به قدری در زندگیاش زجر کشیده بود که دیگر هیچ چیز نمیتوانست ناراحتش کند.
Mohammad
میدید هیچ چیز خوب پیش نمیرود امّا میدانست که یک روز اوضاع بهتر خواهد شد. کارگری اهل مطالعه بود و کمونیست.
Mohammad
چرا باید با انسانها بمانم و برای آنها کار کنم؟ من از دستهای عرقکرده، از مراسم وحشیانه، از پایکوبیها، از کلیساها و از بزاق تند زنهایشان حالم به هم میخورد.
Mohammad
از من میترسند و حق هم دارند. اینکه میگویم حق دارند نه به این خاطر که بعضی داستانهایی که درباره من تعریف میکنند راست باشند، همه دروغاند و لایق خودشان امّا کار خوبی میکنند که از من میترسند. این همان چیزی است که من میخواهم.
Maryam Shahriari