بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پرواز روی خاک: خاطرات سرهنگ خلبان منوچهر شیرآقایی | طاقچه
تصویر جلد کتاب پرواز روی خاک: خاطرات سرهنگ خلبان منوچهر شیرآقایی

بریده‌هایی از کتاب پرواز روی خاک: خاطرات سرهنگ خلبان منوچهر شیرآقایی

امتیاز:
۳.۹از ۱۶ رأی
۳٫۹
(۱۶)
به پدرم گفتم: «می‌خوام وارد ارتش و ژاندارمری بشم.» پدرم مخالفت کرد و گفت: «پسرم! وارد ارتش نشو. من زمین کشاورزی و دو تا مغازه دارم. می‌تونی کنارم باشی و کار کنی و با هم لقمه‌نونی دربیاریم و بخوریم.» به پدرم گفتم: «شما عائله‌مندید. منم دلم می‌خواد مستقل باشم و روی پای خودم وایستم.» پدرم با وجودی که هنوز راضی نبود گفت: «حالا که خودت اصرار داری، من هم حرفی ندارم. فقط دو نصیحت به تو دارم که امیدوارم تا آخر عمر آویزه گوشت قرار بدی!» ـ بفرمایید! ـ یکی اینه که اگه صد تومانی هم توی خیابون دیدی، چون مال تو نیست، خم نشو و اون رو برندار. در آن سال‌ها صد تومانی اسکناس درشت و باارزشی بود. به پدرم گفتم: «و نصیحت دوم؟!» ـ پسرم! اگه کیسه‌کش حموم هم شدی، طوری رفتار کن که اگه تموم کیسه‌کش‌های شهر هم بیکار بودن، مردم برای کیسه تو صف بکشن! ـ چشم پدر!
آرش
دلم می‌خواست هر چه زودتر تعطیلات نوروز فرا برسد و خودم را به عشقم برسانم. دلم برای دیدن فاطمه پَر می‌زد. هر روز برایم مثل یک ماه یا حتی یک سال می‌گذشت. پول پایان دوره را به ما دادند؛ حدود ۵۵۰ تومان بود. برای خودم یک دست کت و شلوار نو و شیک و چیزهایی هم برای این و آن خریدم. آن سال‌ها خبر زیادی از نوار کاست و این حرف‌ها نبود. همه ترانه‌های ایرانی و خارجی را روی صفحه‌های گرامافون ضبط می‌کردند و به بازار می‌دادند. چند ماهی بود صفحه جدیدی از مهستی، خواننده معروف آن سال‌ها، به نام «راز خلقت» به بازار آمده بود. من یکی از آن صفحه‌ها را به قیمت دو تومان برای فاطمه خریدم. خودم آن را چند بار گوش دادم؛ طوری که حفظ شدم. ـ دارم سؤالی ای خدا ای آشنا با فکر ما وی قادر قدرت‌نما چون می‌نوشتی این سرنوشت ما خاکیان را...
آرش
شاه پرسید: «مگه این‌ها حق لِوِل و مزایا نمی‌گیرند؟!» ـ نه قربان! شاه رو به تیمسار اویسی کرد و گفت: «مثل نیروی‌هوایی براشون حق فنی در نظر بگیرید.» این را گفت و از کلاس ما خارج شد و به کلاس‌های دیگر رفت. پس از مدتی، حقوق من، که گروهبان دوم بودم، از۳۶۰ تومان یک‌دفعه ۵۸۰ تومان به آن اضافه شد و به ۹۰۰ تومان رسید.
آرش
هواپیماهای عراقی تأسیسات نفتی و صادراتی ایران در جزیره خارک را می‌زدند. هر روز چندین بار به جزیره خارک حمله هوایی می‌کردند. رادارهای ما در مناطق کوهستانی بوشهر دید نداشتند. امریکایی‌ها که رادارهای ما را ساخته و پیش از انقلاب آن را در بوشهر نصب کرده بودند، به خوبی از این نقاط کور آگاه بودند. در جنگ، امریکایی‌ها این اطلاعات را به نیروی‌هوایی عراق دادند و دشمن از نقاط کورِ رادارهای ما برای نفوذ به خاک ایران حداکثر استفاده را می‌کرد.
محمد
تهران با پرواز ایران‌ایر به لندن رفتیم. چهار ساعت و نیم در راه بودیم. وقتی رسیدیم، تازه ساعت هشت صبح به وقت لندن بود. در آنجا یک توقف چندساعته داشتیم. بعد به طرف نیویورک پرواز کردیم. پرواز ما از تهران به نیویورک حدود ۱۹ساعت طول کشید. از اینکه برای نخستین بار از ایران خارج می‌شوم و پا به دنیای جدید و ناشناخته‌ای می‌گذاشتم، هیجان خاصی داشتم. جالب آنکه هواپیمایی که ما را به امریکا می‌برد، الیزابت‌تایلور، بازیگر مشهور سینمای هالیوود، از لندن هم همراهمان بود. من که عاشق سینما بودم، از اینکه چنین ستاره‌ (سوپراستار) مشهوری را از نزدیک دیدم، خوشحال بودم. فیلم «کلئوپاترا»ی او را قبلاً دیده بودم.
آرش
خانم پگی با مهربانی گفت: «دارم می‌رم شهر. بیا تو رو تا یه مسیر می‌رسونم.» برای قدردانی رفتم و دو قوطی نوشابه کوکاکولا خریدم. سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. پگی رانندگی می‌کرد و من هم کنارش نشسته بودم. وارد اتوبان شدیم. من دِرِ قوطی نوشابه را باز کردم و در آن را از پنجره انداختم. خانم پگی یک‌دفعه مثل اینکه کسی جلویش پریده باشد، زد روی ترمز! پیاده شد و رفت در قوطی را در اتوبان پیدا کرد و آمد سوار شد و با لحن خاصی گفت: «هی! امریکا رو تمیز نگه دار!»
آرش
در پروازها کله‌خری هم می‌کردم. یک بار استادم به شوخی گفت: «اگه روزی بین ایران و امریکا جنگ بشه و من بدونم خلبان روبه‌روم شیرآقایی دیوونه‌ست، با اون درگیر نمی‌شم؛ چون می‌دونم ممکنه هواپیماش رو به هواپیمای من بزنه!»
آرش
وقتی می‌خواستیم از در فرودگاه بیرون بیاییم، دیدیم جمعیت زیادی منتظر ما هستند. تا ما را دیدند، شروع کردند به هو کردن و فحش دادن ما! خیلی جا خوردیم. ـ مزدورا! ـ هزار دلاریا! ـ خائنا! ـ مرگ بر شاه و مزدوراش! ـ زنده باد آزادی! قیافه تظاهرکنندگان به دانشجویان می‌خورد. دختر و پسر با هم بودند. پسرها موهای بلندی داشتند با سبیل‌های کلفت. چیز خیلی عجیب آنکه برای اولین بار من در دست آن دانشجویان کاریکاتور شاه را دیدم. دستی بود که روی آن نوشته شده بود: «C.I.A» آن دست پاگون‌های لباس شاه را گرفته بود و حرکتش می‌داد.
آرش
فردا صبح پس از صرف صبحانه اتوبوس‌ها آمدند و ما را جلوی کاخ سفید بردند. تا آن لحظه فکر می‌کردیم ما تنها ایرانی‌هایی هستیم که به دیدار شاه می‌رویم. اما در آنجا دیدم حدود هزار نظامی(از نیروهای‌هوایی، دریایی و زمینی) و کارمندان ایرانی را از سراسر امریکا جمع کرده‌اند
آرش
تعداد مخالفان و تظاهرکنندگان پنج شش برابر ما بود. همه آن‌ها جلوی محوطه چمن کاخ سفید جمع شده بودند و علیه شاه و فرح شعار می‌دادند. شعار اصلی آن‌ها هم «مرگ بر شاه» و «شاه نوکر امریکا» بود ـ که اغلب به انگلیسی می‌گفتند. آن طور که از شب گذشته جسته و گریخته شنیده بودم، دانشجویان تظاهرکننده از اعضای کنفدراسیون (اتحادیه دانشجویان در امریکا و اروپا) بودند. عده‌ای غیر ایرانی نیز در میان آن‌ها بود. پسر و دختر دست هم را گرفته بودند و شعار می‌دادند.
آرش
پایگاه ششم شکاری نیروی‌هوایی در بوشهر خودش به تنهایی شهری بود که به مراتب بیشتر از بندر بوشهر دارای امکانات رفاهی، تفریحی و خرید بود. استخر، زمین‌فوتبال و بسکتبال، تنیس، والیبال و باشگاه افسران داشت و سوپرمارکت‌های مدرن و شیکی در آن باز کرده بودند که نرخ اجناس آن از شهر خیلی کمتر بود. پایگاه را امریکایی‌ها بر اساس آخرین اسلوب پایگاه‌های نظامی خودشان ساخته بودند. برای افسران و درجه‌داران خانه‌های جداگانه و مجهزی ساخته و دور تا دورش را درخت و کاشته بودند. البته وضع آب لوله‌کشی و برق خراب بود.
آرش
هنوز زمان زیادی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که درجه‌دارها و همافرها برای خودشان در پایگاه تشکیلات خاص و مستقلی راه انداختند و شروع به مطالبات صنفی کردند. در هیچ کجای دنیا ما همافر نداریم. فقط نیروی‌هوایی ایران بود که همافر داشت. آن‌ها با مدرک دیپلم وارد ارتش می‌شدند و پس از دو سال آموزش در آموزشگاه، همافر می‌شدند. برزخی بین درجه‌دار و افسر بودند. قبل از انقلاب، همافرها خواستار حقوق برابر با افسرها بودند. پس از انقلاب آن‌ها میدان را برای طرح این خواسته مناسب دیدند. برخی گروه‌های سیاسی بیرون از پایگاه هم، مثل مجاهدین‌ خلق و کمونیست‌ها، به این اختلافات و چنددستگی‌ها دامن می‌زدند.
آرش
گروهی از پرسنل نیز دنبال ایده «ارتش توحیدی» افتادند. یکی از شعارهای اصلی آنان برداشته شدن همه درجات نظامی در کل ساختار و نظام ارتش و نیروی هوایی بود. کار به آنجا رسید که برای مدتی احترام و سلام نظامی درجه‌دارها نسبت به افسران منسوخ شد!
آرش
در طول دوره‌ای که توی امریکا هستی و بعد از آنکه به ایران برگشتی، از طریق همکاران و وابستگان نظامی‌مان توی ایران، هر گونه اطلاعاتی مربوط به شما رو به دست می‌آریم و ذخیره می‌کنیم. پس از مدتی می‌دونیم چه کسی اهل سکس، ماشین، شکار، و... است. بعدها اگه برنامه‌ای در جایی داشته باشیم، می‌دونیم با هر فرد باید از چه طریقی نزدیک و دوست شد. فرض کنید می‌خوایم توی ایران، عملیاتی انجام بدیم. شما در فرمی که برای ما پر کردید، نوشتید به ماهیگیری و شکار علاقه دارید. ما از همین طریق سعی می‌کنیم به شما نزدیک بشیم. مثلاً مأمور ما پس از آشنایی و چند بار رفت و آمد با شما، یک تفنگ شکاری شیک به شما هدیه می‌دهد. بعد به شما نزدیک می‌شه و کم‌کم شما رو برای عملیاتی که می‌خوایم انجام بدیم، آماده می‌کنه. معمولاً ما از طریق پول، دوستان، سکس، تهدید و تطمیع به اهدافمون می‌رسیم.
کتابدوست

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۲۸۶ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۲۸۶ صفحه

قیمت:
۸۵,۰۰۰
۴۲,۵۰۰
۵۰%
تومان