بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب من گنجشک نیستم | طاقچه
تصویر جلد کتاب من گنجشک نیستم

بریده‌هایی از کتاب من گنجشک نیستم

نویسنده:مصطفی مستور
انتشارات:نشر مرکز
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۶از ۵۳ رأی
۳٫۶
(۵۳)
می‌خوام استعفا بدم. از آدم بودن. از این که مثل شما دو تا دست و دوتا پا و دو تا گوش دارم از خودم متنفرم. کاش می‌شد یه تیکه چوب بود. یه تیکه سنگ. کمی خاک باغچه. کاش می‌شد هرچیز دیگه‌ای بود به جز شما عوضی‌های دو پای بوگندو.
مـَه‌سـا
ته این زندگی چیست؟
-Dny.͜.
وقتی نمی‌توانی قواعد بازی را تغییر دهی، پس خفه‌شو و بازی کن.
Emma
چند بار سعی می‌کنم نگاهم را به پنجرهٔ ماشینی بدوزم و بعد چرخش سرم را با سرعت حرکت ماشین تنظیم کنم تا بلکه آدم‌های توی آن را ببینم، اما هربار طرح مبهمی از جلو چشم‌هام می‌گذرد و جز سایه‌هایی محو چیزی نمی‌بینم.
امیررضا
هیچ مرگی دنیا را به آخرین نقطه‌اش نخواهد رساند. ما را اما شاید برساند.
kamand
«منتظر کسی نیستم.» مدت‌ها است که منتظر کسی نیستم.
میرفندقی
«من از این که یکی از شما هستم از همهٔ سنگ‌ها و درخت‌ها و حیوون‌ها خجالت می‌کشم. شما اگه یه جو عقل داشتید، اگه یه جو شعور داشتید از سنگ‌ها و درخت‌ها خیلی چیزها یاد می‌گرفتید. صدام رو می‌شنفید؟»
@_bo.ok_
شب و روز به مرگ فکر می‌کنم.
میرفندقی
«اوایل فکر می‌کردم بدترین کار کشتن آدم‌ها است اما حالا می‌بینم چیزهای زیادی هست که از کشتن آدم‌ها بدتره.»
🌿sepidar🌿
از این فکر که ته این زندگی چیست؟ از این فکر که زندگی می‌کنی و زندگی می‌کنی و زندگی می‌کنی و وقتی که حسابی داری زندگی می‌کنی و زندگی‌ات سرعت گرفته و ریشه دوانده و بزرگ شده، ناگهان چیزی می‌آید وسط و تو دوپایی می‌زنی روی ترمز و همه چیز متوقف می‌شود
Emma
«خوب فشار انواع و اقسامی داره اما نتیجهٔ همهٔ اون‌ها یه چیز بیش‌تر نیست: بازسازی روح آدم‌ها.
قاصدک
داشتم فکرمی‌کردم ـ یعنی حس می‌کردم ـ که این انگشت‌ها به خاطرظرافت و زیبایی و انحناهای نرم و معصومیتِ تا مرز تقدس‌شان شایستهٔ دوست‌داشتن‌اند. همان لحظه بود که عاشقش شدم. قسم‌می‌خورم.
tahere jaberi
وقتی نمی‌توانی قواعد بازی را تغییر دهی، پس خفه‌شو و بازی کن.
Hossein Gh
بعد از افسانه مدتی طول کشید تا فهمیدم دیگر نمی‌توانم عاشق زنی بشوم. فهمیدم برای عاشقیت علاوه بر زنی که بتوانی دوستش داشته باشی باید چیزهای دیگری هم باشد. چیزهایی که فکر می‌کنم با مرگ افسانه برای همیشه در من مُرد
faatemeehyd
یعنی عاشق هرکس که شدی دیگه نمی‌تونی فراموشش کنی. واسه همینه که به نظر من عشق یعنی هیولا. تا وقتی که کسی رو دوست نداشته باشی راحتی اما همین که عاشقش شدی اون کوه می‌آد سراغت. واسه همینه که به نظر من هر زن یعنی یه کوه غصه. من که از عاشق شدن مثل هیولا می‌ترسم. تو نمی‌ترسی؟»
faatemeehyd
ـ «گفت دوست داره همه، همهٔ مردم دنیا، دختره رو دوست داشته باشند. گفت از این که فقط خودش دختره رو دوست داشته باشه احساس خفت و حقارت می‌کنه. گفت پروین بزرگ‌تر از اونه که تنها یه نفر عاشقش باشه.»
@_bo.ok_
«اون روز که گفتم کافیه هیچ کس گوش نکرد. هزار بار دیگه هم گفتم کافیه اما انگار همه کر شده بودید. حالا هم می‌گم کافیه. حالا هم می‌گم عوضی‌ها تمومش کنید. بسه دیگه. کافیه. من یکی که دیگه نیستم. یعنی نمی‌خوام باشم. می‌خوام استعفا بدم. از آدم بودن. از این که مثل شما دو تا دست و دوتا پا و دو تا گوش دارم از خودم متنفرم. کاش می‌شد یه تیکه چوب بود. یه تیکه سنگ. کمی خاک باغچه. کاش می‌شد هرچیز دیگه‌ای بود به جز شما عوضی‌های دو پای بوگندو. لعنت به شما! لعنت به شما و دست‌هاتون و پاهاتون و چشم‌هاتون. صدام رو می‌شنفید؟»
@_bo.ok_
سعی کرده‌ام خم شوم روی خودم تا نیمی از خودم را پاک کنم اما نتوانسته‌ام. بعضی‌ها همهٔ خودشان را پاک می‌کنند و می‌روند. لابد می‌توانند. من نمی‌توانم
Hossein Gh
«دوستی داشتم که صوفی بود. البته نه از اون‌هایی که صبح تا شب هو هو می‌کنند و ذکر می‌گن. اما خوب یه جورایی صوفی بود. یعنی روحش صوفی بود. اسمش... اسمش... اسمش خاطرم نیست. می‌گفت مرگ عینهو لولوی سرخرمن می‌مونه. می‌گفت مرگ رو درست کرده‌اند تا باهاش ما رو بترسونند. عین لولوی سرخرمن که واسه ترسوندن گنجشک‌ها درست می‌کنند. خوب، مگه تو گنجشکی؟ گنجشکی؟»
Astronaut
صد دفعه به‌ش گفته‌ام که هر سؤال عینهو یه طناب می‌پیچه به دست و پاش و وقتی سؤال‌ها زیاد شدند اون قدر طناب به دست و پاهای خودش پیچونده که دیگه حتی یه قدم هم نمی‌تونه برداره، روشن شد؟»
امیررضا
از این فکر که ته این زندگی چیست؟ از این فکر که زندگی می‌کنی و زندگی می‌کنی و زندگی می‌کنی و وقتی که حسابی داری زندگی می‌کنی و زندگی‌ات سرعت گرفته و ریشه دوانده و بزرگ شده، ناگهان چیزی می‌آید وسط و تو دوپایی می‌زنی روی ترمز و همه چیز متوقف می‌شود.
امیررضا
اگر صد سال قبل زندگی می‌کردم لابد عاشق خاتونی می‌شدم از قاجاریان. و اگر دویست سال قبل به دنیا آمده بودم با همین توان و غرابت، عاشق زنی دیگر با اسمی دیگر. مه‌لقا مثلاً. خودم را این‌طور قانع کرده‌ام که افسانه تنها یکی از آن هزاران معشوقه‌های بالقوه‌ای بود که می‌توانستم به آن‌ها عشق بورزم.
baraniam
من به طرز احمقانه‌ای ناگهان عاشق دست‌ها و انگشت‌های او شدم.
tahere jaberi
وقتی نمی‌توانی قواعد بازی را تغییر دهی، پس خفه‌شو و بازی کن.
HeliOs
خوب می‌دانم که گریه‌های بزرگی در انتظارم است. وقتی مادرم بمیرد من سخت گریه خواهم کرد. این را از همین حالا می‌دانم. یعنی سال‌هاست که می‌دانم. از یادآوری‌اش به وحشت می‌افتم اما هیچ روزی را بدون فکرکردن به آن نگذرانده‌ام. اگر طوبی ـ خواهرم ـ بمیرد من باز گریه خواهم کرد. به شدت. شانه‌های من از گریه برگور او خواهند لرزید و من فکر خواهم کرد که دنیا به آخرین نقطه‌اش رسیده است. نرسیده است اما. هیچ مرگی دنیا را به آخرین نقطه‌اش نخواهد رساند. ما را اما شاید برساند.
Astronaut
«بدتر از کشتن آدم‌ها چیزهاییه که می‌دونیم. منظورم خیلی چیزهاست. کاش می‌شد همهٔ درها و دریچه‌های دانستن رو بست. کاش می‌شد برگشت. می‌شد کسی شد مثل تاجی. مثل مادر دانیال. مثل مادر من که گاهی می‌آد این‌جا و حتی جدول ضرب رو هم بلد نیست. حتی نمی‌دونه که زمین دور خورشید می‌چرخه.»
امیررضا
درماندگی. درماندگی. و درماندگی در برابر چیزی که نمی‌بینی اما سخت به آن محتاجی. چیزی که هستی‌ات عمیقاً به آن وابسته است و این را نمی‌دانی مگر آن که از تو دریغ شود:
faatemeehyd
هر کس در زندگی یک یا چند بار با این هیولاها مواجه می‌شود. همیشه وقتی با یکی از این هیولاها درگیر شدی فکر می‌کنی این بدترین و وحشت‌ناک‌ترین آن‌ها است، اما بعد می‌فهمی هیولاهای وحشت‌ناک‌تری هم هست
🌿sepidar🌿
گاهی فکر می‌کنم آدم‌های زیادی هستند که من می‌توانم با آن‌ها عمیقاً احساس «نزدیکی» کنم اما افسوس که نمی‌شناسمشان.
🌿sepidar🌿
«بدتر از کشتار همون چیزیه که کشتار رو درست می‌کنه.»
ملی‌کا

حجم

۶۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

حجم

۶۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان