
بریدههایی از کتاب رعنا؛ جلد اول
۳٫۹
(۶۸)
آقا دستور قیام داده! پرسیدم: آقا کیه؟ کدوم آقا؟ مریم آهسته گفت: به زودی میفهمی؛ همه اسم اون به زبون میارن؛ چون دلسوز و نگران این مملکته؛ دیگه توی این کشور فقر و نداری و تبعیض وجود نداره، آزادی در انتظار ماست. حالا بگو اگر شلوغ شد خوب میشه یا بد؟ گفتم: چی میگی؟ من منظورتو نمیفهمم. گفت: اگر انقلاب بشه سعید میاد خونه؛ همهٔ زندانیها آزاد میشن و دیگه تو ایران چیزی به اسم زندانی سیاسی وجود نداره. آقا میگه کسی رو به خاطر فکر کردن و انتقاد نباید زندانی کرد
mojde
چند تا مأمور وارد شدند که همهٔ اونها اسلحه به داشتند ودرست مثل اینکه با عدهای آدمکش و دزد طرف هستند، با توهین، ما را از دور جسد دور کردند؛ برید کنار! همه بیرون! همه بیرون بدون استثنا! هیچکس اینجا نمونه. همه بیرون از اینجا دور شین.
حاج آقا ناباورانه گفت: بچهام تیر خورده، مُرده؛ میفهمین چی میگین؟
یکی از اونها باصدای بلندی فریاد زد: تو باباشی؟ حاجی سرشو با تأسف تکون داد و گفت: بله بچهٔ منه. مأموره با صدای بلندتر گفت؟ بچهات اینجا چه غلطی میکرد؟
حاج آقا گفت: یعنی چی؟ اومده بود رو پشتبوم خونهٔ خودش خیابون رو نگاه کنه.
مأمور با عصبانیت گفت: غلط کرده مگه نیگا داره؟ بلند شو برو کنار، زود باش! یکی دیگه از مأمورها جلو رفت و با لحن آرامتری از حاج آقا خواست که از اونجا دور شه. حاج آقا درحالیکه صورت و ریشش از اشک خیس شده بود، گفت: مگه شما دل ندارید؟ من پسرم تیر خورده، اون مرده، میفهمین؟
سعیده
اگر انقلاب بشه سعید میاد خونه؛ همهٔ زندانیها آزاد میشن و دیگه تو ایران چیزی به اسم زندانی سیاسی وجود نداره. آقا میگه کسی رو به خاطر فکر کردن و انتقاد نباید زندانی کرد، چون ما آزادیم تا مملکت خودمون رو بسازیم؛ دردمون رو بگیم و مواخذه نشیم.
سعیده
تا روز سوم فکر میکردم مردم میرن. ولی نه، هیچکس قصد رفتن نداشت. یک عده میرفتن و جاشون یک عدهٔ دیگه میاومدن و اینطوری داشتیم دیوونه میشدیم. من که اصلاً خودمو قاطی نمیکردم و به هوای باران همهاش تواتاق خودم بودم. متوجه نمیشدم اون همه آدم اگر برای دلداری میاومدن چرا ناهار و شام میموندن؟ مریم میگفت: برای خیرات رسمه. گفتم: باز هم نمیفهمم، خیرات رو به فقرا میدن و خلاص؛ نه اینطوری مزاحم آدم بشن. آخه این چه رسم غلطیه؟
سعیده
من بندهٔ آن خیالم که حق آنجا باشد؛ بیزارم از آن حقیقت که حق آنجا نباشد؛ اکنون تو خود رو میآزما که از گریه و خنده از صوم و نماز و از خلوت و جمعیت و غیره تو را کدام نافعتر است و احوال تو به کدام طریق راستتر میشود؛ آن کار را پیش گیر. گفتم: منظورتون چی بود آقاجون؟ گفت: حرف من نبود؛ فیه ما فیه مولانا.
سعیده
آقا میگه کسی رو به خاطر فکر کردن و انتقاد نباید زندانی کرد،
red rose
من حتی دلم نمیخواد یک نفرآزار ببینه چه برسه به این که کشته بشه؛ چه آدم خوبی باشه، چه بد. مردم باید یاد بگیرن با هم مهربون باشن و اسلام دین مهربونی و محبته؛ درست مثل پیامبر. اون حتی با دشمن خودش هم مهربون بود؛ نبود؟
red rose
من فکر میکنم بهترین کار برای مردم ممکلتم اینه که خوبی رو رواج بدم، مهربونی و محبت رو؛ جنگ و خونریزی رو وجود من نمیپذیره.
red rose
چگونه میتونه جنگ نعمت باشه؟ نه نیست و نخواهد بود!
red rose
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۵۴ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۵۴ صفحه