باید با حیوانها مهربان باشیم،
کاربر ۲۹۲۸۳۷۶
تامی، آنیکا و پیپی روی پلههای ایوان نشستند و پیپی در پاکت نامه را پاره کرد. تامی و آنیکا از روی شانههای پیپی، نامه را میخواندند. در آن نامه نوشته شده بود:
پیپی ازیز خدا کند مریز نباشی خیلی بد است که مریز باشی هال من خوب است
هوا هم بد نیس گوش کن دیروز تیمی یک موش گنده کوشت
دووست تو
پیپی
پیپی با خوشحالی گفت: «اوه، تامی! نامه من درست مثل نامهای است که تو دیروز به مادربزرگت نوشتی. پس معلوم میشود که نامهٔ خوبی است. من تا آخر عمرم این نامه را نگه میدارم.»
او نامه را داخل پاکتش گذاشت و آن را داخل یکی از کشوهای کوچک قفسهای انداخت که در اتاق پذیرایی قرار داشت. در این دنیا، کمتر چیزی وجود داشت که به اندازهٔ اشیا و وسایل داخل آن قفسه برای تامی و آنیکا جالب باشد.
شادی ربیعی
تامی، آنیکا و پیپی روی پلههای ایوان نشستند و پیپی در پاکت نامه را پاره کرد. تامی و آنیکا از روی شانههای پیپی، نامه را میخواندند. در آن نامه نوشته شده بود:
پیپی ازیز خدا کند مریز نباشی خیلی بد است که مریز باشی هال من خوب است
هوا هم بد نیس گوش کن دیروز تیمی یک موش گنده کوشت
دووست تو
پیپی
پیپی با خوشحالی گفت: «اوه، تامی! نامه من درست مثل نامهای است که تو دیروز به مادربزرگت نوشتی. پس معلوم میشود که نامهٔ خوبی است. من تا آخر عمرم این نامه را نگه میدارم.»
او نامه را داخل پاکتش گذاشت و آن را داخل یکی از کشوهای کوچک قفسهای انداخت که در اتاق پذیرایی قرار داشت. در این دنیا، کمتر چیزی وجود داشت که به اندازهٔ اشیا و وسایل داخل آن قفسه برای تامی و آنیکا جالب باشد.
شادی ربیعی
پیپی به نامهرسان گفت: «لطفاً این نامه را فوری به پیپی جوراب بلند برسانید. خیلی فوری است!»
نامهرسان، اول نگاهی به نامه انداخت و بعد نگاهی به پیپی، بعد هم گفت: «مگر شما پیپی جوراب بلند نیستید؟»
ـ پس فکر کردی که کی هستم؟ امپراتور حبشه؟
Amir Sabeti