بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب در جست‌وجوی ‌آبی‌ها | طاقچه
تصویر جلد کتاب در جست‌وجوی ‌آبی‌ها

بریده‌هایی از کتاب در جست‌وجوی ‌آبی‌ها

۳٫۹
(۲۳)
«دردی که می‌کشی مایهٔ سربلندی‌ات باشد. تو خیلی قوی‌تر از آن‌هایی هستی که دردی ندارند.»
b.i
«باید یادمون بدن. مامان من، وقتی به یکی‌شون دست زدم، کتکم زد. طوری زد توی سرم که فکر کردم گردنم شکسته. این‌طوری یاد گرفتم که دیگه نباید نزدیک اون گیاه بشم.»
b.i
شب می‌آید و رنگ‌ها محو می‌شوند؛ آسمان بی‌رنگ می‌شود، چرا که آبی هرگز مهار نمی‌شود..."
hedgehog
کایرا از بی‌خبری مت یکه خورد. جیمیسون آن‌قدر در زندگی او مهم شده بود که فکر می‌کرد مت هم باید اسم او را بداند.
Sara.iranne
ترس همیشه بخشی از زندگی مردم بود. ترس بود که باعث می‌شد مردم پناهگاهی برای خود بسازند و به دنبال غذا و چیزهایی برای رویانیدن باشند. به همین دلیل سلاح‌ها، در انتظار، انبار می‌شدند. ترس از سرما، بیماری و گرسنگی وجود داشت. و ترس از جانورها.
_RoyaTanha_
آسمان، با خورشیدی که کم‌کم ناپدید می‌شد و فقط از سطح کوچکی قادر به ساختن سایه‌هایی از درخت‌ها و شاخه‌های شکسته‌شده در منطقهٔ عزیمت بود، به او می‌گفت که روز رو به پایان است.
_RoyaTanha_
کایرا از بی‌خبری مت یکه خورد. جیمیسون آن‌قدر در زندگی او مهم شده بود که فکر می‌کرد مت هم باید اسم او را بداند.
Sara.iranne
و به‌سوی چیزی رفت که در انتظارش بود. آبی در دستش بود و ارتعاش آن را حس می‌کرد، انگار نفس می‌کشید و زنده بود.
(:
ترس همیشه بخشی از زندگی مردم بود. ترس بود که باعث می‌شد مردم پناهگاهی برای خود بسازند و به دنبال غذا و چیزهایی برای رویانیدن باشند.
(:
«آه، شاید بچهٔ یتیمی را به من می‌دادند تا بزرگ کنم. ولی همان‌طور که نگهت داشته بودم ــ با وجودی که هنوز روحی در بدنت وارد نشده بود و با پای کجی که مشخص بود با آن هرگز نمی‌توانی بدوی ــ چشم‌هایت برق زد. می‌توانستم شروع چیزی چشمگیر را در چشم‌هایت ببینم. و انگشت‌هایت را که بلند و خوش‌تراش بود ـ» کایرا با خشنودی اضافه کرد: «و قوی. دست‌هایم قوی بودند.» او این داستان را بارها شنیده بود؛ هربار که می‌شنید، با غرور دست‌هایش را نگاه می‌کرد.
(:
کایرا به مت خیره شد. این بی‌رحمی، وحشتناک و تقریباً باورنکردنی بود. برای ساختن یک آغل، برای بچه‌های نافرمان و جوجه‌های‌شان، او را از دهکده بیرون می‌کردند تا توسط جانورهایی که در جنگل انتظار غارت منطقه را می‌کشیدند، بلعیده شود.
(:
ترس همیشه بخشی از زندگی مردم بود. ترس بود که باعث می‌شد مردم پناهگاهی برای خود بسازند و به دنبال غذا و چیزهایی برای رویانیدن باشند. به همین دلیل سلاح‌ها، در انتظار، انبار می‌شدند. ترس از سرما، بیماری و گرسنگی وجود داشت. و ترس از جانورها.
hedgehog
دست‌های پرقدرتت و عاقل بودنت جبران پای لنگت را می‌کند. تو قوی هستی و در کارگاه بافندگی خیلی مفید هستی؛ تمام زن‌هایی که آن‌جا کار می‌کنند این را قبول دارند. و کج بودن پایت در مقابل این استعدادت هیچ اهمیتی ندارد. قصه‌هایی که برای بچه‌ها تعریف می‌کنی، تصویرهایی که با کلمات می‌سازی ــ و با نخ! کارهایی که با نخ می‌کنی! کارهایی هستند که تا به حال کسی ندیده. کار تو خیلی فراتر از کاری هست که من بلدم!
hedgehog
کایرا همیشه توانایی خاصی در دست‌هایش داشت. وقتی هنوز یک بچهٔ کوچک بود، مادرش طرز استفاده از سوزن را به او یاد داده بود، این‌که چه‌طور آن را از میان پارچه رد کند و طرح‌هایی با نخ‌های رنگی خلق کند. اما به‌تازگی و به‌طور ناگهانی، این مهارت تبدیل به چیزی فراتر از یک توانایی ساده شده بود. در یک شکوفایی حیرت‌آور مهارت او فراتر از تعلیمات مادرش شده بود. حالا، بدون دستورالعمل و تمرین و درنگ، انگشت‌هایش راه خود را، برای حرکت و بافتن طرح‌هایی خارق‌العاده با رنگ‌هایی بی‌نظیر، حس می‌کردند. او نفهمید چگونه این دانش را کسب کرده است. اما وجود داشت، در انگشت‌هایش، و حالا با لرزشی اندک، اشتیاق خود را برای شروع نشان می‌دادند.
hedgehog
«دردی که می‌کشی مایهٔ سربلندی‌ات باشد. تو خیلی قوی‌تر از آن‌هایی هستی که دردی ندارند.»
hedgehog
او عاشق کتاب خواندن بود. ولی زن‌ها اجازهٔ کتاب خواندن نداشتند.
hedgehog
هنوز غنچه‌ها گل می‌دادند و این چنگ زدن به زندگی، علی‌رغم خرابی ایجادشده، برای کایرا حیرت‌آور بود.
hedgehog
او می‌دانست بعضی وقت‌ها، برای بهتر برگرداندن خاطره‌های گم‌شده و خواب‌های فراموش‌شده، باید آن‌ها را مدتی از ذهنش بیرون کند.
hedgehog
او نیازی به دستورالعمل نداشت، جادو بود که دست‌های او را به حرکت درمی‌آورد.
hedgehog
احساس می‌کردی دنیا به آخر رسیده است. با این وجود، همیشه چیزی پدیدار می‌شد، در جایی نزدیک، یک شروع جدید مردمی جدید.
hedgehog
«هنرمند؟ این یک کلمه است. تا حالا آن را از زبان هیچ‌کس نشنیده‌ام، ولی در بعضی از کتاب‌ها خوانده‌ام. معنی‌اش این است، خُب... کسی که می‌تواند چیزی زیبا بسازد. به‌نظرت کلمهٔ درستیه؟»
hedgehog
بعضی‌هاشون خوب راه نمی‌رن. بعضی‌هاشونم عیبای دیگه دارن. همه نه. ولی بیشترشون. به‌نظر تو آدم اگه عیبی داشته باشه آروم و خوب می‌شه؟
hedgehog
«همیشه یک نفر برای تکیه کردن هست، یا یک جفت دست قوی برای کسانی که هیچ‌چیز ندارند.»
hedgehog
ویرانی. بازسازی. یک‌بار دیگر، ویرانی. دوباره، بازسازی. کایرا، با دست، صحنه‌های روی شنل را دنبال می‌کرد، شهرهای بزرگ‌تری پدیدار می‌شدند و ویرانی‌ها نیز گسترده‌تر می‌شدند. چرخهٔ منظمی بود که به تصویری با قاعده تبدیل شده بود: حرکتی با فراز و نشیب، همچون امواج.
باران ریزوندی
او می‌خواست دست‌هایش روی شنل آزاد باشند تا طرح‌هایی از خودش خلق کند.
باران ریزوندی
کایرا از بی‌خبری مت یکه خورد. جیمیسون آن‌قدر در زندگی او مهم شده بود که فکر می‌کرد مت هم باید اسم او را بداند.
Sara.iranne
کایرا از بی‌خبری مت یکه خورد. جیمیسون آن‌قدر در زندگی او مهم شده بود که فکر می‌کرد مت هم باید اسم او را بداند.
Sara.iranne

حجم

۱۴۷٫۳ کیلوبایت

حجم

۱۴۷٫۳ کیلوبایت

قیمت:
۴۷,۰۰۰
تومان