بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سیصد و شصت و پنج روز در صحبت مولانا | طاقچه
تصویر جلد کتاب سیصد و شصت و پنج روز در صحبت مولانا

بریده‌هایی از کتاب سیصد و شصت و پنج روز در صحبت مولانا

انتشارات:انتشارات سخن
امتیاز:
۳.۸از ۴۶ رأی
۳٫۸
(۴۶)
آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد
مهدی فیروزان
هر دکانی راست بازاری دگر مثنوی دکان عشق است ای پسر عشق بحری آسمان در وی کفی چون زلیخایی اسیرِ یوسفی دورِ گردون را ز جذبِ عشق دان گر نبودی عشق کی گشتی جهان جسم خاک از عشق بر افلاک شد کوه در رقص آمد و چالاک شد
حسین شیرمحمدی
در آدمی عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صدهزار عالم ملک او شود، که نیاساید و آرام نیابد. این خلق به‌تفصیل در هرپیشه‌ای و صنعتی و منصبی (می‌کوشند) و تحصیل نجوم و طب و غیرذلک می‌کنند و هیچ آرام نمی‌گیرند، زیرا آنچه مقصود است به‌دست نیامده است. آخر معشوق را «دلارام» می‌گویند، یعنی که دل به وی آرام گیرد. پس به غیر، چون آرام و قرار گیرد؟ این جمله خوشی‌ها و مقصودها چون نردبانی است. و چون پایه‌های نردبان جای اقامت و باش نیست، از بهر گذشتن است، خنک او را که زودتر بیدار و واقف گردد تا راه دراز بر او کوته شود و در این پایه‌های نردبان عمر خود را ضایع نکند.
مهدی فیروزان
چو رازها طلبی در میان مستان رو که راز را سرِ سرمستِ بی‌حیا گوید
shfmohsen
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد که می حرام ولی بهْ ز مالِ اوقاف است
shfmohsen
هر دکانی راست بازاری دگر مثنوی دکان عشق است ای پسر عشق بحری آسمان در وی کفی چون زلیخایی اسیرِ یوسفی دورِ گردون را ز جذبِ عشق دان گر نبودی عشق کی گشتی جهان جسم خاک از عشق بر افلاک شد کوه در رقص آمد و چالاک شد
miladtj90
اللَّه اللَّه با چنـین کفر دوتو چون قبولت می‌کند اکرام او؟ عقل، اندر لطفِ او گم می‌شود که‌اسْفَ لی بر چرخ هفتم می‌رود
Ali
از ره و منزل ز کوتاه و دراز دل چه داند کاوست مستِ دلنواز این دراز و کوته اوصاف تن است رفتن ارواح، دیگر رفتن است تو سفر کردی ز نطفه تا به عقل نی به گامی بود، نی منزل نه نقل سَیرِ جان بی‌چون بوَد در دَوْر و دَیر جسم ما از جان بیاموزید سَیر
مهدی فیروزان
یکی خرده بر شاه غزنین گرفت که حسنی ندارد ایاز، ای شگفت گلی را که نه رنگ باشد نه بو دریغ است سودای بلبل بر او به محمود گفت این حکایت کسی بپیچید از اندیشه بر خود بسی که عشق من ای خواجه بر خوی اوست نه بر قد و بالای نیکوی اوست سعدی
مهدی فیروزان
هر خوشی کان فوت شد از تو، مباش اندوهگین کان به نقش دیگر آید پیش تو، می‌دان یقین نی خوشی مر طفل را از دایگان و شیر بود چون برید از شیر آید آن ز شهد و انگبین این خوشی چیزی است بیچون کاید اندر نقشها آید از حقه به حقه در جهانِ ماء و طین دیوان شمس
dmmzn58
و عشق تمام ادب و رعایت است از آنکه عاشق لحظه به لحظه پاسِ خاطرِ معشوق می‌دارد و رضایت او می‌طلبد و آنجا که با وی می‌گوید چرا نافرمانی کردی و از آن میوه خوردی در کمال ادب گناه را به خود منسوب می‌کند زیرا به معرفتِ عشق می‌داند که وجهِ انتساب عملْ به اوست، که نامش گناه است، و چون شیطان گستاخی نمی‌کند که تو خودت مرا اغوا کردی و البته آدم نیک می‌دانست که کارها همه به دست اوست اما وقتی کاری به او منسوب می‌شود تمام خیر و رحمت است و آن عصیان که آدم کرد خال سیاهی بود که نقاشِ ازل بر چهره آدم نهاد تا به جمالِ او بیفزاید زیرا کمال آدمیتِ او در داشتنِ اختیار و توانایی بر عصیان و طاعت است.
M..J..A
- استفت قلبک و ان افتاک المفتون: حدیث نبوی است بدین مضمون که تو از قلب خود سؤال کن و از او فتوا گیر و اگر دیگران نیز تو را فتوا دهند و رای‌ها زنند آن نیز تو را سودمند است. تو در آن فتواها نظر کن و هرچه را موافق با طبع و قلب خویش یافتی برگزین. در مثنوی نیز مولانا این حدیث را نقل کرده و باز توصیه کرده است که فتوا را از قلب خود بگیر اگرچه مفتی بیرون نیز نظری دهد: گفته است استفت قلبک آن رسول گرچه مفتی برون گوید فضول
مهدی فیروزان
حفظ تناسبات که دائمآ مورد نظر مولاناست،
danesh
آن بخت که را باشد/کآید به لبِ جویی تا آب خورَد از جو/ خود عکسِ قمر یابد
عبدالوهاب
ای خدا جان را عطا کن آن مقام کاندر او بی حرف می‌روید کلام ای رهیده جان تو از ما و من ای لطیفه عشق اندر مرد و زن مرد و زن چون یک شوند، آن یک تویی چونکه یک‌ها محو شد، آنک تویی این من و ما بهر آن برساختی تا تو با خود نرد خدمت باختی ای حیات عاشقان در مردگی دل نیابی جز که در دلبردگی غرق عشقی‌ام که غرق است اندر این عشقهای اولین و آخرین
miladtj90
چون هر شیءْ مرکب از وجود و ماهیت است و ماهیتْ جهتِ محدودیت و حدِّ وجود است پس آن جزءْ از شیء که وجود است بر کلِّ آن فزونی دارد زیرا آن جزءِ وجود مایه اصالت و تحقق و منشأِ آثارِ شیء است و اگر ماهیت را از شیء کم کنند و تنها وجود مانَد وجود بدون محدودیت خواهد بود که از کلِ شیء که وجودِ بامحدودیت است بیشتر است.
M..J..A
- استفت قلبک و ان افتاک المفتون: حدیث نبوی است بدین مضمون که تو از قلب خود سؤال کن و از او فتوا گیر و اگر دیگران نیز تو را فتوا دهند و رای‌ها زنند آن نیز تو را سودمند است. تو در آن فتواها نظر کن و هرچه را موافق با طبع و قلب خویش یافتی برگزین. در مثنوی نیز مولانا این حدیث را نقل کرده و باز توصیه کرده است که فتوا را از قلب خود بگیر اگرچه مفتی بیرون نیز نظری دهد: گفته است استفت قلبک آن رسول گرچه مفتی برون گوید فضول
مهدی فیروزان
دلا نزد کسی بنشین/که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو / که او گلهای تر دارد در این بازار عطّاران / مرو هر سو چو بی‌کاران به دکانِ کسی بنشین / که در دکان شکر دارد ترازو گر نداری / پس تو را زو رَه زند هرکس یکی قلبی بیاراید، / تو پنداری که زر دارد تو را بر در نشاند او/ به طرّاری که می‌آیم تو منشین منتظر بر در، / که آن خانه دو در دارد به هر دیگی که می‌جوشد / میاور کاسه و منشین که هر دیگی که می‌جوشد / درونْ چیزی دگر دارد نه هر کلکی شکر دارد،/نه هر زیری زبر دارد نه هر چشمی نظر دارد، / نه هر بحری گهر دارد بنال ای بُلبل دستان، / ازیرا ناله مستان میان صخره و خارا/ اثر دارد، اثر دارد
کاربر ۱۸۰۶۰۵۷
چیزها به ضد خود آشکار می‌شوند. آنکس که احساس پستی می‌کند معنیش آن است که چشمش به بلندی افتاده است وگرنه چه بسیارند مردمی که در قعر دره سقوط کرده‌اند و همچنان دلخوشند.
kordelia
گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام مُهری‌ست بر دهانم و افغانم آرزوست پنهان ز دیده‌ها و همه دیده‌ها از اوست آن آشکارصنعتِ پنهانم آرزوست گوشم شنید قصه ایمان و مست شد کو قسم چشم؟ صورت ایمانم آرزوست
kordelia
ای عاشقان، ای عاشقان، من خاک را گوهر کنم ای مطربان، ای مطربان، دفّ شما پر زر کنم ای کیمیا، ای کیمیا، در من نگر! زیرا که من صد دیر را مسجد کنم، صد دار را منبر کنم تو نطفه بودی، خون شدی، آنگه چنین موزون شدی نزد من آی، ای آدمی، تا زینْت موزون‌تر کنم دیوان شمس
تاسیـآن
همه رنجها از آن میخیزد که چیزی خواهی و آن میسّر نشود چون نخواهی رنج نماند.
صادق قدم خیر
آدمی‌خوارند اغلب مردمان از سلام علیکشان کم جو امان یک سلامی نشنوی ای مرد دین که نگیرد آخرت آن آستین از دهان آدمی خوش مشام من سلام حق شنیدم و السلام زان سلام او سلام حق شده است کآتش اندر دودمانِ خود زده است مثنوی در آن سلامِ مستی است که مولانا نه تنها دام نمی‌نهد بلکه خود را به دام معشوق می‌اندازد تا با او چه رفتار کند. ای نیست کرده هست را بشنو سلام مست را مستی که هر دو دست را پابندِ دامت می‌کند
غلام رضا
یعقوب‌صفت که‌بْوَد / کز پیرهنِ یوسف او بُوی پسر جوید / خود نورِ بصر یابد
عبدالوهاب
شب روحها واصل شود، / مقصودها حاصل شود چون روز روشن‌دل شود / هرکاو ز شب آگاه شد
عبدالوهاب
مولانا در دیوان شمس مکرر از لفظ پری و پریخوان و شاه پریان یاد کرده و هر کجا به حسبِ حالِ کلام مقصودی دارد. گاه مقصود از پری همان شمس تبریزی است که چون پادشاه بر تخت دل او تکیه می‌زند و فرمان می‌راند، در عین حال شامل هر پیرِ طریقت و هر انسانِ کاملِ مکمل نیز می‌شود. و گاه نیز مقصود از پری حضرت احدیت است.
miladtj90
دیگر از گوشه‌های این سمفونی ستایش زن است که از دیدگاه مولانا تجلی رحمتِ پروردگار و اعلامِ حضور او در روی زمین است. در نظر مولانا زن در لطافت و تعالی چنان به خداوند نزدیک است که گوئیا مخلوق نیست بلکه خالق است. پرتو حق است آن معشوق نیست خالق است او گوئیا مخلوق نیست و آن آرامش و سکون و مقام امن که خاص پروردگار است تنها در صحبت زن بر روی زمین حاصل می‌شود. آن که عالَم مستِ گفتارِ او بود و سخنش آدمیان را عالَم امن و آسایش بود باز به حمیرا می‌فرمود «کلِّمینی یا حُمیرا» یعنی «ای گل سرخ کوچک، با من سخن بگو».
مهدی فیروزان
ابن‌مُقْری قرآن را درست می‌خواند. آری، صورت قرآن را درست می‌خواند، ولیکن از معنی بی‌خبر. دلیل بر آن که حالی که معنی را می‌یابد رد می‌کند، به نابینایی می‌خواند. نظیرش مردی در دست قُندُز دارد؛ قندزی دیگر از آن بهتر آورند، رد می‌کند. پس دانستیم قندز را نمی‌شناسد. کسی این را گفته است که قندز است؛ او به تقلید به دست گرفته است. همچون کودکان که با گردکان بازی می‌کنند، چون مغز گردکان یا روغن گردکان به ایشان دهی، رد کنند که گردکان آن است که جغ‌جغ کند! این را بانگی و جغ‌جغی نیست! آخر خزاین خدای بسیار است و علمهای خدای بسیار. اگر قرآن را به دانش می‌خوانَد، قرآن دیگر را چرا رد می‌کند؟
مهدی فیروزان
سرِ ماه: در قدیم عقیده داشتند که مردان نیز مانند زنان دوره‌ای دارند و آن این است که مردان سر هر ماه سه روز دیوانه می‌شوند و باید با آنها مدارا کرد تا دورانشان بگذرد. مولانا در بیت آخر غزل می‌فرماید: چون ماه بر سفره من دائمآ حضور دارد پس برای من دائمآ سر ماه است یعنی جنون من ماهی سه روز نیست بلکه ماهی سی روز است. در مثنوی نیز می‌فرماید: من سرِ هر ماه سه روز ای صنم بی‌گمان باید که دیوانه شوم هین که امروز اولِ سه روزه است روز پیروز است نی پیروزه است هر که او اندر غمِ شاهی بود دمبدم او را سرِ ماهی بود
مهدی فیروزان
نایب گفت که پیش از این کافران بت می‌پرستیدند و سجود می‌کردند ما در این زمان همان می‌کنیم؛ این که می‌رویم و مغل را سجود و خدمت می‌کنیم و خود را مسلمان می‌دانیم و چندین بتان دیگر در باطن داریم از حرص و هوا و کین و حسد و ما مطیع این جمله‌ایم پس ما نیز ظاهرآ و باطنآ همان کار می‌کنیم و خویشتن را مسلمان می‌دانیم.
مهدی فیروزان

حجم

۸۸۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۶۲۸ صفحه

حجم

۸۸۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۶۲۸ صفحه

قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان