بریدههایی از کتاب پنج نفری که در بهشت ملاقات میکنید
۴٫۳
(۱۱۲)
داشتن خشم، مثل سَم میمونه. آدم رو از درون از بین میبره. تصور میکنیم نفرت سلاحی است که با اون به شخص آزار دهنده حمله میکنیم. اما نفرت شمشیر دو لبه است. هر آسیبی که با اون بزنیم، به خودمون زدیم.
Mohammad
وقتی چیز ارزشمندی رو فدا میکنی، در واقع اونو از دست نمیدی. فقط اونو به کسی دیگه میبخشی.
Mohammad
میگویند عشق را پیدا میکنند، انگار چیزی است که پشت سنگ پنهان باشد.
Mohammad
عشق از دست رفته باز هم عشق است. فقط شکلش عوض میشه، همین. نمیتونی لبخندش رو ببینی، یا براش غذا بیاری، یا موهایش رو نوازش کنی، یا باهاش برقصی. اما وقتی اون حسها ضعیف میشه، حس دیگری قوی میشه. خاطره.
AλI
مگه قرار نیست وقتی مُردی به آرامش برسی؟»
پیرزن گفت: «تو وقتی به آرامش میرسی که خودت به وجودش بیاری.»
maahein
اما نفرت شمشیر دو لبه است. هر آسیبی که با اون بزنیم، به خودمون زدیم.
reihaneh:)
گاهی وقتا وقتی چیز ارزشمندی رو فدا میکنی، در واقع اونو از دست نمیدی. فقط اونو به کسی دیگه میبخشی
2018
«تو وقتی به آرامش میرسی که خودت به وجودش بیاری.»
.ً..
گاهی وقتا وقتی چیز ارزشمندی رو فدا میکنی، در واقع اونو از دست نمیدی. فقط اونو به کسی دیگه میبخشی.
nashenas
میگویند عشق را پیدا میکنند، انگار چیزی است که پشت سنگ پنهان باشد.
lili
داشتن خشم، مثل سَم میمونه. آدم رو از درون از بین میبره. تصور میکنیم نفرت سلاحی است که با اون به شخص آزار دهنده حمله میکنیم. اما نفرت شمشیر دو لبه است. هر آسیبی که با اون بزنیم، به خودمون زدیم.
nashenas
- «آدم ها به خاطر وفاداری نمیمیرند.»
زن لبخند زد. «نمیمیرند؟ مذهب؟ دولت؟ ما به اینها وفادار نیستیم؟ گاهی تا لحظه مرگ؟»
ادی شانه بالا انداخت.
زن گفت: «بهتر است انسانها به هم وفادار باشند.»
آلیس در سرزمین نجایب
پدر و مادرها به ندرت فرزندانشان را رها میکنند، بنابراین بچهها آنها را رها میکنند. جدا میشوند و از آنها دور میشوند. لحظاتی که باید صرف توجیه شدنشان شود، مثل تایید مادر، سرتکان دادن پدر، با لحظاتی که کارها را بدون نظر خواهی انجام میدهند، تغییر میکند. بچهها، با گذشت زمان، وقتی که پیر و قلبشان ضعیف شد، پی میبرند که سرگذشت و دستاوردهایشان مثل سنگی بر سنگی دیگر، روی سرگذشتهای پدر و مادر قرار میگیرد.
jef_raj
«میگی باید به جای من میمردی. ولی در مدت زندگی من روی زمین خیلیها هم جای من مردهاند. هروز همین اتفاق میافته. وقتی یه دقیقه بعد از رفتن تو رعد و برق میزنه، یا هواپیمایی سقوط میکنه که ممکن تو توش بوده باشی، وقتی همکارات مریض میشن، و تو نمیشی. تصور میکنیم این چیزا اتفاقیه. اما توازنی بین همه اونا وجود داره. یکی میمیره، دیگری بزرگ میشه. تولد و مرگ بخشی از کل هستند.
⋆sama⋆
. وقتی مطرود باشی، حتی پرتاب یه سنگ هم به تو میتونه باعث خوشحالیت بشه.
سارا خانم
«فکر میکنم مثل ماجرای آدم و حوا تو کتاب مقدس باشه. اولین شب آدم روی زمین. وقتی دراز میکشه تا بخوابه، تصور میکنه که همه چیز تمام شده، مگه نه؟ نمیدونه خواب چیه. چشمانش بسته میشه و فکر میکنه داره از این دنیا میره. درسته؟ درحالیکه اینطور نیست. صبح روز بعد از خواب بیدار میشه و دنیای جدیدی پیش روی خودش میبینه. اما چیز دیگهای هم داره. دیروزش رو داره.»
«Ashkan»
«مرگ پایان همه چیز نیست اما ما فکر میکنیم هست. آنچه روی زمین اتفاق میافته فقط شروعه.»
مهدی بیگمرادی
همهٔ پدر مادرها به بچههایشان آسیب میزنند. اجتنابناپذیر است. جوانی، مانند آینهای صاف و دست نخورده، آثار مراقبین خود را جذب میکند. بعضی والدین آن را لک میکنند، بعضی دیگر ترک، و عدهای هم دوران کودکی را خرد و به تکههای ناصاف و تعمیر ناشدنی تبدیل میکنند.
zizi
میگویند عشق را پیدا میکنند، انگار چیزی است که پشت سنگ پنهان باشد.
lili
گاهی وقتا وقتی چیز ارزشمندی رو فدا میکنی، در واقع اونو از دست نمیدی. فقط اونو به کسی دیگه میبخشی.
˙·٠•●Fateme●•٠·˙
کاپیتان لبخند زد: «سرباز، برای همین هم هست که به اینجا میایم. بهشت همینه. اینجا معنای دیروزهاتو درک میکنی.»
آلیس در سرزمین نجایب
«نکته همینه. گاهی وقتا وقتی چیز ارزشمندی رو فدا میکنی، در واقع اونو از دست نمیدی. فقط اونو به کسی دیگه میبخشی.»
.ً..
رفتارها همیشه اون طوری نیستن که به نظر میان.
.ً..
«مرگ پایان همه چیز نیست اما ما فکر میکنیم هست. آنچه روی زمین اتفاق میافته فقط شروعه.»
Mina.Hp
«غمگینم، چون کاری با زندگیم نکردم. هیچ بودم. هیچ کاری رو به انجام نرسوندم. بازنده بودم. حس میکردم قرار نبود که اونجا باشم.»
Mina.Hp
هر پایانی، خود میتواند یک آغاز باشد و تنها در آن لحظه، ممکن است متوجه آن نشویم.
nazila
گفت: «تو خیلی زود رفتی.»
- «از دستم عصبانی بودی.»
- «نه»
چشمان مارگریت برق زد.
«خیلی خب، آره»
مارگریت گفت: «برای همهٔ اینها دلیلی وجود داشت.»
- «چه دلیلی؟ چه دلیلی میتونست وجود داشته باشه؟ تو مُردی. فقط چهل و هفت سالت بود. تو بهترین آدمی بودی که هر دوی ما میشناختیم، و تو مُردی و همه چیز رو از دست دادی. و منم همه چیز از دست دادم. من تنها زنی رو که عاشقش بودم از دست دادم.»
مارگریت دستهایش را گرفت. «نه، از دست ندادی. من اینجا بودم. و تو به هرحال عاشقم بودی. ادی، عشق از دست رفته باز هم عشق است. فقط شکلش عوض میشه، همین. نمیتونی لبخندش رو ببینی، یا براش غذا بیاری، یا موهایش رو نوازش کنی، یا باهاش برقصی. اما وقتی اون حسها ضعیف میشه، حس دیگری قوی میشه. خاطره. خاطره شریک تو میشه. اون رو پرورش میدی. نگهش میداری و باهاش میرقصی. زندگی تمام میشه، اما عشق نه.»
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
داشتن خشم، مثل سَم میمونه. آدم رو از درون از بین میبره. تصور میکنیم نفرت سلاحی است که با اون به شخص آزار دهنده حمله میکنیم. اما نفرت شمشیر دو لبه است. هر آسیبی که با اون بزنیم، به خودمون زدیم.
eli
هرچند غم انگیزه اما باعث غرورم شد. وقتی مطرود باشی، حتی پرتاب یه سنگ هم به تو میتونه باعث خوشحالیت بشه.
pejman
«مرگ پایان همه چیز نیست اما ما فکر میکنیم هست. آنچه روی زمین اتفاق میافته فقط شروعه.»
ادی سردرگم شد.
lonelyhera
حجم
۱۳۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه
حجم
۱۳۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه
قیمت:
۳۹,۰۰۰
تومان