بریدههایی از کتاب وقتی که او رفت
۴٫۱
(۱۰۱)
هر چیزی گفتنی نیست، و نمیشود با بقیه تقسیمش کرد.
Parinaz
«وقتی کتاب میخونم احساس میکنم توی یه دنیای واقعی هستم و وقتی کتاب رو میبندم انگار به رؤیا برگشتم.
Tna
یادم میآد وقتی بیستویک سالم بود فکر میکردم که شخصیت محکمی دارم. میگفتم مثل سنگ میمونم. که هرچیزی رو بخوام حس کنم میکنم، و به هرچی باور داشته باشم همون درسته. اما الان میدونم که مثل مایع میمونم و شکل عوض میکنم
Aa
اینکه دلت بخواهد بمیری، با اینکه در حال مرگ باشی با هم فرق میکنند
𝕰𝖆𝖘𝖙𝖊𝖗𝖓 𝖌𝖎𝖗𝖑
مردی که نمیتونه کسی رو دوست داشته باشه اما نیاز داره که دیگران دوستش داشته باشن واقعاً خطرناکه
𝕰𝖆𝖘𝖙𝖊𝖗𝖓 𝖌𝖎𝖗𝖑
به خودش یادآوری کرد که آشپزی تنها برای خوب کردن حال کسی که میخورد خوب نیست، بلکه حال کسی را هم که آشپزی میکند خوب میکند.
hamtaf
بهعنوان یک آدم خوب شناخته شده بود و وقتی یک نفر به خوب بودن مشهور میشود دیگر نمیتواند بد رفتار کند)
n re
«وقتی کتاب میخونم احساس میکنم توی یه دنیای واقعی هستم و وقتی کتاب رو میبندم انگار به رؤیا برگشتم.»
میم ___ لام
وقتی بچههایش کوچک بودند بعضی وقتها میگفتند: «اگه من بمیرم تو چکار میکنی؟» و او جواب میداد: «منم حتماً میمیرم. چون نمیتونم بدون تو زندگی کنم.» و آنوقت بچهاش مرده بود و او به شکل باورنکردنیای متوجه شده بود که میتواند بدون او زندگی کند، که صدها روز بعد از او از خواب بیدار شده است، هزاران روز، انگار سه هزار سال گذشته و بدون او زندگی کرده.
𝕰𝖆𝖘𝖙𝖊𝖗𝖓 𝖌𝖎𝖗𝖑
یه روز یاد میگیری که چطوری به دنیا نگاه کنی، یه روزی هم از اینکه معنایی براش پیدا کنی دست برمیداری، کاملاً مشخصه.»
Raya
همیشه از آدمهایی بود که نیمهٔ خالی لیوان را میدید. او میتوانست در ماجراهای لذتبخش هم موردی برای شکایت کردن پیدا کند و لذت خبرهای خوب را در یک لحظهٔ کوتاه، بهسرعت با نگرانیهای آزاردهندهٔ جدیدی خراب کند
Aa
وقتی بیستویک سالم بود فکر میکردم که شخصیت محکمی دارم. میگفتم مثل سنگ میمونم. که هرچیزی رو بخوام حس کنم میکنم، و به هرچی باور داشته باشم همون درسته. اما الان میدونم که مثل مایع میمونم و شکل عوض میکنم. برای همین هرچیزی که الان حس میکنی، موقتیه.
n re
وقتی یک نفر به خوب بودن مشهور میشود دیگر نمیتواند بد رفتار کند
نیومون
هیچکس دربارهٔ هیچچیز اینروزا فکر نمیکنه. همه فقط چیزایی که توییتر بهشون میگه رو باور کنن. همهچی تبلیغاتیه، اما بهش یه تفکر لیبرالی درست میپوشونن. ما یه ملت گوسفندیم
نیومون
مادر و پدرم بهخاطر محدود کردن بچههایشان قابل بخشش نبودند
نیومون
روزهای الی بیشتر از بیستوچهار ساعت بود. انگار که هر ساعتش بیستوچهار ساعت بود. هر دقیقهاش انگار سی دقیقه بود.
n re
پل و لورل باقیماندهٔ جسد دخترشان را در یک بعدازظهر آفتابی تابستان به خاک سپردند. استخوان پا، دست و بیشتر جمجمهاش را.
با توجه به گزارش پزشکی قانونی دخترشان توسط یک ماشین زیر گرفته شده بود، جنازهٔ درهمشکستهاش مسافتی در میان جنگل کشیده شده بود و بعد در یک قبر نهچندان عمیق دفن شده و حیوانات استخوانهایش را درآورده و در جنگل پراکنده بودند. سگها چندین روز تمام جنگل را برای پیدا کردن تکههای بیشتری از دختر آنها جستوجو کردند، اما چیز دیگری پیدا نکردند.
میرالماسی
اگه آدما بهت میگن اجازه نداری مانع از کسی بشی که میخواد باحجاب توی ساحل باشه، حالت طبیعیش اینه که نباید مانع کسی هم بشن که میخواد کاملاً لخت باشه
𝕰𝖆𝖘𝖙𝖊𝖗𝖓 𝖌𝖎𝖗𝖑
یه روز یاد میگیری که چطوری به دنیا نگاه کنی، یه روزی هم از اینکه معنایی براش پیدا کنی دست برمیداری
غزل
این باعث شد به خودمون فکر کنم. دربارهٔ همهمون. اینکه چطور مثل جزیرههای سرگردان از هم دور شدیم.»
n re
واقعاً دلش نمیخواست این کار را بکند. نق زدن میتواند گاهی خستهکننده باشد. ممکن است که باعث شود عقلت را از دست بدهی... و بینتیجه هم باشد
نیومون
دوبار در روز. برای خانوادهاش غذا میپخت تا به آنها نشان بدهد که دوستشان دارد، که میخواهد آنها سالم باشند، تا آنها را ایمن نگه دارد.
نیومون
آشپزی تنها برای خوب کردن حال کسی که میخورد خوب نیست، بلکه حال کسی را هم که آشپزی میکند خوب میکند.
نیومون
«وقتی کتاب میخونم احساس میکنم توی یه دنیای واقعی هستم و وقتی کتاب رو میبندم انگار به رؤیا برگشتم.»
نیومون
مردی که نمیتونه کسی رو دوست داشته باشه، اما نیاز داره که دوستش داشته باشن
نیومون
او هیچوقت خودش را ول نمیکرد. خودش تنها چیزی بود که در آن روزها برایش باقی مانده بود.
میم ___ لام
وقتی بچههایش کوچک بودند بعضی وقتها میگفتند: «اگه من بمیرم تو چکار میکنی؟» و او جواب میداد: «منم حتماً میمیرم. چون نمیتونم بدون تو زندگی کنم.» و آنوقت بچهاش مرده بود و او به شکل باورنکردنیای متوجه شده بود که میتواند بدون او زندگی کند، که صدها روز بعد از او از خواب بیدار شده است، هزاران روز، انگار سه هزار سال گذشته و بدون او زندگی کرده.
میم ___ لام
«فقط... وقتی موضوع دربارهٔ دوست داشتن و اینا باشه شک دارم. میتونم چیزایی رو حس کنم، اما هیچوقت نمیتونم به زبان بیارم. و چیزی رو میخوام اما در عین حال نمیخوام. من...»
«دیرباوری؟»
hamtaf
آشپزی تنها برای خوب کردن حال کسی که میخورد خوب نیست، بلکه حال کسی را هم که آشپزی میکند خوب میکند.
Aa
نق زدن میتواند گاهی خستهکننده باشد. ممکن است که باعث شود عقلت را از دست بدهی... و بینتیجه هم باشد. هر بار با بیتوجهی راه اشتباهی را انتخاب کنی، سردرگم میشوی و در راهی قرار میگیری که نمیتوانی مسیر برگشتت را پیدا کنی.
کاربر ۲۲۱۱۱۰۴
حجم
۲۷۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
حجم
۲۷۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
قیمت:
۷۹,۰۰۰
تومان