پسرم میپرسد
مینویسی تا خود را آرام کنی؟
برمیگردم
نگاهش میکنم
نمیدانم
به دنیا آوردمش یا
در یکی از شعرهایم او را نوشتهام
_faezeh_
ته چاه زندگی میکنم
چاهی خشک
بالاییها
یا خبر ندارند
یا خودشان را میزنند به آن راه
سطل را
دستودلبازانه
پرت میکنند پایین
میخورد به تاق سر من
شاید هم انتظار دارند
در این تاریکی
بیشتر فرو بروم
و به آب برسم
نازنین بنایی
جستوجو کن
جستوجو کن
نباید کسی جز تو مرا از این قبر بیرون بکشد
masoome
از او گفتی
نگران
پرسیدی آیا میشناسمش
پرده را کنار زدم
لرزش دستهایم را در جیبم گذاشتم
گفتم نه
با او میخوابیدم
بیدار میشدم
میخندیدم
میگریستم
جنونی که در چشمهایم دیده بودی
نازنین بنایی
نه غمی سنگین
نه شادی درخشانی دارم
نازنین بنایی