پسرم میپرسد
مینویسی تا خود را آرام کنی؟
برمیگردم
نگاهش میکنم
نمیدانم
به دنیا آوردمش یا
در یکی از شعرهایم او را نوشتهام
_faezeh_
جستوجو کن
جستوجو کن
نباید کسی جز تو مرا از این قبر بیرون بکشد
masoome
ته چاه زندگی میکنم
چاهی خشک
بالاییها
یا خبر ندارند
یا خودشان را میزنند به آن راه
سطل را
دستودلبازانه
پرت میکنند پایین
میخورد به تاق سر من
شاید هم انتظار دارند
در این تاریکی
بیشتر فرو بروم
و به آب برسم
نازنین بنایی
از او گفتی
نگران
پرسیدی آیا میشناسمش
پرده را کنار زدم
لرزش دستهایم را در جیبم گذاشتم
گفتم نه
با او میخوابیدم
بیدار میشدم
میخندیدم
میگریستم
جنونی که در چشمهایم دیده بودی
نازنین بنایی
شبیه چی؟
شبیه لباس شبی سیاه و چسبان
آنها میگویند
به من میآید
ولی
نفسم را بند میآورد
Sheyda Shojaei
نه غمی سنگین
نه شادی درخشانی دارم
نازنین بنایی
تکیهداده به کنج خانهای خشتی
پنهان میشوم
چشم میپوشم از زمین
حتا اگر باستانشناسان
تمام زمین را بچرخند و بگردند و بخواهند
با قلمموهاشان
خاک از چشم من بگیرند
صبوری میکنم
کاربر ۶۷۵۳۵۶۴