بعضی رابطهها هم مثل «وسط بودن در صف نانوایی» است. آدم فکر میکند چون چند دقیقه ایستاده است باید حتماً برسد آن جلو و نانش را بگیرد. نه آنقدر سر صف است که بگیرد و نه آنقدر ته که راحت بزند بیرون. با خودش میگوید من که پنج دقیقه ایستادهام و هی کش میدهد. نه این نان برای اوست، نه این صف و هیچکس نیست به آدم بگوید، نترسید، آرام بزنید بیرون. جایی دیگر چیزی را، کسی را، زندگیای را دوست خواهید داشت.
BookishFateme
سه بار بگو ای خیال برو، اگر نرفت تو برو.
مولانا
az_kh
حتی اگر تمام زندگیات را وسط یکی از صفهای شهر گذرانده باشی، باز وقت کم میآوری و تقصیر شهر نیست و ما هر چه آرزو داشتیم ریختیم روی دلش و داد زدیم تا جوانه بزند. گفتیم برآورده کن، برآورده کن.
nill