بریدههایی از کتاب وقتی هرگز از راه می رسد
۳٫۹
(۲۲)
وقتشه که کنترل اتفاقهایی که افتاده رو دستم بگیرم بهجای اینکه توشون غرق بشم
زی زی
اونها خیانت میکنن چون جای خالی یه چیزی رو توی خودشون احساس میکنن، واسه چیزی رو که میخوان بدست میارن و مال خودشون میکنن، چون نیاز دارن که کل اون جای خالی رو پر کنن.
سمانه انصاف جو
کریستین هیچوقت نفهمید که چرا مردم، بخصوص زنان، فکر میکنند هر زنی در این سیاره نیاز شدیدی به تولید چیزی شبیه به خود برای نسلهای آینده دارد. اگر آنها چیزهایی که او میدانست را میدانستند، چیزهایی که او دیدهبود را میدیدند، متوجه میشدند که چیزهای بدتر از بیفرزندی هم وجود دارد- مانند داشتن فرزند وقتی که فرد آمادگی لازم برای مراقب از او را ندارد و برای همیشه به او صدمه میزند
hamtaf
میدونم که اولش سخته، ولی آسونتر میشه. روز به روز شرایط بهتر میشه. تا زمانی که رفیق داشته باشی، میتونی از پس هر چیزی بر بیای.»
hamtaf
یه جاهایی توی ذهن ما هستن که ما چیزهایی رو که نمیخوایم به خاطر بیاریم اون جا زندانی میکنیم، مثل یک زیرزمین قدیمی پر از چیزهایی که نمیخوایم کسی ـ از جمله خودمون ـ اونها رو ببینه. ما فکرمیکنیم همین که خودمون از اونها در امان باشیم دیگه خطری ما رو تهدید نمیکنه. و بعد یک روز، به دلایلی که قادر به درکشون نیستیم، یک چیزی ناگهان اون درها رو از جا میکنه و تمام اون خرت و پرتهای ذهنی ما بیرون میریزه.
آیدا
من همه چی رو راجع به مباحث طبیعت دربرابر تربیت میدونم، اینکه همیشه به خاطر ژنهای آدم نیست، گاهی اوقات بحث الگوهایی هست که آدم باهاشون بزرگ میشه
hamtaf
لحظهای دست نگه داشت تا به وید نگاه کند. «شاید به خاطر نیاز به اونها نبوده. آدمها به همه چیز میچسبن، چیزهای احمقانه، حتی وسایل شکسته، به خاطر خاطراتی که همراه اونها است.»
hamtaf
برای اینکه یه تعهد پایدار بمونه به دوتا آدم نیازه
zohreh
قانون اول بچه بزرگ کردن: هیچوقت بچهای رو که خوابیده از خواب بیدار نکن.»
Aa
کریستی- لین بهتر از هر کسی میدانست چهرهای که هر فرد از خودش به دنیا نشان میدهد همیشه چهرهٔ واقعیاش نیست. هرکسی داستانی دارد. اما همه نمیخواهند که آن را به اشتراک بگذارند.
hamtaf
بله، او میدانست که چه میخواست. او میخواست که به عقب برگدد، همه چیز را پاک کند، داستان زندگیاش را بدون تمام آن نقاط تیره دوباره بنویسد، چیزهایی که میدانست را نداند، چیزهایی که دیده بود را نبیند، بدون خاطراتش، سرافکندگیهایش، پشیمانیهایش زندگی کند. با این وجود، شاید این نوعی کفاره بود. اما هیچکدام از اینها امکانپذیر نبودند.
hamtaf
در ده سالگی، آموخت که هیچ آدرسی دائمی نیست، در دوازده سالگی، آموخت که هیچ قولی مصون نیست، و در شانزده سالگی آموخت که چیزی به اسم امنیت وجود ندارد.
zohreh
«قانون اول روزنامهنگاری ـ هیچ وقت فکر نکن که بدترین حالت ممکن رو دیدی.»
zohreh
«من نمیدونم که انتظار چی رو داشتم.»
zohreh
انگار که با رفتن استفن، خانه بخشی از نیروی زندگیاش را از دست داده بود.
zohreh
حق با گری بود. اندوه کریستین- و هر چیز دیگری که احساسمیکرد- تنها مربوط به خودش بود و نه هیچ کس دیگری
zohreh
کریستین هیچوقت نفهمید که چرا مردم، بخصوص زنان، فکر میکنند هر زنی در این سیاره نیاز شدیدی به تولید چیزی شبیه به خود برای نسلهای آینده دارد.
zohreh
کریستین هیچوقت نفهمید که چرا مردم، بخصوص زنان، فکر میکنند هر زنی در این سیاره نیاز شدیدی به تولید چیزی شبیه به خود برای نسلهای آینده دارد. اگر آنها چیزهایی که او میدانست را میدانستند، چیزهایی که او دیدهبود را میدیدند، متوجه میشدند که چیزهای بدتر از بیفرزندی هم وجود دارد- مانند داشتن فرزند وقتی که فرد آمادگی لازم برای مراقب از او را ندارد و برای همیشه به او صدمه میزند.
معصوم
کریستین بهسختی و سریع بزرگ شده بود، مانند اکثر بچههای اعتیاد، و در این مدت چیزهایی هم آموخته بود. در ده سالگی، آموخت که هیچ آدرسی دائمی نیست، در دوازده سالگی، آموخت که هیچ قولی مصون نیست، و در شانزده سالگی آموخت که چیزی به اسم امنیت وجود ندارد.
Elaheh Dalirian
کریستین آستین کتش را عقب زد، و به سه جای زخمی که روی مچش بود خیره شد، درخشان و کمرنگ، مثل یک صورت فلکی از ماههای کوچک. نشان او از زنده ماندن. بله. او چیزهایی آموخته بود، مثلا اینکه وقتی به آدمهای غلط اعتماد میکنی چه میشود.
Elaheh Dalirian
«چه جوری میتونی به هرگز اعتقاد نداشته باشی؟ اون فقط یه کلمه هست.»
میسی خیلی جدی گفت: «نه. فقط یه کلمه نیست. اون تمام درهایی هست که ما بسته نگه میداریم. اون جاهایی هست که ما به خودمون اجازهٔ رفتن بهش رو نمیدیم. چیزهایی که به خودمون اجازهٔ داشتن یا بودنش رو نمیدیم، چون فکر میکنیم که برای بیشتر از این به اندازهٔ کافی خوب یا قوی نیستیم. میفهمم چون من هم اینجوری بودم. و بعد سرپرست خونواده شدم، و فهمیدم که برای هرگزها وقت ندارم.»
آیدا
استفن میگفت اینکه بتونی به یکی دیگه بگی که کجای کارش اشتباهه به این معنا نیست که خودت توانایی انجام اون کار رو داشته باشی.
hamtaf
کریستی- لین مدت بسیار زیادی با هرگزهایش زندگی کرده بود، با هر دو دستش خوشحالی را از خودش دور نگه داشته بود. اما حالا آیریس را داشت. و وید را.
به نظر میرسید که بالاخره هرگز از راه رسیده بود.
امیر
«وقتی هرگز از راه میرسد» رمانی داستانی-روانشناختی است، درواقع ابتدا داستانی را به تصویر میکشد، و سپس زمانی که ذهن مخاطب بهطور کامل درگیر داستان شد با استفاده از همان داستان به ذهن او نفوذ پیدا کرده و به بیان تضادهای شخصیتی میپردازد، و بهگونهای نامحسوس مخاطب را به این وا میدارد که در درون خود بهدنبال این تضادها بگردد، با آنها مواجه شود و درصدد رفع آنها باشد.
zohreh
افرادی بودند که باید با آنها تماس گرفته میشد، جزئیاتی بود که باید مورد رسیدگی قرار میگرفت، اما کریستین بیحستر از آن بود که بخواهد در این لحظه به هر کدام از اینها فکرکند. در عوض، زیر تابش هراسانگیز چراغهای صفحه کیلومترشمار ماشین نشست، و به این فکر میکرد که چگونه ازدواج حسابشده و سنجیدهاش در نهایت این چنین تماشایی از ریل خارج شده است.
zohreh
«شاید به خاطر نیاز به اونها نبوده. آدمها به همه چیز میچسبن، چیزهای احمقانه، حتی وسایل شکسته، به خاطر خاطراتی که همراه اونها است.»
zohreh
«من خودم بیشتر آدمی هستم که کلاً یه چیز رو میذارم کنار. مردم دوست دارن همه چیز رو نبش قبر کنن، برای اشتباهاتشون غصه بخورن. فایدش چیه؟ دیگه کار از کار گذشته. وقتی اتفاق افتاده دیگه کاریش نمیشه کرد. تنها کاری که میتونی بکنی اینه که رهاش کنی و بری ـ و راه برگشتی هم برای خودت نذاری.»
zohreh
«اگه بگم نگرانت نیستم دروغ گفتم.»
zohreh
«ببین، میدونم که ناراحتی، عزیزم، و کاملاً حقم داری که ناراحت باشی، اما بدونشک تو نباید به خاطر چیز خجالتزده باشی.»
zohreh
«ببین، میدونم که ناراحتی، عزیزم، و کاملاً حقم داری که ناراحت باشی، اما بدونشک تو نباید به خاطر چیز خجالتزده باشی.»
zohreh
حجم
۳۷۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۹۶ صفحه
حجم
۳۷۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۹۶ صفحه
قیمت:
۸,۵۰۰
تومان