بریدههایی از کتاب عشق رمانتیک
۳٫۷
(۱۸)
مردترین مرد کسی است که به همان نسبت که قادر است در زندگی حرفهایاش پیکار کند، قادر باشد احساسات عاطفیاش را به فرزندانش نشان دهد؛ نیروی مردانگی او با توانایی او در همدلی و ابراز محبت و علاقه فزونی مییابد.
پویا پانا
شگفت اینکه یک مرد در چنین شرایطی احساس میکند، خاصتر و منحصربهفردتر شده است. چنانکه گویی هیچ تنابنده دیگری جز او و معشوقهاش چنین احساساتی را لمس و تجربه نکرده است. درواقع، او در همین نقطه فردیت خود را از دست میدهد. دلدادگان هویت فردی خود را میبازند و تریستان و ایزولت یا رومئو و ژولیتی میشوند که مانند هنرپیشگانِ یک تئاتر عمومی، جایی که متن نمایش از پیش نوشته شده و صحنهها از پیش مشخص شدهاند، نقشهای خود را ایفا میکنند
ققنوس
فرهنگ ما زنان را طوری تربیت میکند که ترجیح میدهند آیینههایی باشند که رؤیا و ایدهآل مردان را بازتابانند، تا هویت انسانی خودشان را. زنان باید نقش هنرپیشگان مد روزِ هالیوودی را ایفا کنند و طوری خود را بیارایند و رفتار کنند که انیمای عمومی آنان را بپسندد. زن باید تجسد رؤیای مرد باشد، نه یک انسان آزاد.
پویا پانا
عشق حسمِ «خودمهمانگاری» ما را تعدیل میکند. تنها از طریق عشق است که درمییابیم یک انسان دیگر به همان اندازه در این دنیا اهمیت دارد که خودمان. و نتیجتآ میخواهیم او هم به تمامیت دست یابد، زندگی کاملی داشته باشد و مانند خود ما بتواند طعم شادکامیهای زندگی را بچشد.
ارمین عبدلی
آنچه ما همواره در عشق رمانتیک جستوجو میکنیم، تنها عشق زمینی و رابطه انسانی نیست، ما در طلب نوعی تجربه مذهبی نیز هستیم، پنداری از تمامیتیافتگی.
Travis
رؤیا نشانگر پویایی درونی یک فرد است، اسطوره نشانگر پویایی ذهنِ جمعی یک جامعه، فرهنگ یا نژاد است.
پویا پانا
«عشق حقیقی» را نه در ازدواج و زناشویی میتوان یافت و نه در یک پیوند عادی میان زن و مرد، بلکه چنین عشقی را تنها میتوان با غیرهمسر خود تجربه کرد ــ زنی که نهتنها بهمنزله یک زن، که بهمنزله یک الهه تلقی میشود.
پویا پانا
یکی از بزرگترین پارادوکسهای عشق رمانتیک این است که تا لحظهای که «رمانتیک» باقی میماند، هرگز توانایی ایجاد رابطه انسانی را ندارد. تنها میتواند درام، رویدادهای مخاطرهآمیز و شگفتآور، صحنههای عشقی پرحرارت و حسادت و خیانت بیافریند. اما چنین بهنظر میرسد که انسانها تا وقتی که بهجای «دلباختن»، «مهر ورزیدن» را نیاموزند، نمیتوانند بهعنوان انسانهای از جنسمِ پوست و خون با یکدیگر بیامیزند.
پویا پانا
ما «سادگی» را نمیپسندیم: از دیدگاه ما «سادگی» بهمعنای ملالآور، بیهیجان و ابلهانه است. ما این نکته را از یاد بردهایم که سادگی یکی از امور ضروری زندگی انسانی است: هنرِ انسان در بازیابی معنا و لذت در امور کوچک، طبیعی و کمهیاهو. در بهترین شکل آن، «سادگی» گونهای خودآگاهی است که از ورای سردرگمیها و برآشفتگیهایی که ما از واقعیت بنیادی و بهدور از پیچیدگی زندگی میسازیم، راه خود را هموار میکند.
پویا پانا
اگر یک رابطه مستقیم، بیپیچوخم و ساده، دروازههای خوشبختی را بهروی ما بگشاید، ما از پذیرش این خوشبختی سر بازمیزنیم، چرا که معتقدیم چنین چیزی «بیش از حد ساده» و «بیش از حد ملالآور» است. ما طوری پرورش یافتهایم که تنها آنچه را که خودنمایانه، بیش از حد پرشور و حرارت، بیش از حد پرفشار و عظیم و درهمکوبنده و پیچیده است، تحسین کنیم.
پویا پانا
طبعآ مرد امروزی، ازدواج یا پیوند خود را با فرافکندن تصویر روح خود، در همسرش آغاز میکند. او تنها وقتی شروع به درک و شناخت همسرش میکند که فرافکنیها کمرنگ میشوند. چنین مردی درمییابد که همسرش را بهعنوان یک زن دوست میدارد و برای او ارج و ارزش قائل است، او زیبایی حسمِ وفاداری و مسئولیتپذیری را تحسین میکند و میداند که همسرش نیز اینگونه احساس میکند. اما روزی زن دیگری را ملاقات میکند که انیما تصویر خود را در او فرامیافکند. چنین مردی دانشی درباره انیما و فرافکنیهای آن ندارد. او تنها میداند که این زنِ دیگر، تندیس کاملِ رؤیاهای اوست، گویی هالهای زرین او را دربرگرفته است و زندگی با او هیجانآور و پرمعنا مینماید. در چنین روزی، دو جناح مخالف در روان او شمشیر میکشند و نبردی میان آنها درمیگیرد. دو جبهه متضاد «اخلاقی» به نبرد تنبهتن میپردازند.
Azar
ما همه در جستوجوی «عشق» هستیم، همه میخواهیم عشقی ابدی و نامیرا بیابیم و فکر میکنیم این احساس با احساس وفای به انسان «یکی» است. اما شور عشق پس از چندی رنگ میبازد، شور عشق از یک انسان میگذرد و به انسانی دیگر پناه میبرد؛ انسانی دیگر که میتواند ما را شیفته سازد. اگر ما به «نفسمِ عشق» وفادار باشیم، بدین معناست که درواقع نمیتوانیم به «یک انسان» وفادار بمانیم.
Azar
نکته غمانگیز، مرگ تریستان نیست، چرا که هر مردی میمیرد. نکته غمانگیزِ سرنوشتِ تریستان این است که او در حالی که هنوز زنده است و نفس میکشد، از «زندگی» دست میشوید و بنابراین هیچ عشق انسانی و زندگانی انسانی برای خود نمیشناسد. و بدینگونه است که زندگی او به «مرگ تدریجی» مبدل میشود.
طلا در مس
ناخودآگاهِ جمعی، در راه تحصیلِ یک ایدهآل یا احتمالِ تازه به روانِ خودآگاهِ مردم، قادر زیروزبر ساختن یک جامعه، برپا داشتن جنگها و جهادها، بهبار آوردن مذاهب نوین و یا به خاک و خون کشیدن یک امپراتوری است.
mohammad70ebadi@gmail.com
ما نیز مانند تریستان، کودکان اندوه هستیم. ما مردمان این عصر، فرزندان فقر درونی هستیم، هرچند به ظاهر کمبودی نداریم. شاید هیچ مردمی در طول تاریخ بهاندازه ما، تنها، سرخورده و در برخورد با ارزشهاشان تا این درجه سردرگم و روانپریش نبودهاند. ما محیط پیرامونمان را بهزور پُتک و دقتِ الکترونیکی به استثمار کشانیدهایم و ثروت و دارای را با مقیاس غیرقابل پیشبینی و بیسابقهای روی هم تلنبار میکنیم. در حالی که عده قلیلی از ما، درواقع عده بسیار اندکی از ما، صلح درونی را تجربه میکنیم، در روابطمان احساس امنیت میکنیم، به عشقهامان بسنده میکنیم و دنیایی که ساختهایم، احساس یک کاشانه واقعی را به ما میدهد.
اغلب ما در حسرت یافتنِ معنایی برای زندگی میسوزیم و در حسرت ارزشهایی که بتوانیم با آنها زندگی کنیم و همچنین در حسرت عشق و رابطه واقعی.
پویا پانا
ما نیز مانند تریستان، کودکان اندوه هستیم. ما مردمان این عصر، فرزندان فقر درونی هستیم، هرچند به ظاهر کمبودی نداریم. شاید هیچ مردمی در طول تاریخ بهاندازه ما، تنها، سرخورده و در برخورد با ارزشهاشان تا این درجه سردرگم و روانپریش نبودهاند. ما محیط پیرامونمان را بهزور پُتک و دقتِ الکترونیکی به استثمار کشانیدهایم و ثروت و دارای را با مقیاس غیرقابل پیشبینی و بیسابقهای روی هم تلنبار میکنیم. در حالی که عده قلیلی از ما، درواقع عده بسیار اندکی از ما، صلح درونی را تجربه میکنیم، در روابطمان احساس امنیت میکنیم، به عشقهامان بسنده میکنیم و دنیایی که ساختهایم، احساس یک کاشانه واقعی را به ما
ارمین عبدلی
در نامهای به تئوفراستوس مینویسد: ''او را بیرون از خود بجوی و دریاب او کیست که هرچه را در توست، مالک است. بگو: خدای من، روح من، دریافتِ من، جان من، جسمِ من؛ و بیاموز که اندوه و شادی و عشق و نفرت از کجاست (از کیست)... و خشم گرفتن بیآنکه کسی بخواهد (که خشم گیرد) و عاشق شدن بیآنکه کسی بخواهد (عاشق شود). و اگر در اینهمه غور کنی، او را در خود خواهی یافت، آن یگانه بسیار را. »
یونگ، ایون Aion،
ارمین عبدلی
نخستین ابزار ضروری برای مرد امروزی این است که عمیقآ بهوجود دنیای معنوی ایمان آورد. او باید در نظر داشته باشد که در ورای رؤیای او از «زنِ کامل»، «زندگی کامل» و «رابطه کامل» چیزی نهفته است و او درواقع چیزی خارج از دنیای پدیدهها را میجوید و به خود میخواند؛ او در جستوجوی تقدس است، پس باید توش و توانش را صرف این کند که بیاموزد چگونه میتوان از این انرژیها بهره جست، انرژیهایی که در نمادها، رؤیاها و خوابهایش بهمثابه واقعیات درونی و وجوه باطنی وجودش به او رخ مینمایانند. واقعی تلقی کردنِ زن بوفالوی سپید، زن اثیری و مهیا ساختن مأوایی برای او در مرکز قبیله به همین معناست.
ارمین عبدلی
توانایی عشقورزی را دارا بودن بهمعنای کامل و بالغ شدن با انتظارات واقعگرایانه از دیگری است، یعنی مسئولیت خوشبختی یا بدبختی خود را بر گردنِ خود گرفتن، نه آنکه خوشبختی یا بدبختی خود را بر گردن او افکندن و شماتت کردن او بهخاطر نامرادیها، سردرگمیها و عجز و حرمانهای خود.
Benjamin
از لحظهای که مرد دلباخته میگردد، به قلمرویی فراسوی خودِ عشق قدم میگذارد و سرگرم پرستشمِ روحِ خود که در زنی نمود یافته، میشود. از سویی، انیما فورآ دست بهکار میشود و رابطه انسانی او را از محدودهها و مرزهای انسانی، فراتر میبرد. عشق دیگر عشق نیست، بلکه گونهای وجد و جذبه آسمانی است. هر نگاه معشوق، نه شادیی ساده و آرام، که موهبتی آسمانی بهشمار میآید
ققنوس
هنگامی که یک مرد تواناییهای مؤنثِ درونش را تقویت میکند، در حقیقت مردانگی خود را مستحکمتر ساخته است. او، به همان ترتیب مردانگی خود را تثبیت میکند که انسانیتش را. مردترین مرد کسی است که به همان نسبت که قادر است در زندگی حرفهایاش پیکار کند، قادر باشد احساسات عاطفیاش را به فرزندانش نشان دهد؛ نیروی مردانگی او با توانایی او در همدلی و ابراز محبت و علاقه فزونی مییابد.
در هریک از ما گرایش و پتانسیلی در جهت تمامیت یافتن وجود دارد، فرایندی که ابعاد متعارض وجودمان را به یکدیگر الحاق میکند.
Azar
هنگامی که یک مرد تواناییهای مؤنثِ درونش را تقویت میکند، در حقیقت مردانگی خود را مستحکمتر ساخته است. او، به همان ترتیب مردانگی خود را تثبیت میکند که انسانیتش را. مردترین مرد کسی است که به همان نسبت که قادر است در زندگی حرفهایاش پیکار کند، قادر باشد احساسات عاطفیاش را به فرزندانش نشان دهد؛ نیروی مردانگی او با توانایی او در همدلی و ابراز محبت و علاقه فزونی مییابد.
در هریک از ما گرایش و پتانسیلی در جهت تمامیت یافتن وجود دارد، فرایندی که ابعاد متعارض وجودمان را به یکدیگر الحاق میکند. مابر این شخصیتِ تمامیتیافته نام سادهای مینهیم: یونگ آن را «خویشتن» نامیده است.
Azar
مرگ، در یک اسطوره یا رؤیا، بدین معناست که چیزی ضمیر خودآگاه ما را ترک گفته است، اما هنوز در ذهن ناخودآگاهمان سکنا دارد و چشمبهراه لحظهای است که از نو در خودآگاه زاده شود. ما، امروزه، مردمی را میبینیم که تلاش میکنند بلانشفلور را از ناخودآگاه بازگردانند. مردم تلاش میکنند ابراز کردن عواطف، نشان دادن محبت و هشیار شدن نسبت به بخشهای شهودی زندگی را بیاموزند. برخی از این تلاشها، به جایی ره نمیبرند، جامه هوسی زودگذر میپوشند و یا مبدل به پذیرشهای عمدی و خودانگیختگیهای تحمیلی میشوند، اما دستکم مردم تلاش میکنند تا بلانشفلور را بازیابند.
Azar
عشق رمانتیک است: نه با آن میتوانیم زندگی کنیم و نه بیآن ـنه قادریم ببلعیماش و نه بالا بیاوریماش! این «تکه زغال گُرگرفته» در حلقوممان به ما هشدار میدهد که یک پتانسیل خارقالعاده تکاملی در حال آزاد شدن است.
ارمین عبدلی
ما باید قدم زدن در زیر نور خورشید و نگریستن در رنگهای زمین را فرابگیریم، گرامی داشتنِ جسممان، بیدار شدن با موسیقی حیات، گوش فرادادن به رؤیاهامان و شیوه مهر ورزیدن به آنها که دوست میداریم، و آن زمانی است که میتوانیم صلح و آرامش را بر کرسی بنشانیم،
ارمین عبدلی
«رمانس» وقتی که اصلا انتظار آن را نداریم، بهسراغ ما میآید و بر ما چیره میشود. برخورد مناسب با اکسیر عشق و تجربه کردن آن بیآنکه روابط انسانی مورد خیانت قرار گیرند، دشوارترین وظیفه خودآگاهی است که هر انسانی در دنیای امروزی ما با آن روبهرو میگردد.
ارمین عبدلی
این همان مقطع از زندگی یک مرد است که او برای نخستین بار این فرصت را حس میکند که خود را از قید فرافکنیهایش برهاند و قدم به رابطه واقعی گذارد.
ارمین عبدلی
فرهنگ ما زنان را طوری تربیت میکند که ترجیح میدهند آیینههایی باشند که رؤیا و ایدهآل مردان را بازتابانند، تا هویت انسانی خودشان را. زنان باید نقش هنرپیشگان مد روزِ هالیوودی را ایفا کنند و طوری خود را بیارایند و رفتار کنند که انیمای عمومی آنان را بپسندد. زن باید تجسد رؤیای مرد باشد، نه یک انسان آزاد.
ارمین عبدلی
آنان حقیقتآ دلداده یکدیگر نیستند و تنها از یکدیگر بهمنزله وسیلهای برای رسیدن به تجارب شورآفرین و پرحادثهای که در حسرت آن میسوزند، استفاده میکنند.
ارمین عبدلی
وقتی مردی رؤیای صلح و وحدت وجود مطلق و آرمانی را میپروراند، باید رؤیای خود را بهعنوان بیانیهای از آنچه میتوانددر درونِ او بهوقوع بپیوندد، قلمداد کند. اما چنین مردی معمولا پندار بهشتی خود را بر یک زن فرامیافکند و ناخودآگاهانه از او میخواهد آن قالب را پر کند و به آن پندار، عینیت ببخشد؛ در چنین لحظاتی مرد قدم به عرصه وهم میگذارد و «از پشت شیشه تیرهگون مینگرد.» او دیگر توانایی دیدن همسرش را ندارد،
ارمین عبدلی
حجم
۲۱۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه
حجم
۲۱۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه
قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
۷۰,۰۰۰۳۰%
تومان