فکر میکردیم جنگ، به محض شروع، زندگی همه را آشفته و زیرورو خواهد کرد. برعکس، سالها، بسیاری از مردم در خانههایشان در امان ماندند و به آنچه همیشه کرده بودند ادامه دادند. وقتی دیگر همه فکر میکردند که در واقع مشکل را بهراحتی از سر گذراندهاند و اتفاقات ناگوار دیگری نخواهد افتاد، نه خانهای خراب خواهد شد، نه فرار و تعقیبی در میان خواهد بود، ناگهان بمبها و مینها، همهجا شروع کردند به منفجرشدن و خانهها ویران شدند و خیابانها انباشته از ویرانه، سرباز و پناهنده شد. دیگر هیچ کس باقی نماند که وانمود کند اتفاقی نیفتاده، چشمهایش را ببندد و توی گوشهایش پنبه بچپاند و سرش را زیر لحاف کند. در ایتالیا، جنگ این طور بود.
faezehaa