بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب باران سیاه | طاقچه
تصویر جلد کتاب باران سیاه

بریده‌هایی از کتاب باران سیاه

انتشارات:نشر چرخ
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۳ رأی
۳٫۷
(۳)
سنگ سنگ بود اما پوسته‌اش سوخته بود. «این سنگ، سنگ خاراست. سنگی که تا صبح امروز پوشیده از خزه بوده.»
شهرام صفاری زاده
آبیار هم فراموش کرده که در هیروشیما و ناگاساکی بمب اتم انداخته شده. همه فراموش کردند. جهنم سوزان هیروشیما را فراموش کردند و امروز فقط مراسم یادبود بمباران اتمی برگزار می‌شود. قیل‌وقال آن مراسم، حالم را می‌گیرد.»
همچنان خواهم خواند...
چای سردشده را از لبهٔ قوری سفالی نوشیدم. برای پانسمان گونهٔ چپم، داخل جعبهٔ داروها را گشتم اما هیچ پمادی پیدا نکردم. آینهٔ قدی افتاده و شکسته بود. به تقویم روی ستون نگاه کردم، شعار آن روز جملهٔ «تسلیم نمی‌شویم» بود.
شهرام صفاری زاده
ایزدکدهٔ هاکوُشیما، دیگر چیزی جز دیواری سنگی نبود. بیشتر درختان کافور معبد کوکوُتای، با تنه‌ای به قطر دو متر باقی مانده بودند اما سه اصله از آن‌ها ریشه‌کن شده، بر زمین افتاده و کاملاً سوخته بودند، درحالی‌که شکل خود را حفظ کرده، به زغال تبدیل شده و ریشه‌های بزرگ آن‌ها در هوا بود. کنار این‌ها، سنگ‌های یادبود چهل و هفت رونین روبه‌جنوب همه بر خاک افتاده بود. در سمت دیگر سنگ‌ها و چوب‌های مقبرهٔ خاندان آسانو هم واژگون شده، بر زمین افتاده بود و شکلِ متلاشی‌شده‌ای پیدا کرده بود. گفته می‌شد عمر این درختان کافور بیش از هزار سال است، اما امروز پایان این عمرِ هزارساله بود.
شهرام صفاری زاده
در دفتر کارخانه شوهرعمه چندبار اشک ریخت. هیروشیما؛ شهر سوخته، شهر خاکستر، شهر مرگ و شهر نابودی. جنازه‌های انباشته‌برهم نفرین‌کنندگان خاموش جنگ‌اند.
همچنان خواهم خواند...
دود تا ارتفاع بسیار زیادی بالا آمده و بالا به یک‌جور گسترده‌ای پهن شده بود.
همچنان خواهم خواند...
ابر قارچی‌شکل، بیش از قارچ به عروس دریایی شبیه بود. پایش را که بیش از عروس دریایی دارای نیروی فعال حیوانی بود، می‌لرزاند و درحالی‌که سرش به رنگ‌های قرمز، ارغوانی، نیلی و سبز تغییر می‌کرد به‌تاخت به سمت جنوب‌شرقی می‌رفت.
همچنان خواهم خواند...
علاوه‌بر سیگار سهمیه‌ای، برگ‌های تنباکویی را که افرادِ شرکت در بازارسیاه می‌خریدند و بعد به ما می‌دادند، برای مدتی در زیرزمین آویزان می‌کردیم تا رطوبت بگیرد. بعد این تنباکو را در برگ‌های کاغذ بسیار نازک لغت‌نامهٔ انگلیسی می‌پیچیدیم که با تیغهٔ بُرِش به شکل ظریفی بُرِش داده بودیم و در نهایت می‌کشیدیم. به‌نظر می‌رسید جنس کاغذهای لغت‌نامه از کاغذی به نام کاغذ هندی باشد. خانوادهٔ ما، از اواسط جنگ تا اواخر جنگ، یک جلد لغت‌نامه دود کرد.
همچنان خواهم خواند...
«آیین نیایش و پیشکش برای حشرات» آیینی دو روز بعد از روز کاشت بود. کشاورزان زمان کاشت، حشرات داخلِ خاک را لگد می‌کردند و می‌کشتند. بنابراین اکنون کلوچه درست کرده و به حشرات مُرده پیشکش می‌کردند. در این روز رسم بود اسباب و وسایلی از همسایه‌ها را که هنوز در خانهٔ کسی باقی مانده بود، به آن‌ها برگردانند.
همچنان خواهم خواند...
غذایی که همراه آورده بودیم تا شام دیروز کافی بود و تمام شد. از امروز قرار شد غذامان را از غذاخوری شرکت تحویل بگیریم. صبحانه را شیگه‌کو و نهار را یاسوُکو گرفتند و آوردند اما هنگام نهار شروع به شکایت کردند. حرف‌شان این بود که حتا اگر غذاشان برنج و سبزی بود، باز هم غذایی را می‌گرفتند که دیگران پخته بودند. بنابراین خوردن آن بدون انجام هیچ کاری، برای‌شان سخت بود.
همچنان خواهم خواند...
در زادگاهم می‌گفتند «کلاغ صبحگاهی خوش‌یمن است.» معنایش این بود که دیدن کلاغ در صبح، بدبیاری آن روز را از بین می‌برد. شاید به این دلیل بود که از هماهنگی رنگ گیاه و پرنده لذت می‌بردند.
همچنان خواهم خواند...
بخت شهر هیروشیما بسیار بد بود. جنازه‌ها حتا درون حوضچه‌های نیلوفر آبی هم افتاده بودند. در علف‌های کنار شالیزار، کبوتری سفید در خودش جمع شده بود. به‌آرامی نزدیک شدم و با دو دست گرفتمش. چشم راست کبوتر کور و پرهای شانهٔ سمت راستش کمی سوخته بود. هر چند تصمیم به جوشاندن آن در سس سویا و خوردنش در من بیدار شد، اما آن را رو به آسمان هوا کردم و فراری‌اش دادم.
همچنان خواهم خواند...
پاییز سالی که جنگ تمام شد گروهی تحقیقاتی از اشغال‌گران امریکا همراه پزشکان دانشگاه توکیو به آوار سوختهٔ هیروشیما آمدند. آن‌ها وظیفه‌ای را که به عهده داشتند، توسعه دادند تا انجمنی تحقیقاتی شکل گرفت. این انجمن تحقیقاتی را بلایای بمب اتمی وابسته به سازمان انرژی اتمی امریکا یا به اختصار ای‌بی‌سی‌سی می‌گفتند. سازمانی که با موضوع قرار دادن مصیبت‌زدگان بمب اتمی، به دنبال آرمان‌های بزرگ تحقیقاتی بود. اما به‌نظر می‌رسید ای‌بی‌سی‌سی به تحقیق دربارهٔ فرآیند بیماری بیماران اتمی می‌پردازد و سازمانی برای درمان بیماران نیست.
همچنان خواهم خواند...
صدماتم همه بر اثر آتش‌سوزی بود. سر، صورت، گردن، پشت، بازوهای دو طرف، پشت دست، مچ دست، انگشتان دست و... حتا لالهٔ گوشم هم سوخته بود. پوست مچ دستم کنده و گوشت پشتم مثلِ گوشت گاو شده بود. دنده‌هایم تقریباً بیرون زده بود. بعدها فهمیدم که به خاطر جهش نوری آنی سوخته که هزاران درجه حرارت داشت.
همچنان خواهم خواند...
برادرزادهٔ شوهرم برای کار خدمات رفته بود. از آن‌ها جز یک نفر که به حالت نشسته در کلاس درس زغال شده بود، هیچ اثری نبود. شاید به دلیل جهش نور از بین رفته بودند.
همچنان خواهم خواند...
به‌جز صدای سوت سمج گوشم، بیماری تأثیر دیگری نداشته. فقط سوتِ گوشم، شب‌وروز بی‌وقفه مثل طنین ناقوسِ معبدی در دوردست صدا می‌کند. خودم آن را صدایی می‌دانم مثل ناقوسی علیه بمب اتمی.
همچنان خواهم خواند...
اگر ارتشِ امریکا خاک اصلی ژاپن را بگیرد، تمام مردانِ ژاپنی را اخته خواهد کرد. حتا تمام افراد سالمی که بعد از پیکادُن به هیروشیما آمدند، مُردند
همچنان خواهم خواند...
رئیسِ کارخانه با چهره‌ای رنگ‌پریده و مست گفت «نام درستِ پیکادُن، بمب اتم است. ظاهراً انرژی تشعشعی فوق‌العاده‌ای پخش می‌کند. همان‌طور که من هم در بقایای آوار دیدم، بر سفال‌های ریختهٔ سقف‌ها، حباب‌هایی مثل دانهٔ ارزن ظاهر شده. رنگ سفال‌ها هم مانند نوک شعلهٔ آتش قرمز شده. چیزهای غریبی رخ داده. ظاهراً تا هفتاد و پنج سال بعد در هیروشیما و ناگاساکی گیاه هم رشد نخواهد کرد.»
همچنان خواهم خواند...
از فردا شاید این کارخانه تحت مدیریت ارتش دشمن قرار گیرد. اگر این‌طور شود دیگر حقِ حرف زدن نخواهم داشت.
همچنان خواهم خواند...
افرادی که تا دیروز به اسامی‌یی چون تسوُچی یا کوُروجی صدا زده می‌شدند، اکنون مانند بادکنک یا هندوانه چهره‌های‌شان آماس کرده و قابل شناسایی نیستند.
همچنان خواهم خواند...
Akō Rōshi: چهل و هفت رونین. رونین به سامورایی‌های بی‌ارباب گفته می‌شود. چهل و هفت رونین به علت اهانتی که به ارباب‌شان صورت گرفت در شب سی‌ام آوریل ۱۷۰۳ میلادی، به محل اقامت صاحب‌منصب هتاک حمله کردند. آن‌ها بعد از کشتن او دست به خودکشی آیینی سامورایی‌ها یعنی سپّوکو زدند. مقبرهٔ آن‌ها در معبد سِنگاکو شهر توکیو قرار دارد. اما چون ارباب‌شان از خاندان آسانو در هیروشیما بود در معبد کوکوُتای هم سنگ یادبودی برای آن‌ها ساخته‌اند. در فرهنگ ژاپنی این چهل و هفت سامورایی نماد وفاداری هستند.
همچنان خواهم خواند...

حجم

۳۳۳٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

حجم

۳۳۳٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

قیمت:
۷۹,۰۰۰
۳۹,۵۰۰
۵۰%
تومان