بیآنکه تو را دیده باشم
از تو
هزار خاطره دارم.
مادربزرگ علی💝
قاضی
حق را
به دیگری داد
و زره معروف
به دزدی سپرده شد
که میدانست
حق با امیرست
و امیر با حق.
مادربزرگ علی💝
آنکس که دوست میدارد
از دوست داشته شدن
بینیاز است...
مادربزرگ علی💝
دوباره با خشم فریاد زد:
- «از رودخانه بگذرید!»
سربازها
مثل مورچههای مردد
یکی یکی
سوار قایقهای کاغذی شدند
- «همه کشته خواهیم شد»
در همهمه تردیدها
یکی از ما
تفنگ را به سوی فرمانده نشانه رفت
و تنها
یکی از ما
کشته شد.
مادربزرگ علی💝
نخستین کشف انسان
پرسش بود
و شریفترین آن
آیینه
او که میپندارد منم
کیست؟
matina
درباره من
حرفی برای گفتن نیست
جز اینکه
مرگ
هنوز تصمیمش را نگرفته است.
phi.lo.bib.lic
بیش از آنچه فکر میکنی
سکوت کن
هرجا
پرسشی باشد
دروغی هم هست.
matina
درهای قلعه باز شد
هدیه دشمن
اسبی چوبی بود
برای پادشاهی مغرور
که فکر میکرد
پیروزی
به تدبیر است.
matina
با تو
در بیراههها
گم شدم
تا بدانی
مقصد
همیشه
رسیدن نیست.
phi.lo.bib.lic
بیآنکه تو را دیده باشم
از تو
هزار خاطره دارم.
phi.lo.bib.lic