از خدا ایزد رهنمای که از کاف و نون کرد گیتی بپای
عبدالوهاب
به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه بر، نگذرد خداوند نام و خداوند جای خداوند روزی ده رهنمای خداوند کیوان و گردان سپهر فروزندهٔ ماه و ناهید و مهر ز نام و نشان و گمان برترست نگارندهٔ بر شده پیکرست به بینندگان آفریننده را نبینی مرنجان دو بیننده را نیابد بدو نیز اندیشه راه که او برتر از نام و از جایگاه
عبدالوهاب
همه بندگانیم در بند اوی خنک آنکه دارد ره پند اوی
عبدالوهاب
زهر شمعی که جوئی روشنائی به وحدانیتش یابی گوائی گه از خاکی چو گل رنگی برآرد گه از آبی چو ما نقشی نگارد خرد بخشید تا او را شناسیم بصارت داد تا هم زو هراسیم
عبدالوهاب
خدایا جهان پادشاهی تو راست ز ما خدمت آید خدائی تو راست پناه بلندی و پستی توئی همه نیستند آنچه هستی توئی همه آفریدست بالا و پست توئی آفرینندهٔ هر چه هست توئی برترین دانش‌آموز پاک ز دانش قلم رانده بر لوح خاک چو شد حجتت بر خدائی درست خرد داد بر تو گدائی نخست
عبدالوهاب
نبود آفرینش تو بودی خدای نباشد همی هم تو باشی به جای
عبدالوهاب
ای داده به دل خزینهٔ راز عقل از تو شده خزینه پرداز ای دیده گشای دوربینان سرمایه ده تهی نشینان ای تو به همین صفت سزاوار نام تو گره گشای هر کار ای جلوه‌گر بهار خندان بینا کن چشم هوشمندان ای جان به جسد فگنده‌ای تو هر کس که به جز تو، بندهٔ تو اندیشهٔ بهر بلندی و پست بگذشت و نزد به دامنت دست
عبدالوهاب
نپرسی چرا اختر و آسمان شب و روز گردند گرد جهان؟ مپندار کین بی سبب می‌کنند خداوند خود را طلب می‌کنند نمی‌گنجد او در تمنای تو تو او را بجو کوست جویای تو گل ما بنا کرده قدرتش دل ما سرا پردهٔ عزتش به نورش دو چشم جهان ناظر است از آن نور مردم شده ظاهر است
عبدالوهاب
ای کرمت نظم داده کار جهان را والی اقلیم جسم ساخته جان را داده شتاب و درنگ از ره حکمت قدرت تو هیأت زمین و زمان را
عبدالوهاب
تحمیدیهٔ لیلی و مجنون ای خاک تو تاج سربلندان! مجنون تو عقل هوشمندان! خورشید ز توست روشنی گیر بی‌روشنی تو چشمهٔ قیر در راه تو عقل فکرت‌اندیش صد سال اگر قدم نهد پیش نا آمده از تو رهنمایی دورست که ره برد به جایی جز تو همه سرفکندهٔ تو هر نیست چو هست بندهٔ تو تسکین‌ده درد بی‌قراران مرهم نه داغ دل‌فگاران بر سستی پیری‌ام ببخشای! بر عجز فقیری‌ام ببخشای! زین برف که بر گلم نشسته‌ست بس خار که در دلم شکسته‌ست خواهم که کند به سویت آهنگ در دامن رحمتت زند چنگ باشد به چو من شکسته‌رایی زین چنگ زدن رسد نوایی
عبدالوهاب
ای خاک تو تاج سربلندان! مجنون تو عقل هوشمندان! خورشید ز توست روشنی گیر بی‌روشنی تو چشمهٔ قیر در راه تو عقل فکرت‌اندیش صد سال اگر قدم نهد پیش نا آمده از تو رهنمایی دورست که ره برد به جایی جز تو همه سرفکندهٔ تو هر نیست چو هست بندهٔ تو تسکین‌ده درد بی‌قراران مرهم نه داغ دل‌فگاران بر سستی پیری‌ام ببخشای! بر عجز فقیری‌ام ببخشای! زین برف که بر گلم نشسته‌ست بس خار که در دلم شکسته‌ست خواهم که کند به سویت آهنگ در دامن رحمتت زند چنگ باشد به چو من شکسته‌رایی زین چنگ زدن رسد نوایی
عبدالوهاب

حجم

۱۰۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۱۰۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۵,۲۰۰
تومان