کتاب سربلند
۴٫۵
(۳۹۲)
خواندن نظراتمیگفت: «اگه کتاب بخونید، معرفتتون زیاد میشه؛ اونوقته که ایمانتون قوی میشه.»
باران
با لهجهٔ نجفآبادی غلیظ گفت: «خره! اگر شهید نشیم، میمیریم.»
باران
هر روز پیش از بیرونآمدن از برجک با دعای محسن کارمان را تمام میکردیم. یکی از دعاهایش عجیب دلم را لرزاند: «خدایا! مرگی بهمون بده که همه حسرتش رو بخورن!»
محمدحسین
لحظهٔ آخر که میخواست برود، گفت: «اگر غم و اندوهی به دلتون اومد، یاد غم و اندوه حضرت زینب بیفتید و با قرآن خودتون رو آروم کنید.»
باران
پدر شهید تا من را دید، در آغوشم گرفت که تو بوی محسنم را میدهی. ازم پرسید: «چی از محسن آوردی؟» مانده بودم چه جوابی بدهم. خودم را راحت کردم که بروید قرارگاه و آنجا ببینیدش. قسمم داد که تو را به این بیبی بگو. عاجزانه ازش خواستم که این را از من نخواهد. تیر خلاص را زد. دستش را انداخت داخل شبکههای ضریح و گفت: «من همهٔ محسنم رو به این بیبی دادم؛ اگه بگی یه ناخن یا یه تار موش رو آوردی برای من کافیه!» نفسم را بهزور دادم بالا. سرم را انداختم پایین و گفتم: «سر که نداره هیچ؛ بدنش رو هم مثل بدن علیاکبر ارباًاربا کردهن!» پدر شهید برگشت سمت ضریح و گفت: «بیبی جان این هدیه رو از من قبول کن!»
F313
خداوندا! روزی از تو شهادت میخواهم که از همهچیز خبری هست، الّا شهادت
F313
گفتم: «خدا آخر و عاقبت ما رو هم بهخیر کنه.» گفت: «چرا میگی آخر و عاقبت؟ چرا نمیگی الان؟ فردا برای عاقبتبهخیری دیره، همین الان از خدا بخواه که شهید بشی.»
F313
دوباره فریاد زدم که کجای اسلام میگوید اسیرتان را اینطور شکنجه کنید؟ نمایندهٔ داعش گفت: «تقصیر خودش بوده!» پرسیدم: «به چه جرمی؟» بریدهبریده جواب میداد و حاجسعید ترجمه میکرد: «از بس حرصمون رو درآورد، نه اطلاعاتی به ما داد، نه اظهار پشیمونی کرد، نه التماس کرد! تقصیر خودش بود با اون چشمها و لبخندش!» ترس و دلهره از چشمان آن داعشی بیرون میزد.
F313
«دست دهنده هیچوقت خالی نمیمونه.»
F313
از قدیم رسم بود کاسبها بعد از نماز صبح در مسجد یک ساعتی درس مکاسب میخواندند و بعد درِ مغازهشان را باز میکردند. هم خیر و برکت میآورد برای کسب وکارشان، هم معاملاتشان به حرام نمیافتاد.
هانیه سادات
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه